سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

حکایت آن شخص کی دزدان قوج او را بدزدیدند و بر آن قنا...


آن یکی قج داشت از پس می‌کشید    دزد قج را برد حبلش را برید
چونک آگه شد دوان شد چپ و راست    تا بیابد کان قج برده کجاست
بر سر چاهی بدید آن دزد را    که فغان می‌کرد کای واویلتا
گفت نالان از چی ای اوستاد    گفت همیان زرم در چه فتاد
گر توانی در روی بیرون کشی    خمس بدهم مر ترا با دلخوشی
خمس صد دینار بستانی به دست    گفت او خود این بهای ده قجست
گر دری بر بسته شد ده در گشاد    گر قجی شد حق عوض اشتر بداد
جامه‌ها بر کند و اندر چاه رفت    جامه‌ها را برد هم آن دزد تفت
حازمی باید که ره تا ده برد    حزم نبود طمع طاعون آورد
او یکی دزدست فتنه‌سیرتی    چون خیال او را بهر دم صورتی
کس نداند مکر او الا خدا    در خدا بگریز و وا ره زان دغا


همچنین مشاهده کنید