سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


صدای بیهوده زیستن(نگاهی بر نمایش «الوتریا»)


صدای بیهوده زیستن(نگاهی بر نمایش «الوتریا»)
«الوتریا» نخستین نمایشنامه «ساموئل بکت» است که بعدها با آثاری چون «در انتظار گودو» و «آخرین نوار کراپ» و ... به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویسان تئاتر ابزورد مطرح شد.
کلی‍ّت اجرای این نمایشنامه در مجموع، شامل سه پرده است که در قالب دو فضای جدا از هم و یک فضا برای رسیدن به پایان‌بندی اجرا می‌شود. نکتة جالب در اجرای «الوتریا» این است که این سه پرده اگرچه از نظر ارزش داستانی و به‌ویژه اهمیت موضوع و مکان، جدا از هم قرار می‌گیرند اما به لحاظ قرار گرفتن بر خط اصلی روایت هر سه در ادامه یکدیگر و حتی متصل به هم هستند.
پرده اول مربوط به خانه موسیو کراپ است. این صحنه مطابق ساختار متعارف تئاتر ابزورد با ورود مادام پیوک و قرار گرفتن در صحنه مجازی‌ای که شامل یک کفه چرخدار و چند صندلی است که میزی روی آن قرار دارد و با طنابهایی از چهار طرف محیط شده، شروع می‌شود.
در این بخش علاوه بر صحنه مجازی که تمام نیروی شخصیتهای مکمل را در برابر یک شخصیت اصلی (موسیو کراپ) جمع می‌کند، خود موسیو کراپ در یک طرف و مستخدمین در طرف دیگر و خارج از صحنه مجازی حضور دارند. ارزش دراماتیکی که این صحنه مجازی به اشخاص قرار گرفته بر رویش می‌دهد فقط به سبب جمع کردن و برابر قرار دادن مجموع آنها در قالب یک شخصیت در مقابل موسیو کراپ است. اما این صحنه کوچک ضمن محدود کردن میزانسن و گرفتن تحرک اجرا، کنش را در میان آدمهایی که بر رویش قرار می‌گیرند به حداقل می‌رساند و در مقابل باعث می‌شود که کنش اصلی میان همة آنها و در مقابل موسیو کراپ صورت پذیرد.
روایت نمایش در پرده اول کاملاً در خدمت نگاه نویسنده و کارگردانان نمایش است.
اما از این منظر به راحتی می‌توان برتری متن بر اجرا را مشاهده کرد و این برجستگی ملموس قدرت متن که در طول اجرای نمایش هم وجود دارد، شاید یکی از دلایلی است که جوزی و رهبانی را مجبور کرده است برای پوشاندن ضعفهای احتمالی کارشان، به سمت کمدی، گرایش پیدا کنند.
هر چند که کمدی و طنز آگاهانه جزئی از کار بکت در «ا‌ِلوتریا» محسوب می‌شود اما پرداخت بیش از اندازه آن، به‌ویژه هنگامی که با بازی اغراق‌آمیز «محمدرضا جوزی» توأم می‌شود تصور میلِ بیشتر کارگردانان به طنز را، برای ایجاد جذابیت کمیک هم ایجاد می‌کند. «محمدرضا جوزی» با میمیک اغراق‌شده و لبهایی که هنگام صحبت کردن به شدت توی ذوق می‌زنند، کمر خمیده، پاهایی که کج گذاشته می‌شوند و می‌لنگند و... شخصیت بدون مشخصه موسیو کراپ در پرده نخست را با تکرار آن در نقش شیشه‌بر، در پرده دوم و سوم به تیپ کشانده است.
اگرچه در الوتریا قهرمان به معنای کلاسیک آن وجود ندارد و همة آدمهای نمایش به نوعی دچار مشخصات شخصیت (قهرمان) مورد نظر اثر هستند اما موسیو کراپ به سبب ویژگیهای برجسته‌ای که از او داده می‌شود در پردة نخست، اهمیت بیشتری می‌یابد.
این ویژگی شخصیت در بقیه آدمها هم وجود دارد. اما ضرورت پرداختن به آن در موردشان نسبت به موسیو کراپ (و پرده دوم و سوم ویکتور) کم‌رنگ‌تر است. مثلا‌ً دکتر پیوک که تازه ازدواج کرده است در مقابل همسرش قادر به کنترل امیال نفسانی نیست و مدام به سمت مسائل جنسی (برای الگا) گرایش دارد، یا میشل که فقط از خوابیدن لذت می‌برد و هیچ دلیلی برای خوشحال نبودن ندارد و...
الگا: زنده‌ام... آزادم... چرا باید برای این حس دنبال معنا باشیم...
در پرده دوم و سوم هم این ویکتور است که جهان متن به واسطه شخصیتش تعریف می‌شود و مؤلفه‌های مهم ابزورد بر محور زندگی‌ای که آگاهانه به سمت رسیدن به هیچ انتخاب کرده است، منطبق می‌شوند.
موسیو کراپ مثل همه شخصیتهای تئاتر ابزورد دچار یأس و از هم‌پاشیدگی روحی است، تمایلات نفسانی و جنسی در شخصیت او به صورت کاملاً برجسته پرداخت شده است و در فصلی که پسر جوان در مقابلش قرار می‌گیرد و با لباسی که پوشیده جانشین شخصیت الگای جوان در نمایش می‌شود، بخشی از این ویژگیها به‌صورت کامل، در اجرای نمایش پرداخت می‌شوند.
پس از صحبت موسیو کراپ و الگا نور صحنه کوچک (که اولگای واقعی در آن است) می‌رود و نور مستقیمی از بالا بر روی موسیو کراپ و پسر جوانی که لباس زنانه پوشیده (با اولگا جانشین شده) می‌تابد.
ضمن اینکه زاویه روبه‌رویی که این دو شخصیت را در مقابل هم قرار می‌دهد نیز تأثیر کنش و درگیری میان آنها را کاملاً مستقیم می‌کند و چالش را در میانشان افزایش می‌دهد. این فصل که با تکرار دوباره تأثیر مثبتش را تا اندازه‌ای از دست می‌دهد جزء پرداخت روانشناسی کار محسوب می‌شود و به خلاصه شدن انسان مدرن در ماده و غرایز اشاره دارد.
ویکتور بی‌گمان محوریت بیشتری در داستان الوتریا دارد. فردگرایی و فروپاشی ارگانیک این شخصیت با جامعه مهم‌ترین تعریفی است که می‌توان در موردش ارائه داد. ویکتور مثل شخصیتهای معروف تئاتر ابزورد، تلخ و بیهوده است. نه این جهان برایش اهمیتی دارد و نه جهان دیگر. ویکتور دچار بی‌چیزی است. درگیر هیچ است. او در پایان نمایش می‌گوید:
ـ همة چیزی که من می‌خوام آزادیه، با هیچی نگفتن، هیچی نخواستن، نه گفتن، نه نگفتن و...
ویکتور همواره میان دو قطب متقابل چیزها در یک خلأ تصمیم‌گیری قرار دارد، و هیچ چیز قطعی و قابل قبولی برایش وجود ندارد و از همین روست که دچار یأس و بیهودگی (پوچی) شده است.
ـ حلقه‌های زنجیر‌مو روی هم می‌کشم! این صدای بیهودة زندگی منه، اون‌وقت شما با من از عشق حرف می‌زنید؟! از استدلال و مرگ!
اما یک تفاوت کوچک میان این قهرمانان با ولادیمیر و استراگون یا کراپ وجود دارد و آن اینکه ما در الوتریا خانوادة موسیو کراپ، شیشه‌بر و ویکتور را می‌بینیم. به عنوان مثال ویکتور خانواده دارد پدر و مادر و نامزد دارد اما به سبب ورود به مرز یأس و بیهودگی، آگاهانه آنها را کنار گذاشته است. در الوتریا عملی که ویکتور در عین بی‌عملی انجام می‌دهد اهمیت می‌یابد و نه شخصیت او.
در واقع این ناامیدی و بی‌ارزشی انسان است که با شخصیت ویکتور در نمایش اهمیت پیدا می‌کند و همین مسئله هم منطبق بر هدف درونمایه و چهارچوب نمایش است. در واقع جنس این نمایش ابزورد از جنس بی‌هدفی و بیهودگی شخصیتهایش (و به‌ویژه ویکتور) است.
«.... تئاتری که امید در آن معنا و مفهومی ندارد، زیرا هدفی وجود ندارد که امید رسیدن به آن وجود داشته باشد. طبعا‌ً در چنین وضعی عمل انسان بی‌ارزش خواهد بود، زیرا هنگامی که هدفی وجود نداشته باشد اعمال ما هم بی‌دلیل و اتفاقی است.»۱
این حضور بی‌دلیل و حرکت اتفاقی شخصیت در نمایش را در حالی که پرده اول اجرا می‌شود و داستان در خانه موسیو کراپ (پدر ویکتور) اتفاق می‌افتد می‌توان در قسمتی از صحنه که ویکتور روی تختش خوابیده و کفشش را به سمت شیشه اتاق پرت می‌کند، بلند می‌شود، آن را برمی‌دارد و آهسته برمی‌گردد، دید. از زیباییهای کارگردان در اجرای نمایش، روایت همزمان این دو صحنه است که در پرده پایانی به‌طور کلی در محتوای ایدئولوژیک نمایش بر هم منطبق می‌شوند.
شیشه‌بر و پسرش (میشل) با موسیو کراپ و پسرش (ویکتور) جانشین می‌شوند. در پایان هم ویکتور به عنوان محور اصلی روایت نمایش، حضوری برجسته‌تر دارد، چرا که ایدئولوژی متن از طریق این قهرمان تنها و متفرد تعریف پیدا می‌کند:
ـ پدرت مرد / آره مرد / تأثیری روت نداشت / کی؟
پایان نمایش با به خواب رفتن این قهرمان رقم می‌خورد که هنوز قطعا‌ً نمی‌داند چه می‌خواهد انجام بدهد و برای یأس و ناامیدی در خوابی شبیه به مرگ فرو می‌رود؛ مادام کارل هر چه ویکتور را صدا می‌زند جوابی نمی‌شنود.
«.... نه هدفی دارند، نه امیدی به تغییر. بنابراین یکسره در مرگ تدریجی فرو می‌غلتند.»‌۲
ویژگی مهم دیگر نمایش الوتریا به‌کارگیری مناسب و متناسب با سبک و متن تکنیک فاصله‌گذاری در اجراست.
نمایش با سر و صدا و خنده و رفت و آمد بازیگران و اجرای موسیقی در گوشه صحنه و ... شروع می‌شود و در ادامة آن نیز همواره بر نمایشی بودن داستان روایت‌شده در برابر تماشاگر تأکید می‌شود.
گذاشتن یک نیمکت در مقابل تماشاگر و در کنار صحنه برای نشستن بازیگران هنگام خروج از روایت، تعویض پرده با اعلام کارگردان و آماده شدن برای پرده بعدی (در نور کم) در مقابل تماشاگران، طناب کشیدن جلوی تماشاگران در طول زمان نمایش، تأکید بر نمایشی بودن؛
ـ پسر شما کجاست؟ / مریضه / فقط از یه همچه نمایشی همچی جوابی برمی‌یاد! نپرسیدم چطوره، گفتم کجاست...
... و اجرای نقش توسط بازیگران بر اساس آنچه در متن آمده است:
ـ من به این زودی نقشم تموم شد؟!.
ادامة این فاصله‌گذاری که خروج از فضای نمایش و به اندیشه واداشتن مستقیم را همراه دارد با ورود یک تماشاگر (سینا رازانی) برای حل مشکل ادامه می‌یابد و به نتیجه‌گیری پایانی که گوش سپردن به صدای بیهوده زیستن ویکتور و درجه دوم بقیه آدمهای نمایش است ختم می‌شود.
پی‌نوشت:
۱ـ هنر ماوراء / فرشید ابراهیمیان / ص ۱۵۵
۲ـ همان / ص /۱۶
مهدی نصیری
منبع : سورۀ مهر