یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد


گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد    دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار    که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس    لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد
فلکم از تو جدا کرد و گمان می‌کردم    که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم    که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار    ور توان در دل بی‌رحم تو جا نتوان کرد
گر ز سودای تو رسوای جهان شد هاتف    چه توان کرد که تغییر قضا نتوان کرد


همچنین مشاهده کنید