یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش


نگه داشت غزالی دل مرا به نگاهش    که آهوی ختن آمد به سیر چشم سیاهش
چرا برابر چشمی هزار بار نمیرم    که زنده می‌کندم از نگاه بی گه و گاهش
گناه عشق بتی دامنم گرفته به محشر    که کردگار نگیرد به صدهزار گناهش
مگر به صید دل آن طفل نی سوار درآمد    که طفل اشک من از سر دوید بر سر راهش
از آن همیشه کشد شانه را به زلف مسلسل    که خون کند دل دیوانگان سلسله خواهش
به حالت دل من سنگ ناله کرد زمانی    که بردم از در آن سنگ دل به حال تباهش
نظر ز چاه زنخدان آن چگونه بپوشم    که یوسف دلم افتاده در میانه‌ی چاهش
سزد که بر سر آتش بیفکنیم دلی را    که رخنه در دل خوبان نکرد ناوک آهش
میان معرکه تا کی دلم ربوده به افسون    که مار بوالعجبی خفته در میان کلاهش
ستم کشیدم از آن ترک کج‌کلاه به حدی    که سر برهنه کشانم بر آستانه‌ی شاهش
ابوالمظفر کشورگشای ناصردین شه    که از ستاره فزون تر بود شمار سپاهش
فروغی از رخ زیبای دوست پرده برافکن    که آسمان بکشد پرده بر شمایل ماهش


همچنین مشاهده کنید