یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری


دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری    دادم تسلی دل در عین بی قراری
خواری کشان حسنش گلهای بوستانی    شوریدگان عشقش مرغان شاخساری
شاخ گلی که آبش از جوی دیده دادم    دورم ز خویشتن کرد با صد هزار خواری
دوش آن مهم به تندی می‌زد به تیغ و می گفت    کاین است دوستان را پاداش دوستاری
خون آبه جگر بود کز چشم تر فشاندم    نقشی که بر درش ماند از من به یادگاری
گیرم طبیب وقتی احوال من بپرسد    کی در شمارش آید دردم ز بی شماری
نومیدیم به حدی است در عالم محبت    کز ایزدم نمانده‌ست چشم امیدواری
باد صبا رسانید خاکسترم به کویش    بر کام خود رسیدم اما ز خاکساری
دادیم جان ولیکن آسودگی ندیدیم    ما را به هیچ حالت فارغ نمی‌گذاری
تا خار او خلیده ست در پای دل فروغی    چشمم گرو کشیده‌ست با ابر نوبهاری


همچنین مشاهده کنید