شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد عمر رضی الله عنه


ماه روزه گشت در عهد عمر    بر سر کوهی دویدند آن نفر
تا هلال روزه را گیرند فال    آن یکی گفت ای عمر اینک هلال
چون عمر بر آسمان مه را ندید    گفت کین مه از خیال تو دمید
ورنه من بیناترم افلاک را    چون نمی‌بینم هلال پاک را
گفت تر کن دست و بر ابرو بمال    آنگهان تو در نگر سوی هلال
چونک او تر کرد ابرو مه ندید    گفت ای شه نیست مه شد ناپدید
گفت آری موی ابرو شد کمان    سوی تو افکند تیری از گمان
چون یکی مو کژ شد او را راه زد    تا به دعوی لاف دید ماه زد
موی کژ چون پرده‌ی گردون بود    چون همه اجزات کژ شد چون بود
راست کن اجزات را از راستان    سر مکش ای راست‌رو ز آن آستان
هم ترازو را ترازو راست کرد    هم ترازو را ترازو کاست کرد
هر که با ناراستان هم‌سنگ شد    در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
رو اشداء علی‌الکفار باش    خاک بر دلداری اغیار پاش
بر سر اغیار چون شمشیر باش    هین مکن روباه‌بازی شیر باش
تا ز غیرت از تو یاران نسکلند    زانک آن خاران عدو این گلند
آتش اندر زن به گرگان چون سپند    زانک آن گرگان عدو یوسفند
جان بابا گویدت ابلیس هین    تا بدم بفریبدت دیو لعین
این چنین تلبیس با بابات کرد    آدمی را این سیه‌رخ مات کرد
بر سر شطرنج چستست این غراب    تو مبین بازی به چشم نیم‌خواب
زانک فرزین‌بندها داند بسی    که بگیرد در گلویت چون خسی
در گلو ماند خس او سالها    چیست آن خس مهر جاه و مالها
مال خس باشد چو هست ای بی‌ثبات    در گلویت مانع آب حیات
گر برد مالت عدوی پر فنی    ره‌زنی را برده باشد ره‌زنی


همچنین مشاهده کنید