یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

طور تجلی


شب به هم درشکند زلف چلیپائی را    صبحدم سردهد انفاس مسیحائی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی    موسی دل طلب و سینه‌ی سینائی را
گر به آئینه‌ی سیماب سحر رشک بری    اشک سیمین طلبی آینه سیمائی را
رنگ ریا زده‌ام بر افق دیده و دل    تا تماشا کنم آن شاهد ریائی را
از نسیم سحر آموختم و شعله‌ی شمع    رسم شوریدگی و شیوه‌ی شیدائی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق    قیمت ارزان نکنی گوهر زیبائی را
طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن    که به دل آب کند شکر گویائی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی    بار پیری شکند پشت شکیبائی را
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه وگل    شمع بزم چمنند انجمن آرائی را
صبح سرمی‌کشد از پشت درختان خورشید    تا تماشا کند این بزم تماشائی را
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی    شهریارا قرق عزلت و تنهائی را


همچنین مشاهده کنید