پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آد


آدمِ آبى يک روز عمرش بود به بازار کفاش‌ها رفت و گفت کفشى مى‌خواهم که صد سال عمر کند!
آدم آه است و دَم
نظير:
آدم يک آه است و دم
- آدم است و يک آه و دم
- آدميزاد به نَفى مشتعل است و به پُفى خاموش
- ناگهان بانگى برآيد خواجه مرد!
- پر کن قدح باده که معلوم نيست کاين دم که فرو برم برآرم يا نه (خيام)
- بيچاره کسى است آدميزاد خاکى که چو پف کنى بَرَد باد (نظامى)
- اى دوست، گل شگفته را بادى بس!
آدم از سُراغ به عراق مى‌رود
رک: پرسان پرسان مى‌روند هندوستان
آدم از سنگ سخت‌تر است و از گُل نازک‌تر
رک: آدميزاد از سنگ سخت‌تر است و ...
آدم از کوچکى بزرگ مى‌شود
رک: آدم تا کوچکى نکند بزرگ نمى‌شود
آدمِ احمق هرگز پير نمى‌شود
نظير: هرگز سرِ ديوانه نگرديد سپيد
آدم است و لباس، زمين است و پلاس (عامیانه )
آرايش و زيور انسان به لباس است و زينت زمين به فرش
آدم است و يک آه و دَم
رک: آدم آه است و دَم
آدم اگر در پيرى پلو خوردن ياد بگيرد لقمه را به گوشش مى‌گذارد (عامیانه )
رک: در چهل سالگى تنبور مى‌آموزد در گور استاد خواهد شد
آدم با کسى که على گفت عمر نمى‌گويد
رک: انسان با کسى که على گفت عمر نمى‌گويد
آدم بايد آدم باشه. هم‌يُرقه هم‌قدم باشه (عامیانه )
نظير: آدميّت را آدميّت لازم است
آدم بايد به اندازهٔ دوکش پنبه بردارد
رک: آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
آدم بايد به‌دست مايه‌اش نگاه کند نه به همسايه‌اش
رک: به‌دست مايه‌ات نگاه کن نه به همسايه‌ات
آدم بايد پشت سرش هم چشم داشته باشد
توصيه‌اى است براى هوشيارى و مراقبت و حفظ خود را گزند حوادث ناگهانى و غيرمترقبه که از هر طرف در کمين انسان هستند
آدم بايد جائى جيک‌جيک بکند که بلبل نباشد! (عامیانه )
رک: جاهلان را پيش دانا جاى استکبار نيست
آدم بايد دست به زانوى خودش بگيرد و بگويد: يا علي!
يعنى انسان بايد در زندگى به خود متکى باشد
نظير:
دست به زانوى خودت بگير و بلند شو
- شتر از زانوى خودش بلند مى‌شود
- در به پاشنهٔ خود مى‌گردد
آدم بايد زن‌دارى و غيرت را از خروس ياد بگيرد! (عامیانه )
رک: زن نگاه داشتن را از خروس بايد ياد گرفت
آدم بايد عاقبت به خير باشد
نظير:
گداى نيک انجام بِهْ که پادشاه بد فرجام(سعدى)
- حکم مستورى و مستى همه بر
خاتمه است
کسى ندانست که آخر به چه حالت برود
(حافظ)
آدم بايد کارى بکند که پرش به بر خلق‌الله نگيرد
آدم بايد گذشت داشته باشد
رک: در گذر تا از تو درگذرند
آدم بايد لقمه را به اندازهٔ دهانش بردارد
نظير:
آدم بايد به اندازه دوکش پنبه بردارد و لقمه را به اندازهٔ دهانت بردار
- آنقدر بپز که بتوانى بخوري
- بَهْر خود چَهْ مى‌کَنى اندازه بکَن
- بگير لقمه که اندازهٔ دهان باشد (آتش اصفهانى)
آدم بايد يک آخور هم براى روز مباداى خودش نگهدارد
رک: چوبهٔ گشتى طبيب از خود ميازار
آدم بايد يک سوزن به خودش بزند يک جوال‌دوز به ديگران
رک: يک سوزن به خودت بزن يک جوال‌دوز به ديگران
آدمِ بدبخت سرِ جوى آب برود آب مى‌خشکد
رک: آدم بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مى‌شود
آدمِ بدبخت قدم به دريا بگذارد دريا خشک مى‌شود
نظير:
آدم بدبخت سرِ جوى آب برود آب مى‌خشکد
- قدم نامبارک محمود اگر به دريا رسد برآرد دود!
- بدبخت اگر مسجد آدينه بسازد يا طاق فرود آيد و با قبله کج آيد!
آدمِ بدحساب دو دفعه مى‌دهد٭
نظير: از شل يکى درمى‌آيد از سفت دوتا
٭ يا: آدم بد بده دوبار مى‌دهد
آدمِ برهنه ٭ کرباس دولّا پهنا خواب مى‌بيند
رک: آدم گرسنه نان سنگک خواب مى‌بيند
٭ يا: آدم لخت...
آدم به آدم بسيار مانَد
آدم به آدم خوش است
عيش حيات و لذت زندگى در مصاحبت آدميان با يکديگر است
نظير: آدميزاد همنشين طلب است (سنائى)
آدم به اميد زنده است٭
نظير:
تا نفس هست اميد هست
- تا جان هست اميد هست
- اميد نانِ روزانهٔ بيچارگان است
- تا دَم باقى است اميد باقى است
- دنيا به اميد قائم است
- سرمايهٔ حيات اميد است و آرزو (گلچين معانى)
٭ يا: انسان به اميد زنده است
آدمِ بى‌اولاد پادشاه بى‌غم است
آدمِ بى‌پول غالباً تنبور زن مى‌شود
آدمِ بى‌حيا ننگ دارد نه وفا!
رک: آدم چشم دريده ادب نگاه ندارد
آدمِ بى‌خود ستور بوَد٭
رک: آدمى را بتر از علت نادانى نيست
٭ ........................ گرچه دارد دو ديده کور بوَد (سنائى)
آدمِ بى‌زن پادشاه بى‌غم است
نظير:
زن ندارى غم ندارى
- باشد عَزَبى مايهٔ راحت به جهان
- اى خوشا آن کس که زن ناکرده است آنکه زن دارد غلام و برده است.
آدمِ بى‌سواد کور است
آدم بى‌سواد جا تنگ‌کن روى زمين است
آدم بى‌عشق مثل تنبان بى‌کش است (عامیانه )
رک: سرى که عشق ندارد کدوى باراست
آدم بى‌عقل باشد چون گل بى‌رنگ و بوى
آدم بيکار بيل دسته مى‌کند
رک: آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خود مى‌زند
آدمِ بيکار جوال‌دوز به بيضهٔ خود مى‌زند
آن شنيدى که بود مردى کور آدمى صورتى به فعل ستور
رفت روزى به سونِ گرمابه ماند تنها درونِ گرمابه
سوزنى نيز برگرفت به چنگ کرد زيِّ خايه‌هاى خود آهنگ
سوزن اندر خلِد در خايه آنچنان کور جلفِ بى‌مايه
نعره برداشت کاى خداى غفور هستم اندر عنا و غم زنجور
مرمرا زين عنا و غم فَرَج آر کز چنين غم مرا نماند قرار
سوزن تيز و خايهٔ نازک برهانم به فضل خويش سبک
کرد مردى در آن مايه نگاه گشت از آن ابلهيِ کور آگاه
گفتش: اى ابلهِ کذا و کذا اى تو را چهل سال و ماه غذا
سوزن از دست بفکنى رستى که از اين جهلِ جان و دل خستى
(حديقةالحقيقه، الباب‌السادس)
نظير:
آدم بيکار بيل‌دسته مى‌کند
- بقّال بيکار پلّه‌وزن مى‌کند
- کور بيکار مژه‌هاى خود را مى‌کَنَد
- ملانصرالدين کار نداشت جوال‌دوز به تخمش مى‌زد و فرياد مى‌کشيد
- احمدک نه درد داشت نه بيمارى، جوال‌دوز به خود مى‌زد و مى‌نالى (=مى‌ناليد)!
- غم ندارى بُز بخر!
آدمِ بيکار دستِ راست محلّه است
نظير:
خرج الواط محلّه با کاسب محله است
- خرج بيعار محل با کاسب محل است.
آدمِ بيکار مرهم به فلان فاخته مى‌گذارد
رک: بقال بيکار پلّه‌ وزن مى‌کند
آدم بيکار يا دزد مى‌شود يا بيمار
رک: بيمارى اُم‌الفساد است
آدم بيمار باشد بيماردار نباشد
رک: بيکارى بِهْ که بيمار دارى
آدمِ بى‌نوار در دو جهان روسياه است
نظير: فقير درِ جهنم نشسته است
آدم پايش يک بار به چاله مى‌رود
رک: آدم يک پايش به چاله مى‌رود
آدمِ پول‌دار روى سبيل شاه نقاره مى‌زند
رک: با پول روى سبيل شاه نقاره مى‌زنند
آدم پول‌دار مالش پيشِ خودش است عزّتش پيش مردم
آدم پول داشته باشد، کوفت داشته باشد!
رک: پول داشته باش، کوفت داشته باش
آدم پول را پيدا مى‌کند نه پول آدم را
نظير:
تو بايد که باشى، درم گومباش ز بهر درم تند و بدخو مباش (فردوسى)
- ز بهرِ تو 'ولت، نه تو بهر دولت (عنصرى)
- ز بهرِ سرافسر، نه سر بهرِ افسر (عنصرى)


همچنین مشاهده کنید