سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دوش سرمست به وقت سحری


دوش سرمست به وقت سحری    می‌شدم تا به بر سیم‌بری
تیز کرده سر دندان که مگر    بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او    بنشستم به امید دگری
جگرم سوخت که از لعل لبش    شکری می نرسد بی جگری
گاهگاهی شکری می‌دهدم    بر سر پای روان در گذری
زین چنین بوسه چه در کیسه کنم    وای از غصه‌ی بیدادگری
زان همه تنگ شکر کو راهست    از قضا قسم من آمد قدری
تا خبر یافته‌ام از شکرش    نیست از هستی خویشم خبری
کارم از دست شد و کار مرا    نیست چون دایره پایی و سری
وقت نامد که شوم جمله‌ی عمر    همچو نی با شکری در کمری
ماه‌رویا دل عطار بسوخت    مکن و در دل او کن نظری


همچنین مشاهده کنید