پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم


ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم    کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم
از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان    هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم
خورشید عارض او چون ذره برده تابم    بالای سرکش او چون سایه کرده پستم
کام دلم تو بودی هر سو که می‌دویدم    سر منزلم تو بودی هر جا که می‌نشستم
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم    مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم
کیفیت جنون را از من توان شنیدن    کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم
ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست    گرد صمد نگردد نفس صنم‌پرستم
سنگین دلی که کرده‌ست رنگین به خون من دست    فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم
از هر طرف دویدم همچون صبا فروغی    لیکن به هیچ حیلت از بند او نجستم


همچنین مشاهده کنید