شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
سزای نیکی
گفت:سوارى در دامنهٔ کوه، مارى هراسان ديد که شتابان به جانب او مىآمد. سوار آمادهٔ دفاع از خويش شد که مار تا به او رسيد سلام کرد و گفت: |
'جوان به فريادم برس که دشمن در پى است و راه گريزى نيست.' |
سوار گفت: |
'تو مارى و مار را جز مکر و نيرنگ کارى نيست، چگونه مىتوان بدون انديشه از درستى گفتار تو اطمينان داشت؟' |
مار گفت: |
'اى سوار! اودالى (ديو) در هيئت درويشان در پى من است تا مرا صيد کند و بسوزاند و خاکستر مرا که داروى چشم نابينائى دختر شاه پريان است براى شاه پريان ببرد.' |
سوار و مار در گفتگو بودند که از دوردست، سياهى درويشى که شتابان به جانب آنان مىآمد نمايان شد؛ سوار دانست مار دروغ نمىگويد. سوار در خورجين را گشود و از مار خواست که داخل خورجين پنهان شود. مار هراسان گفت: |
'اى جوان اگر اودال مرا داخل خورجين بيابد هر دوى ما را خاکستر مىکند.' |
سوار گفت: |
'آيا تو جاى مناسبترى مىشناسي؟' |
مار گفت: |
'جوانمردى کن و مرا داخل شکم خود پنهان کن.' |
سوار بيمناک از فرا رسيدن ديو دهان گشود و مار شتابان از کام سوار به معدهٔ او رفت. |
درويش فرا رسيد، سلام کرد و گفت: |
'اى جوان مارى سياه و خطرناک را در راه نديدي!' |
سوار گفت: |
'از راهى دور مىآيم و همهٔ راه را جز سنگ و خار چيزى نديدهام.' |
درويش از سوار لقمهٔ نانى خواست و سوار از اسب پياده شد و سفرهٔ خود را از خورجين بيرون آورد و جلوى درويش پهن کرد. درويش لقمهنانى خورد و پس از خداحافظى دور شد. |
جوان بر اسب نشست و شتابان دور شد و تاخت و تاخت و تاخت تا به کنار بيشهئى انبوه رسيد. از اسب پياده شد و به مار گفت: |
'ديو رفت و ما به جاى امنى رسيديم، اينجا بيشهاى انبوه است. حال بيرون بيا و در بيشه پنهان شو.' |
مار قاهقاه خنديد و گفت: |
'آه! اى آدم نادان آيا جائى نرمتر و بهتر از جائى که من دارم مىشناسي؟ اينجا هم نان هست و هم آب و هم پناهگاه مناسبى براى سرما و گرما جاى من خوب است تو به فکر خودت باش!' |
جوان گفت: |
'اگر تو را رها مىکردم جانت را از دست مىدادي، من به تو نيکى کردم و تو را از خطر نجات دادم آيا سزاى نيکى بدى است؟' |
مار قاهقاه خنديد و گفت: |
'جوان، مگر نمىدانى سزاى نيکى بدى است؟ اگر نمىدانى از ديگران بپرس، اگر جز اين بود من از شکم تو خارج مىشوم.' |
سوار، ملول شد و رفت و رفت تا به کنار نهر آبى رسيد. سوار به آب گفت: |
'اى آب که زندگانى همهٔ جانداران از بخشندگى تو است تو بگو، تو بگو، آيا سزاى نيکى بدى است؟' |
آب خرسنگى را دور زد و گفت: |
'جوان گوش کن! مسافران خسته و غبارآلود از راه مىرسند و من آنان را سيراب مىکنم، کنار من مىآسايند و در پايان کار در من مىشاشند و مرا مىآلايند و راه خود مىگيرند و بىسپاس و خداحافظى از من دور مىشوند، مىبينى که سزاى نيکهاى من بدى است، پس سزاى نيکى بدى است.' |
سوار، ملول بر اسب نشست و رفت و رفت و رفت تا به خرى پير و خسته رسيد. سوار، خر را تيمار کرد و گفت: |
'اى خر! تو بگو، تو بگو! آيا سزاى نيکى بدى است؟' |
خر خسته و پير آهى کشيد و گفت: |
'گوش کن جوان! از هنگامى که انسان پالان بر دوش من نهاد او را خدمت کردم و با وجود آزارهاى او بار بردم و بار بردم و خيلى زود پير و خسته شدم، حالا پس از عمرى خدمت به آدم وقتى که قدرت باربرى را از دست دادهام و پير شدهام، مرا در بيابان رها کرده تا طعمهٔ درندگان شوم، مىبينى که سزاى نيکى بدى است.' |
و سر خود را تکانى داد و از جوان دور شد. |
جوان ملول بر اسب نشست و تاخت و تاخت و تاخت تا در دامنهٔ تپهئى به روباهى پير رسيد. از اسب پياده شد و گرد و غبار از روباه زدود و گفت: |
'اى روباه پير و دانا، تو بگو، تو بگو! آيا سزاى نيکى بدى است؟' روباه گفت: 'ببين اى جوان رشيد! پرسش تو بىدليل نيست، ماجرا چيست؟ بگو چرا غمگيني؟ قصه و غصهٔ تو چيست؟' |
جوان گفت: |
'خسته و مانده از راهى دور مىآيم، اسب من خسته و خودم غمگين و راهى دراز در پيش دارم. آن سوى نهر و بيشه و کوه راهى مارى هراسان ديدم که از دشمن مىرميد، مار را در شکم خود پنهان کردم و از چنگال ديو رهانيدم و به او نيکى کردم، پس از رهانيدن مار از خطر از او خواستم که از کام من بيرون آيد و در بيشه مخفى شود که مىپنداشتم سزاى نيکي، نيکى است، اما مار پس از جستن از خطر گفت که جاى امنى دارد و سزاى نيکى بدى است از آب روان پرسيدم آيا سزاى نيکى بدى است؟ و آب از ستمى که انسان در برابر نيکىهاى او روا مىدارد گفت سزاى نيکى بدى است!. در راه خرى پير و خسته را ديدم و از او پرسيدم آيا سزاى نيکى بدى است؟ و خر پير و خسته، ملول از ستمى که آدم بههنگام پيرى بر او روا مىدارد و بهجاى تيمار او را در بيابان رها مىکند تا طعمهٔ درندگان شود، گفت آرى سزاى نيکى بدى است. حال روباه پير و دانا تو بگو، تو بگو آيا سزاى نيکى بدى است؟' |
روباه پير دم بلند و زيباى خود را تکانى داد و گفت: |
'قصه کافى نيست، که مار بايد آنچه را ميان شما رفته است براى من به نمايش بگذارد تا دربارهٔ شما قضاوت کنم.' مار پذيرفت و به آرامى از کام سوار بيرون خزيد و همهٔ آنچه را رفته بود تا رفتن به درون خورجين انجام داد و تقاضا کرد که جوان او را در شکم خود پنهان کند. |
پيش از آنکه جوان خورجين را بگشايد، روباه در خورجين را محکم بست و به جوان گفت: |
'اى جوان! سزاى نيکى نيکى است! هيزمى فراوان گرد کن!' |
جوان هيزمى فراوان گرد کرد. پس روباه خورجين را که مار در آن پنهان شده بود بر تل هيزم نهاد؛ روباه دم بلند و زيباى خود را بر زمين کوبيد و هيزم را آتش زد. مار در آتش سوخت و خاکستر شد. روباه خاکستر مار را در جعبهاى ريخت و آن را به جوان داد و از جوان خواست تا خاکستر را به دختر شاه پريان برساند تا خاکستر را به چشم کند و بينا شود. |
سوار رفت و رفت و رفت تا به ديار پريان رسيد و خاکستر مار را به شاه پريان داد. دختر شاه پريان خاکستر را در چشم کشيد و بينائى خود را بازيافت و شاه پريان در برابر نيکى سوار نيکى کرد و دختر خود را به سوار جوان داد و او را جانشين خود کرد تا سزاى نيکي، نيکى باشد. |
چنين بود. |
- سزاى نيکى |
- افسانههاى مردم ايران - لرستان ص ۲۲ |
- باجلان فرخى - محمد اسديان |
- انتشارات پاويژه چاپ اول ۱۳۶۱ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
چین سیستان و بلوچستان دولت انتخابات شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی حسن روحانی جنگ دولت سیزدهم نیکا شاکرمی مجلس رهبر انقلاب
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران باران آتش سوزی هلال احمر سازمان هواشناسی روز معلم پلیس فضای مجازی
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا تورم مسکن بانک مرکزی حقوق بازنشستگان بازار خودرو قیمت دلار دلار ایران خودرو ارز
صدا و سیما بی بی سی مهران غفوریان تلویزیون ساواک صداوسیما موسیقی سریال سینمای ایران مسعود اسکویی دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی اسرائیل جنگ غزه فلسطین غزه آمریکا روسیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر سپاهان باشگاه پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال بازی تراکتور جواد نکونام لیگ قهرمانان اروپا
اپل ناسا صاعقه گوگل اینستاگرام عکاسی تلفن همراه
کبد چرب فشار خون چای