یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

قلعه‌ها و دژها (۹)


  قلعهٔ‌ الموت، قزوين (عباسيان, سلجوقيان (اسماعيليه))
اين قلعه بر فراز کوهى است که اطراف آن را پرتگاه‌‌هاى عظيم و بريدگى‌هاى شگفت فرا گرفته است. اين کوه از نرمه گردن (ميان نرمه لات و گرمارود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پيدا کرده است. صخره‌هاى پيرامون قلعه که رنگ سرخ و خاکسترى دارند، در جهت شمال شرقى به جنوب غربى کشيده شده‌اند. پيرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه دسترسى به آن، راه بسيار باريکى است که در جانب شمال آن قرار دارد.
قلعهٔ الموت را مردم محل «قلعهٔ حسن» مى‌نامند. اين قلعه از دو بخش غربى و شرقى تشکيل شده است. هر بخش، به دو بخش : قلعهٔ پايين و قلعهٔ بالا تقسيم شده است که در اصطلاح محلى، آن‌ها را «جورقلا» و «پيازقلا» مى‌نامند. طول قلعه حدود ۱۲۰ متر و عرض آن در نقاط مختلف بين ۱۰ تا ۳۵ متر متغير است.
ديوار شرقيِ قلعهٔ بالا يا قلعهٔ بزرگ که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده است، کم‌تر از ساير قسمت‌ها آسيب ديده است. طول آن حدود ۱۰ متر و ارتفاع آن بين ۴ تا ۵ متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقى کنده شده که محل نگهبانى بوده است. در جانب شرقى اين اتاق، ديوارى به ارتفاع ۲ متر وجود دارد که پى آن در سنگ کنده شده و پشت‌کار آن نيز از سنگ گچ بنا شده است و نماى آن از آجر مى‌باشد.
در جانب شمال غربى قلعهٔ بالا نيز دو اتاق در داخل سنگ‌کوه کنده‌اند. در اتاق اول، چالهٔ آب کوچکى قرار دارد که اگر آب آن را کاملاً تخليه بکنند، دوباره آبدار مى‌شود. احتمال مى‌دهند که اين چاله با حوض جنوبى ارتباط داشته باشد. در پاى اين اتاق، ديوار شمالى قلعه به طول ۱۲ متر و پهناى ۱ متر قرار دارد که از سطح قلعه پايين‌تر واقع شده است و پرتگاه مخوفى دارد. در جانب جنوب غربى اين قسمت قلعه، حوضى به طول ۸ متر و عرض ۵ متر در سنگ کنده‌‌اند که هنوز هم بر اثر بارندگى‌هاى زمستان و بهار پر از آب مى‌شود. در کنج جنوب غربى اين حوض، درخت تاک کهن‌سالى که هم‌چنان سبز و شاداب است، جلب‌توجه مى‌کند. اهالى محل معتقدند که آن را «حسن صباح» کاشته است. اين قسمت از قلعه، به احتمال زياد، همان محلى است که حسن صباح مدت ۳۵ سال در آن اقامت داشته و پيروان خود را رهبرى مى‌نموده است.
در جانب شرقى قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانواده‌هاى آن‌ها ساکن بوده‌اند. در حال حاضر، ‌ آثار کمى از ديوار جنوبى اين قسمت باقى‌مانده است. در جانب شمال اين ديوار، ده آخور براى چارپايان، در داخل سنگ کوه کنده شده است. گذشته از آثار ديوار جنوبى، ديوار غربى اين قسمت به ارتفاع ۲ متر هم‌چنان پابرجاست؛ ولى از ديوار شرقى اثرى ديده نمى‌شود. در اين سمت، سه آب‌‌انبار کوچک در دل سنگ کنده‌‌اند و چند اتاق نيز در سنگ ساخته شده که در حال حاضر ويران شده‌اند.
بين دو قسمت قلعه؛ يعنى قلعهٔ‌ بالا و پايين، ‌ ميدانگاهى قرار دارد که بر گرداگردِ آن، ديوارى محوطهٔ قلعه را به دو قسمت تقسيم کرده است. در حال حاضر، در ميان ميدان آثار فراوانى به صورت توده‌هاى سنگ و خاک مشاهده مى‌شود که بى‌شک باقى‌ماندهٔ بناها و ساختمان‌هاى فراوانى است که در اين محل وجود داشته و ويران گشته‌اند.
به طور کلى بايد گفت، قلعهٔ الموت که دو قلعهٔ بالا و پايين را در بر مى‌‌گيرد، به صورت بناى سترگى بر فراز صخره‌اى سنگى بنا شده و ديوارهاى چهارگانهٔ آن به تبعيت از شکل و وضع صخره‌ها ساخته شده‌اند؛ از اين‌رو عرض آن به خصوص در قسمت‌هاى مختلف فرق مى‌کند. از برج‌هاى قلعه، سه برجِ گوشه‌هاى شمالى و جنوبى و شرقى هم‌چنان برپاى‌اند و برج گوشهٔ شرقيِ آن سالم‌تر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در انتهاى ضلع شمال شرقى قرار دارد. مدخل راه منتهى به دروازه، از پاى برج شرقى است و چند متر پايين‌تر از آن واقع شده است. در اين محل، تونلى به موازات ضلع جنوب شرقى قلعه به طول ۶ متر، عرض ۲ متر و ارتفاع ۲ متر در دل سنگ‌هاى کوه کنده شده است. با گذشتن از اين تونل، برج جنوبى قلعه و ديوار جنوب غربى آن، که روى شيب تخته‌سنگ ساخته شده است، نمايان مى‌گردد. اين ديوار بر دشت وسيع گازرخان که در جنوب قلعه قرار دارد، مشرف است؛ به نحوى که درهٔ الموت‌رود از آن ديده مى‌شود.
راه ورود به قلعه با گذشتن از کنار برج شرقى و پاى ضلع جنوب شرقى، به طرف برج شمالى مى‌رود. از آنجا که راه ورود آن در امتداد ديوار، ميان دو برج شمالى و شرقى، واقع شده است، استحکامات اين قسمت، از ساير قسمت‌ها مفصل‌تر است و آثار برج‌هاى کوچک‌ترى در فاصلهٔ دو برج مزبور ديده مى‌شود. ديوارهاى اطراف قلعه و برج‌ها، در همه جا، داراى يک ديوار پشت‌بندى است که ۸ متر ارتفاع دارد و به موازات ديوار اصلى بنا شده است و ضخامت آن به ۲ متر مى‌رسد.
از آنجا که در تمام طول سال، گروه زيادى در قلعه سکونت داشته و به آب بسيار نياز داشته‌اند؛ سازندگان قلعه با هنرمندى خاصى اقدام به ساخت آب‌انبارهايى کرده‌اند و به کمک آب‌روهايى که در دل سنگ کنده‌‌اند، ‌ از فاصلهٔ دور، آب را بر اين آب‌‌انبارها سوار مى‌نموده‌‌اند.
در پاى کوه الموت، در گوشهٔ شمال شرقى، غار کوچکى که از آب‌رو (مجرا)هاى قلعه بوده، ديده مى‌شود. آب قلعه از چشمهٔ «کلدر» که در دامنهٔ کوه شمال قلعه قرار دارد، تأمين مى‌شده است.
مصالح قسمت‌هاى مختلف قلعه، سنگ (از سنگ کوه‌هاى اطراف)، ‌ملاط گچ، آجر، کاشى، تنپوشهٔ سفالى است. آجرهاى بنا که مربع شکل و به ضلع ۲۱ سانتى‌متر و ضخامت ۵ سانتى‌‌مترند، در روکار بنا به کار برده شده‌اند. در ساختمان ديوارها، براى نگهدارى ديوارها، و متصل کردن قسمت‌هاى جلوى برج‌ها به قسمت‌هاى عقب، در داخل کار، کلاف‌هاى چوبى به طور افقى به کار برده‌اند. از جمله قطعات کوچک کاشى که در ويرانه‌هاى قلعه به دست آمده، قطعه‌اى است به رنگ آبيِ آسمانى با نقش صورت آدمى که قسمتى از چشم و ابرو و بينى آن کاملاً واضح است.
امروزه در دامنهٔ جنوبى کوه هودکان که در شمال کوه قلعهٔ الموت واقع شده است، خرابه‌هاى بسيارى ديده مى‌شود که نشان مى‌دهد روزگارى بر جاى اين خرابه‌ها، ساختمان‌هاى بسيارى وجود داشته است. در حال حاضر، اهالى محل خرابه‌هاى اين محوطه را ديلمان‌ده، اغوزبن، خرازرو و زهيرکلفى مى‌نامند.
هم‌چنين در سمت غرب قلعه، قبرستانى قديمى معروف به «اسبه‌کله‌چال» وجود دارد که در بالاى تپهٔ مجاور آن، بقاياى چند کورهٔ آجرپزى نمايان است.در قلهٔ کوه هودکان نيز پيه‌سوز‌هاى سفالين کهن به دست آمده است.
سال بناى قلعهٔ‌ الموت در کتاب نزهه‌القلوب حمداللّه مستوفى، ۲۴۶ هـ.ق ذکر شده که هم‌زمان با خلافت المتوکل خليفهٔ عباسى مى‌باشد.
از آنجا که نام قلعهٔ‌ الموت و ساير قلعه‌هاى اسماعيليان با نام «حسن صباح» پيشواى اين فرقه در ايران، ارتباط مستقيم دارد، بجا خواهد بود تا به اختصار کلياتى دربارهٔ چگونگى پيدايش فرقهٔ اسماعيليه و آغاز فعاليت چشم‌گير آن به رهبرى «حسن صباح» يادآورى گردد:
اسماعيليه فرقه‌اى از مذهب شيعه است که معتقدان به آن، امامت را پس از امام جعفر صادق (ع) (۱۴۸ هـ.ق) حق پسر بزرگ او اسماعيل ابن جعفر (۱۴۳ هـ.ق) مى‌دانند و آن را هم به اسماعيل ختم مى‌کنند؛ مگر شعبهٔ قرامطه از اين فرقه که امامت را منتهى به پسر او محمدبن اسماعيل مى‌شمردند. فرقهٔ اسماعيليه که در قرن دوم هـ.ق تأسيس شد، در طى تاريخ، به جهات متفاوت و گاه در شهرهاى مختلف، ‌ به نام‌هاى گوناگون، مانند : فاطميان، ‌ باطنيان يا باطنيه، تعليميه، فدائيان، حشيشيه، سبعيه يا هفت امامى، مَلاحده و حتى قرامطه مشهور شده است؛ هرچند قرامطه عنوان خاص فرقه مجزا و مستقلى از آن‌هاست. بقاياى فرقهٔ اسماعيليه هنوز در ايران (خراسان و کرمان) و افغانستان (بدخشان و شمال جلال‌آباد) و ترکستان و هند و سوريه (سلميه و طرسوس) و مشرق آفريقا وجود دارند.
اسماعيل ابن جعفر در واقع مؤسس فرقهٔ اسماعيليه نيست، و تأسيس و تبليغ اين فرقه را به شخصى موهوم و مجهول، مشهور به «قداح» نسبت داده‌اند. ظاهراً اسماعيليه بعد از وفات امام جعفر صادق (ع) و به هر حال، در حيات اسماعيل در باب امامت اسماعيل ابن جعفر اصرار کرده‌‌اند، و به سبب اعتقاد به امامت اسماعيل، به نام اسماعيليه مشهور شده‌اند. اين فرقهٔ شيعه، که از آن‌ها به نام «الاسماعيليه الخاصه» تعبير شده، ‌ ظاهراً در اوايل تأسيس خود؛ يعنى در قرن دوم هـ.ق، در مبادى و اصول با فرقه‌هاى ديگر شيعه تفاوت چندانى نداشته‌اند؛ اّلا اين که اقدام امام جعفر صادق (ع) را در عزل اسماعيل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او نمى‌شمردند، و تغيير و بداء را هم در تعيين امام، روا نمى‌شناختند. به هر حال، اسماعيليه در اوايل حال، ‌ چندان موقع و شهرت مهمى نداشتند، وليکن بعدها، و مخصوصاً در حدود قرن سوم هـ. ق به بعد، اين فرقه به تدريج صاحب مقالات (مقاله) خاصى شدند. يکى از اولاد اسماعيل، به نام محمد ابن اسماعيل، معروف به محمد مکتوم، به حدود دماوند رفت، و اعقاب او چندى در خراسان و قندهار به نشر دعوت خويش پرداختند و عاقبت به هند رفتند. پسر ديگر اسماعيل به نام على، به شام و مغرب رفت و در آنجا به تبليغ دعوت اهتمان نمود. بارى، اعقاب اسماعيل که ائمهٔ مستور بودند، از پايگاه‌هاى خويش داعيان به اطراف گسيل مى‌کردند و طريقهٔ اسماعيليه را ترويج مى‌نمودند.
در حدود سال ۲۹۷ هـ.ق عبيداللّه ابن محمدنامى ملقب به مهدى، که خود را از اولاد فاطمهٔ ‌زهرا و از اعقاب محمد ابن اسماعيل ابن جعفر مى‌دانست، در شمال آفريقا به دعوى خلافت برخاست، و به ترويج مبادى اسماعيليه پرداخت. اعقاب او نيز هم‌چنان در اين امر اهتمام تمام به جاى آوردند و دستگاه تبليغاتى مرتبى را براى جلب عامه به وجود آوردند. مخصوصاً هشتمين خليفهٔ مصر، به نام مستنصر، بر ضد خليفه قائم عباسى به تحريک پرداخت و به وسيلهٔ يکى از پيروان خويش، به نام ارسلان بساسيرى، او را از بغداد براند - اما ظهور طغرل‌بيگ و ورود او به بغداد، خلافت عباسيان را نجات داد. مع‌‌هذا، ‌ دعاه و مبلغان فاطميان در شهرهاى ايران و عراق به نشر و ترويج طريقهٔ اسماعيليه اهتمام کردند. کار تبليغ چندان بالا گرفت که در عهد سامانيان در ماوراءالنهر و خراسان نيز پيشرفت‌هايى نموده بودند، و بعضى از اميران سامانى مانند ابوعلى سيمجور و اميرک طوسى به اين مذهب تمايل يافته بودند. در عهد غزنويان نيز - با وجود آن‌که محمود غزنوى و پسرش مسعود غزنوى در دفع و تعقيب اسماعيليان اهتمام داشتند، و قتل تاهرتى، فرستادهٔ خليفهٔ فاطمى، به وسيلهٔ محمود و قتل حسنک وزير به دست مسعود نمونهٔ آن است - افراد فرقه در بعضى شهرها به نشر دعوت اسماعيليه پرداختند. در اصفهان، عبدالملک عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور حسن صباح دعوت «جديده»ى اسماعيليه در ايران نيز رواج و انتشارى تمام يافت.
اسماعيليهٔ ايران به اسماعيليهٔ جديد يا شعيهٔ نزاريه معروف‌اند، و علت آن است که خليفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزيد، و بعد او را عزل کرد و پسر ديگرش مستعلى را امام کرد. بعد از مستنصر، بين نزار و مستعلى رقابت در گرفت و اسماعيليهٔ عراق و ايران، برخلاف اسماعيليهٔ شام و مصر و آفريقا، که امامت مستعلى را قبول کردند، هم‌چنان به امامت نزار قائل شدند. بعد از کشته شدن نزار، شيعهٔ او نواده‌اش را پنهانى به الموت بردند و پروردند و به وسيله حسن صباح به نشر آن دعوت پرداختند، و دولت خداوندان الموت يا کياهاى الموت را تشکيل دادند. فدائيان آن‌ها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در ميان مسلمين به وجود آوردند، و حتى يک بار سنجر را و يک دفعه صلاح‌‌الدين ايوبى و هم‌چنين يک بار امام فخر رازى را تهديد کردند و خليفه مستر شد و خواجه نظام‌الملک طوسيِ وزير و هم ظاهراً قزل‌ارسلان (اتابک آذربايجان) را به قتل رساندند، و در جنگ‌هاى صليبى، بعضى از اميران مسيحى را هلاک کردند. بعد از سقوط الموت به دست هلاکوخان در سال ۶۵۴ هـ.ق - با وجود تصريح جوينى در تاريخ جهانگشاى به قلع و استيصال رکن‌الدين خورشاه و اولاد او - ائمهٔ اسماعيليهٔ جديد به طور مستتر و متوارى در آذربايجان و عراق و فارس هم‌چنان فعاليت کردند. اين فرقه، تا ظهور آقاخان محلاتى، ‌ مطابق يکى از روايات خودشان ۱۸ تن امام داشته است که فهرست نام و تواريخ و سنين آن‌ها در کتاب‌هاى اسماعيليه آمده است. اين ائمه تا عهد آقاخان مستور بوده‌اند، و بين آن‌ها و اتباع‌شان بيش‌تر رابطهٔ مريدى و مرادى بوده است، و مع‌هذا از زحمت رقبا و مدعيان نيز آسوده نبوده‌اند.
بعضى از مسلمين به سبب عداوت و نفرتى که نسبت به اسماعيليه داشته‌اند، آن‌ها را با زنديقان و خرم‌دينان و سپيدجامگان و سرخ‌علمان يکى شمرد‌ه‌‌اند، ‌ و عده‌اى هم به جهت رضاى خلفاى عباسى، آن‌ها را کافر و فاسق و اباحى و مجوسى و ثنوى خوانده‌اند، ‌ و نه فقط علماى اهل سنت در طعن باطنيهٔ اسماعيليه افراز، و در نسب فاطميان طغى کرده‌اند، بلکه شيعه نيز با وجود سکوت سيدرضى از طعن به آن‌ها، غالباً در اين باب نسبت آن‌ها را مجهول شناخته‌اند. در هر حال، اسماعيليه در نزد عامهٔ مسلمين منفور و مطعون بوده‌‌اند؛ در صورتى که قطع‌نظر از کشتارها و فتک‌هاى [= ترورهاي] آن‌ها، آن‌گونه که از آثار و اخبار خودشان برمى‌آيد، دستگاه آن‌ها لااقل بدان حد که دشمنان‌شان تصوير کرده‌اند، زشت و منفور نبوده است. عقايد و آراءِ آن‌ها، که از آثار ناصرخسرو و ابويعقوب سجستانى و حميدالدين کرمانى و ابوحاتم رازى و مؤيد شيرازى برمى‌‌آيد، حکايت از تمسک آن‌ها به محبت اهل‌بيت (ع) و توجه به آن‌ها به زهد و پارسايى دارد و مطالعهٔ‌ آثار آن‌ها به خوبى نشان مى‌دهد که برخلاف تهمت‌هاى عامه، اسماعيليه به هيچ‌وجه در باب توحيد، نبوت و قرآن، اهل ترديد و شک نبوده‌‌اند. نهايت آن ‌که، مانند حکما و معتزلهٔ اسلام، آن عقايد را، از طريق قول به باطن احکام و تأويل ظاهر آن، رنگ فلسفى مى‌داده‌اند، و در آن عقايد فلسفى و کلام آن‌ها، ‌ که خودشان «حقايق‌» مى‌‌خوانند، تأثير غيرمستقيم پلوتينوس (فلوطين) و افلاطونيان جديد و هم‌چنين نفوذ آيين مانى و مخصوصاً نفوذ آيين مسيح (که غالباً گويا به اصل اناجيل به طور مستقيم رجوع مى‌کرده‌اند) محسوس و مشهود است. در آثار اسماعيليهٔ جديد، على‌الخصوص در ايران و هند، نفوذ تصوف هم قابل ملاحظه است. دربارهٔ ضرورت شناخت امام و لزوم تبعيت محض از او نيز عقايد مخصوص دارند، خلفاى فاطمى را امام مى‌دانند و مراتب چهارگانه براى مدارج سير اهل باطن قائل‌اند‌، که نزد فاطميان به ترتيب عبارت‌اند از : مستجيب، مأذون، داعى، حجت. بعد از مرتبهٔ‌ حجت، مقام امام است، سپس مقام اساسى ‌و بعد از آن مقام ناطق است که جمعاً هفت درجه مى‌شود. اين مدارج و عناوين آن‌ها در نزد نزاريه و پيروان حسن صباح، البته با آنچه ذکر شد، تفاوت دارد.


همچنین مشاهده کنید