جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
ملکجمشید و ملکخورشید (۲)
وقتىکه ملکجمشيد به نزديک قلعه رسيد، ايستاد تا بلکه اجازه ورود به قلعه را بگيرد. گاو وارد قلعه شد و دختر شاهپريان جام زرينى را به نزديک او آورد تا شيرش را بدوشد. اما گاو بىقرارى مىکرد و بهطرف بيرون قلعه به راه افتاد. دختر شاهپريان هم به دنبال او رفت و وقتى در بيرون قلعه نگاهش به جمال ملکجمشيد افتاد رنگ از رخسارش پريد و گمان مىکرد باز دارد خواب مىبيند. چون جوانى که در خواب ديده بود، ملکجمشيد بود. از اين رو با خوشروئى گفت: 'اى جوان، خوشآمدى که خوشم آمد از آمدنت، صد جان شيرين فداى يک قدمت' . و او را همراه خود به داخل قلعه برد و از او پذيرائى گرمى نمود. سپس به او گفت: 'اى ملکجمشيد چندين سال است که پسر پادشاه چين از من خواستگارى مىکند. و هنوز دل به او ندادهام...' |
خلاصه، همهچيز را به ملکجمشيد مىگويد و انگشترى را که نقش خود و او را حک شده، به ملکجمشيد مىدهد و از او درخواست مىنمايد که هيچگاه درب چمدان را باز نکند. |
آن دو، چند روزى را با همديگر در باغ قلعه به خوشى و خرمى مىگذراندند تا اينکه يک روز ملکجمشيد به خود گفت: 'بهتر است درب چمدان را باز کنم و سر کبوتر جادوگر را از تنش جدا سازم' . و به دنبال اين فکر درب چمدان را باز کرد. تا خواست کبوتر را بگيرد، کبوتر در يک چشم به هم زدن ناپديد شد و ملکجمشيد از کرده خود پشيمان گشت و به گوشهاى رفت و زانوى غم در بغل گرفت. وقتى دختر شاهپريان به نزد او آمد، ديد که افسرده و خاموش نشسته است. چون نمىتوانست ناراحتى او را ببيند، از اين رو علت ناراحتى او را پرسيد و او کارى را که انجام داده بود براى دختر بازگو کرد. |
دختر شاهپريان به او گفت: 'اى ملکجمشيد، چه نشستهاى وقت تنگ است؛ هر لحظه ممکن است بيايند و مرا با خود ببرند. اگر تو را اينجا ببينند، زنده زنده پوستت را مىکنند. همراه من بيا تا به تو عطر بيهوشى بزنم و تو را در داخل رختخوابها مخفى نمايم. چون اين عطر با شامه جادوگر سازگار نيست، لذا پى به وجود تو نخواهد برد. بعد از من نوکرانم تو را از زير رختخواب درمىآوردند و بر تخت من مىخوابانند. اما هرگز از هوشدارو خبرى نخواهد بود. مگر اينکه معجزهاى رخ بدهد' . |
قبل از اينکه از عطر مذکور به ملکجمشيد بزند، همه جاى قلعه را به او نشان داد و او را به زيرزمين قلعه برد و ملکجمشيد دو اسب سبز رنگ و قوى هيکل را ديد که کليه لوازم آنها سبز رنگ بودند. نام يکى از اسبها باد و نام ديگرى باران بود. بعد از ديدن همه قلعه، دختر شاهپريان به ملکجمشيد عطر بيهوشى زد و با کمک نوکران خود او را در زير چندين رختخواب پنهان نمود و در اين لحظه در بيرون قلعه صداى جادوگر و همراهانش بلند شد که: 'اى دختر شاهپريان آماده باش تا با هم به قصر شاهزاده چين برويم' . |
وقتى دختر را به قصر شاهزاده چين بردند، از او اجازه برگزارى عقد و عروسى را خواستند. و او به آنها گفت: |
'ما پريان در اين خصوص مراسمى داريم که مىبايست تا چهل روز در اتاقى در بسته بمانيم و يک کنيز در اختيارمان باشد. بعد از چهل روز اجازه عقد مىدهيم' . آنان نيز پذيرفتند و يک اتاق مجلل و يک کنيز را در اختيار او گذاشتند. |
اما بشنويد از ملکخورشيد، يک روز طبق معمول به سراغ درختهاى نونهال رفت تا به پاى آنها آب بريزد اما با کمال تعجب ديد درخت ملکجمشيد براى بار دوم کمى خشک شده است. از اين رو به دنبال او راهى سفر شد و شب و روز راه مىرفت تا اينکه به چراگاه رسيد و گاو مذکور هم مشغول چرا بود. کمى استراحت نمود و وقتى گاو به نزديک ملکخورشيد رسيد، بوى آشنائى به دماغش رسيد. بله، بوى بدن ملکخورشيد با بوى بدن ملکجمشيد هيچ فرقى نداشت. از اينرو با سر و صدا و لگدزدن او را بيدار نمود و به دنبال خود به قلعه کشاند. در آنجا ملکخورشيد از نوکران دختر شاهپريان سراغ ملکجمشيد را گرفت و آنها ملکخورشيد را به بالاى سر ملکجمشيد بردند. سپس او را با کمک نوکران، ملکجمشيد را به باغ آورد و او را در بغل گرفته بود و برايش گريه مىکرد، که ناگهان دو گنجشک با سر و صدا و جنجال خود، نگاه ملکخورشيد را بهطرف خودشان جلب کردند. بعد از جنجال سر يکى از گنجشکها کنده شد و با بدنش به زمين افتاد و گنجشک ديگر، بعد چند لحظه در حالىکه برگ کوچکى را با منقار خود حمل مىکرد. خود را به بالاى سر بىجان گنجشک رساند و سر و بدن او را به هم چسباند و برگ مذکور را بر گردن او ماليد. بلافاصله گنجشک زنده شد و همراه گنجشک ديگر پر کشيد و ناپديد شدند. ملکخورشيد با مشاهده اين صحنه، برگ را از روى زمين برداشت و به گردن ملکجمشيد ماليد. بلافاصله ملکجمشيد عطسهاى کرد و بلند شد. و دست بر گردن ملکخورشيد انداخت و همه حوادثى را که بر سرش گذشته بود براى ملکخورشيد بازگو کرد. و گفت: 'بيا تا سوار باد و باران شويم و خود را به قصر شاهزاده چين برسانيم' . |
اکنون، سى و پنج روز از رفتن دختر شاهپريان مىگذشت که ملکجمشيد و ملکخورشيد به زيرزمين قلعه رفتند و اسبهاى سبز رنگ را با کليه لوازم سبز رنگشان و دو دست لباس سبز رنگ را به باغ قلعه آوردند. تا يکى سوار بر اسب باد و ديگرى سوار بر اسب باران بشوند و راهى قصر شاهزادهٔ چين گردند. |
قبل از رفتن ملکخورشيد، از نوکران دختر شاهپريان درخواست عطر بيهوشى را نمود و آنها يک شيشه از عطر مذکور را به او دادند. |
وقتى هر دو لباس سبز بر تن کردند و سوار باد و باران شدند، در يک چشم به هم زدن به نزديک قصر شاهزاده چين رسيدند و در کنار جويبارى دو چادر سبز رنگ بر پاى کردند. |
در آنجا ملکخورشيد به ملکجمشيد گفت: 'اى برادر، بهتر است قبل از هر چيز من به سراغ جادوگر بروم و او را از روى زمين محو سازم. تو همين جا بمان تا در صورت نياز بتوانى به من کمک کني' . |
سپس، لباس سبز را از تن بيرون آورد و لباس کهنهاى پوشيد و عصا بهدست گرفت و به نزديک قصر رفت و در آنجا سراغ خانهٔ جادوگر را گرفت. وقتى جايگاه جادوگر را به او نشان دادند، بىدرنگ روانه آنجا شد و بعد از ديدن جادوگر به او تعظيم کرد و گفت: 'اى برزگترين جادوگر روى زمين من به نزد تو آمدم تا بلکه مرا يکى از مريدان خود بدانى و حيلهاى را که استاد قبلى من، يعنى جادوگر کشور همسايه مىخواهد در حق تو بهکار آورد بر من ببخشائى و بر او پيروز گردى تا براى هميشه جاويدان باقى بماني' . |
جادوگر با شنيدن اين سخن يکهاى خورد و گفت: |
'تو که هستى و اين سخنان چه مطلبى را مىرساند!' |
همچنین مشاهده کنید
- خاله پیرزن
- چه کنم که اسفناج نبود
- سه خواهری
- سیب خندان و نار گریان(۲)
- هالو و هِیبَض و تعبیر خواب (۳)
- شاه طهماسب
- قسمت خدا
- خارکنی که دو تا دخترشو از خانه بیرون کرد
- جانتیغ و چلگیس(۲)
- فلکناز (۲)
- وصیت تاجرباشی
- پشمالو
- دختر کجبخت
- گرگ، بز و روباه
- یک بز و نیم بز
- گنج پنهانی
- حیلهٔ زن مکار ۳
- عقاب غولپیکر (۲)
- کرّهٔ دریائی (۲)
- مغل دختر (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر یسنا قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم
فضای مجازی شهاب حسینی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
کولر هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی