چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال


چو هیچگونه ندارم بحضرت تو مجال    شوم مقیم درت بالغدو و الاصال
شگفت نیست اگر صید گشت مرغ دلم    که در هوای تو سیمرغ بفکند پر و بال
کرا وصال میسر شود که در کویت    مجال نیست کسی را مگر نسیم شمال
نشسته‌ام مترصد که از دریچه‌ی صبح    مگر طلوع کند آفتاب روز وصال
ز خاکم آتش عشقت هنوز شعله زند    چو بگذری بسر خاک من پس از صد سال
ترا اگر چه ز امثال ما ملال گرفت    گرفت بیتو مرا از حیات خویش ملال
مقیم در دل خواجو توئی و می‌دانی    چه حاجتست بتقریر با تو صورت حال


همچنین مشاهده کنید