یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری


بازآمدی که ما را درهم زنی به شوری    داوود روزگاری با نغمه زبوری
یا مصر پرنباتی یا یوسف حیاتی    یعقوب را نپرسی چونی از این صبوری
بازآمد آن قیامت با فتنه و ملامت    گفتم که آفتابی یا نور نور نوری
ای آسمان برین دم گردان و بی‌قراری    وی خاک هم در این غم خاموش و در حضوری
ای دلبر پریرین وی فتنه تو شیرین    دل نام تو نگوید از غایت غیوری
خورشید چون برآید خود را چرا نماید    با آفتاب رویت از جاهلی و کوری
بازآمد آن سلیمان بر تخت پادشاهی    جان را نثار او کن آخر نه کم ز موری
در پرده چون نشستی رسوا چرا نگشتی    این نیست از ستیری این نیست از ستوری
تره فروش کویش این عقل را نگیرد    تو بر سرش نهادی بنگر چه دور دوری
بازآمده‌ست بازی صیاد هر نیازی    ای بوم اگر نه شومی از وی چرا نفوری
بازآمد آن تجلی از بارگاه اعلا    ای روح نعره می زن موسی و کوه طوری
بازآمدی به خانه‌ای قبله زمانه    والله صلاح دینی پیوسته در ظهوری


همچنین مشاهده کنید