سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

وزانجا سوی پارس اندر کشید


وزانجا سوی پارس اندر کشید    که در پارس بد گنجها را کلید
نشستنگه آن گه به اسطخر بود    کیان را بدان جایگه فخر بود
جهانی سوی او نهادند روی    که او بود سالار دیهیم جوی
به تخت کیان اندر آورد پای    به داد و به آیین فرخنده‌رای
چنین گفت با نامور مهتران    که گیتی مرا از کران تا کران
اگر پیل با پشه کین آورد    همه رخنه در داد و دین آورد
نخواهم به گیتی جز از راستی    که خشم خدا آورد کاستی
تن آسانی از درد و رنج منست    کجا خاک و آبست گنج منست
سپاهی و شهری همه یکسرند    همه پادشاهی مرا لشکرند
همه در پناه جهاندار بید    خردمند بید و بی‌آزار بید
هر آنکس که دارد خورید و دهید    سپاسی ز خوردن به من برنهید
هرآنکس کجا بازماند ز خورد    ندارد همی توشه‌ی کارکرد
چراگاهشان بارگاه منست    هرآنکس که اندر سپاه منست
وزان رفته نام‌آوران یاد کرد    به داد و دهش گیتی آباد کرد
برین گونه صدسال شادان بزیست    نگر تا چنین در جهان شاه کیست
پسر بد مر او را خردمند چار    که بودند زو در جهان یادگار
نخستین چو کاووس باآفرین    کی آرش دوم و دگر کی پشین
چهارم کجا آرشش بود نام    سپردند گیتی به آرام و کام
چو صد سال بگذشت با تاج و تخت    سرانجام تاب اندر آمد به بخت
چو دانست کامد به نزدیک مرگ    بپژمرد خواهد همی سبز برگ
سر ماه کاووس کی را بخواند    ز داد و دهش چند با او براند
بدو گفت ما بر نهادیم رخت    تو بسپار تابوت و بردار تخت
چنانم که گویی ز البرز کوه    کنون آمدم شادمان با گروه
چو بختی که بی‌آگهی بگذرد    پرستنده‌ی او ندارد خرد
تو گر دادگر باشی و پاک دین    ز هر کس نیابی بجز آفرین
و گر آز گیرد سرت را به دام    برآری یکی تیغ تیز از نیام
بگفت این و شد زین جهان فراخ    گزین کرد صندوق بر جای کاخ
بسر شد کنون قصه‌ی کیقباد    ز کاووس باید سخن کرد یاد


همچنین مشاهده کنید