يکى از ساحتهاى سزاوار انديشهٔ بهار، تجددخواهى او است. انقلاب مشروطيت بر پايه نوسازى جامعه و بازنگرى در نهادها و ارزشها و مفاهيم کهن استوار بود؛ و بهار که خود از مبارزان راه مشروطيت و وارث ارزشهاى آن بود،ناگزير ديد و انديشهاى نوگرا و نوجو داشت:
از اين طرز بيهوده يک سو شويم
به آئين نو نقش ديگر زنيم
قدم بر بساط مجدّد نهيم
قلم بر رسوم مقرّر زنيم
در مسمط 'کهنه شش هزار ساله' ، آرمان نوجويانه خود را با عطف به گذشتهٔ ايران باز مىگويد:
گويند که نو شده است هى هى
اين کهنه شش هزار ساله
کى پير که کرده عمرها طى
گردد به دو ساعت استحاله
تجديد قوا کنيد در وى
تا رنج هَرَمْ شود ازاله
اصلاح کنيد عهدش از پى
تا نو گردد که لامحاله
اين کهنه به دوش دهر بار است
هر چيز که پير شد بگندد
و آن پير که گنده شد بميرد
زيور به عجوز برنبندد
تدبير به پير درنگيرد
ويرانه نگار کى پسندد
افتاده قرار کى پذيرد
خواهيد گر اين کسل بخندد
خواهيد گر اين کهن نميرد
درمان و علاجش آشکار است
بايست نخست کردش احياء
ز اصلاح مزاجى و ادارى
و آنگاه به پاى داشت او را
با تقويت درستکارى
و ز برق تجددش سراپا
نو کرد به فّرِ کردگارى
تجديد فنون و علم و انشاء
اصلاح عقيدتى و کارى
نو کردن کهنه زين قرار است
در قصيدهٔ 'يا مرگ يا تجدد' مىسرايد:
يا مرگ يا تجدد و اصلاح
راهى جز اين دو، پيش وطن نيست
ايران کهنه شده است سراپاى
درمانْش جز به تازه شدن نيست
بر روى هم زبدهٔ عقيدهٔ بهار اين است که کشور بر سر دو راهى نوسازى و مرگ قرار دارد و اگر بخواهد به زندگى خويش ادامه دهد، بايد در تمام علوم و فنون و بسيارى از روشهاى زندگى تجديدنظر شود.
اما بهار نوجوئى و نوسازى جامعه را مستلزم دلکندن از سُنتها و ارزشهاى کهن نمىداند. زيرا هر ملتى را رشتهاى نهائى با گذشته مربوط مىسازد و تلخکامىها و شيرينکامىهايش را در کارنامه پيشينيانش بايد بجويد.
درباره فرجام شيفتگى به غرب و درخشش ظاهرى تمدن آن مىگويد:
مباش غرّة به تقليد غربيان که به شرق
اگر دهد، هنر شرقى احترام دهد
تو شرقيئى و به شرق اندرون کمالاتيست
ولى چه سود که غربت فريب تام دهد
و درباره اقتباس فنون و دانشهاى غربى مىگويد: دانش غرب را بگيريد و آن را مطابق آئين زندگى و سنتهاى شرقى بهکار بنديد.
ز غرب علم فراگير و ده به معدهٔ شرق
که فعلِ هاضمهاش با تن انضمام دهد
از ديگر ويژگىهاى انديشهٔ بهار، روح ديانتى است که در اشعار او موج مىزند. اشعارى که در مدح و رثاى پيامبر (ص) و امامان (ع) گفته نشاندهندهٔ ديندارى استوار او است. در اخلاقى نيز که تعليم مىدهد روح ديانت و تعليم اهل شريعت کاملاً به چشم مىخورد. بنابراين طبيعى است که نوسازى جامعه را در چارچوب اعتقادات و سنتها و آئينهاى موجود بخواهد نه اينکه بين اين دو تعارض و تضادى ببيند.