سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اصطلاحات و لغات کهنه (۲)


- کردتانى و کردمانى: اين صيغه از صَيَغ بسيار کهنهٔ درى است - که عوض اول شخص و دوم شخص و سوم شخص جمع ماضي، در موارد التزامى و انشائى از شرطى يا تمنائى که بايستى فى‌المثل کرديمى و کرديتى و کردندى بگويند، کردمانى و کردتانى و کردشانى (اين صيغهٔ آخرى هنوز به‌نظر حقير نرسيده است و محتاج به تفحص زيادترى است) مى‌آورده‌اند و بلعمى و صوفيه اين صيغه‌ها را زياد آورده‌اند، و بايد آن را 'جمع‌هاى انشائى خاص' نام نهاد مثال: 'بايستى چون شما را ناپارسائى او معلوم شد، غوغا نکردتانى ...' يعنى غوغا نمى‌کرديد.
- راست آمدن: اين فعل مرکّب در زبان قديم درى معانى عديده دارد و در مورد برابر آمدن - صواب آمدن - مستقيم افتادن - راست‌درآمدن - برخوردن - انجام يافتن - نتيجهٔ مطلوب حاصل شدن - معادل افتادن - مطابقت کردن - تعادل و تطابق - طبق دلخواه شدن و ده‌ها معنى از همين قبيل، و در اين کتاب نيز همين استفاده‌ها از اين فعل به‌عمل آمده است، مثال:
'و اگر وقتى و هنى و شکستى تو را رسد از آن غم مخور که همه راست آمدن نيک نباشد.'
- اينک: بدون مشاراليه و موصول، مثال:
'آن زن بر استرى نشسته بود، از پيش مى‌آمد و شاه را گفت: اينک! و خود از پيش براند و به باغ آمد' ... 'شاه لشگر را گفت: بنگريد تا آن هر دو سوار چه کنند که جام‌هاى سبز دارند، و مى‌داونند؟ گفتند: شاها ما نمى‌بينيم، شاه گفت: اينک!
در شعر گاهى اين قسم اشاره در 'آنک' و 'اينک' مى‌بينيم، ولى در نثر جز در اين مقوله کتاب به‌نظر حقير نرسيد، شمس قيس رازى لطيف‌ترين شعرى از اين مقوله آورده است.
شعر:
گفتم که دهان ندارى اى مسکينک! گفتا دارم، گفتم کو؟ گفت اينک!
- هيچ دو: به‌جاى هيچ‌يک از آن دو، به قياس 'هيچ‌يک' ، و اين استعمال هم کهنه و هم تازه است، چون نظير آن در جاى ديگر نيافتم، مثال: 'هيچ دو مظفر نشدند' يعنى هيچ‌کدام از آن دو ...
- التفات از غايب به حاضر که در سبک قديم رسم بود و در تاريخ سيستان اشاره کرديم در اين کتاب زياد است، از قبيل 'پنداشت که من جاودان زنده‌ام' که بايد بگويد 'پنداشت که او جاودان زنده است' ، مثال ديگر:
'پس خضر، شاه را بشارت‌ها داد به فتح‌هاى عظيم و کارهاى خير که ترا در کنارهٔ مشرق آفتاب پيش خواهد آمدن و آن همه فضل خداوند است' عوض او را.
- دوانيدن: به‌جاى 'تاختن' و 'تازانيدن' يعنى هم به معنى لازم و هم مُتعدّى مکرّر و بر مکرّر ... رجوع کنيد به: مثال اينک.
- بلاو دادن - برلاو دادن - بلاو شدن: که امروز گويند: فلانى خود را و ما را لَوْ داد - يعنى رسوا کرد، و فلان سخن را لَوْ داد، يعنى مشکوف و منتشر ساخت (۱) و عبارت (وُلَوْ) به کسر اول به معنى منتشر شده و پراکنده شده نيز از همين اصل است و در اصل ظاهراً واو آن مفتوح بوده و بعد (بلاو) شده، و او به باء بدل گرديده است و اين واو و باء به دو لهجه همان باء تأکيد است که در (صفحهٔ ۱۴۹) اشاره کرده‌ايم که بر سر افعال درمى‌آمده است.
(۱) . اين لغت در خراسان نيست و از لغات مرکزى و غربى ايران است و در اصفهان (لا دادن) و در همدان (ولا دادن) گويند - لغت (ولو) نيز در خراسان نيست. صبورى ملک‌الشعرا رحمةالله عليه در شعر گويد:
اسباب تجمل همه امروز گرو شد، ديدى که چطو شد!
مغزم ز هياهوى طلبکار وِلَوْ شد، ديدى که چطو شد!
مثال از اسکندرنامه: 'دريغا خان‌ومان ما و فرزندان خويش بلاو داديم' - 'گفت ملک و پادشاهى اسکندر به آسانى بگرفته بودم تو بلاو دادى و چون بلاو دادى او را به خانهٔ خويش بردي' - 'گفت اين زن نادانى است نام نيکو و پادشاهى برلاو داد' - 'آن عاجزهٔ ضعيفه را از پادشاهى برآوردى و خان‌ومان پادشاهى او بلاو شد!' که اين مثال آخرى 'بلاو شد' فعل لازم و درست به معنى 'ولو شد' يعنى پراکنده شده است.
- از پس چيزى برآمدن: به معنى از عهدهٔ چيزى و کارى برآمدن، که در لهجهٔ اصفهان امروز متداول است که گويند: 'نمى‌تواند پسش برآيد' يعنى از عهدهٔ او برآيد و 'خوب پسش برآمدم' يعنى خوب از عهده‌اش برآمدم. مثال از اسکندرنامه: 'اين ارسلان‌خان مردى شومست که از پس همه برآمديم و از پس کار وى برنمى‌توانيم آمدن' و در زمان قديم در اين مورد مى‌گفتند: 'نمى‌تواند با او برآيد' و يا 'نمى‌تواند با فلان چيز يا فلان کار برآيد' و فعل برآمدن و برنيامدن بدين معنى به‌کار مى‌رفته است، سنائى گويد:
شعر
هر کرا دولتست و بُرنائى تو بدانکس مچخ که برنائى
- پناه دادن: عوض پناه بردن يا پناه گرفتن، مثال:
'شاه ايشان را گفت دل خوش داريد و مترسيد که هرگه شما را از رو سان رنج باشد يا قصد شما کنند، شما پناه يا ولايت 'اراقيت' دهيد.'
- مشتى لغات ديگر از قبيل: نگوسار به‌جاى نگوسار، رها کردن به معنى مانع نشدن، و زور گرفتن به معنى برام و اصرار و سماجت، عجايب ماندن به معنى تعجب کردن و دم‌دار ضد پيشاهنگ، مثال: 'چندان لشکر بودى که چون پيشاهنگ فرو آمدى دُمْدار هنوز بار بر ننهاده بودي' و استعمال 'همي' علامت استمرار فعل جدا از فعل، مثال: 'همى ناگاه ديوارى در پيش آمد، گژدم بدان ديوار بردويد و در آنجانب رفت' - مثال ديگر: 'شاه شبى در کشتى بود ... همى از ناگاه ماهئى از دريا سر برکرد' ... و ترکيب 'قعر پيدا نيست' به معنى ناپيدا بودن پايان کار، مثال: 'روزگار دير و دراز برآمد و کار ما را هنوز قعر پيدا نيست و 'دروازه فرو کردن' به معنى باز کردن درب شهر، ضد 'در فراز کردن' که به معنى بستن است (۲) و اين اصطلاح مربوط به رهائى است که آويخته مى‌شده است و درهائى هم بوده است که به طرز ديگر تعبيه شده و آنها را پس و پيش مى‌کرده‌اند، و آن است که تاريخ سيستان مى‌گويد 'درها را پيش کردند' يعنى بستند.
(۲) . دروازه‌هاى قديم را از بالا به زير مى‌آويختند و با جرثقيل آن را بالا و پائين مى‌کردند هروقت مى‌خواستند دروازه را بگشايند آن در را فرود مى‌آورند و هرگاه مى‌خواسته‌اند دروازه را ببندند آن را فراز مى‌کردند و بالا مى‌کشيدند - و عرب هم مى‌گويد: در بفلان دروازه بياويختند - و در خان‌‌ها همچنين بوده است، اين است که شعراى قديم تا زمان حافظ وقتى که مى‌خواهند بگويند در بسته است مى‌گويند در فراز است و يا عوض در را ببنديد - در را فراز کنيد.
فرخى گويد:
من و او هر دو به حجره درومى مونس ما باز کرده در شادى و در حجره فراز
خواجه فرمايد:
بساط مجلس انس است و دوستان جمع‌اند وان يکاد بخوانيد و در فراز کنيد
و لغت 'باسري' به معنى 'ختم - پايان' ، مثال: 'کار زنگيان و شه‌ملک باسرى شد' يعنى کار آنها ختم شد و گذشت.
و لفظ 'سردستي' به معنى ناساخته و غيرآماده، مثال: 'شاه و سوران همه سردستى آمده بودند' و مرادش آن است که شاه و سواران فرصت سلاح کامل برداشتن نيافته ناساخته به ميدان آمده بودند و اين لغت هنوز هم در تهران متداول است.
و لغت 'اينکاره' کناره از همان معنى که امروز هم متداول است، و اين لغت را يک‌بار در سياست‌نامه ديده‌ايم که از قول زنى عفيفه گويد: 'زن گفت من اينکاره نيستم و شوى دارم' و نظامى هم در خسرو و شيرين راجع‌به پرويز گويد که 'شاه اينکاره است' و در اين کتاب مکرّر بدين معنى آمده است.
لغت 'تا' براى تعيين واحد معدود در مورد ذوى‌العقول، چنان‌که گويد: 'تائى دو' و 'تائى سه' در عوض تنى دو يا تنى سه.
و ترکيب 'دست به گريه کرد' که در کتب ادبى نظم و نثر وجود ندارد، ولى در محاورات امروز گويند: دست گذاشت به گريه - دست گذاشت به خنده - دست گذاشت به تاکى - دست گذاشت به ...
ترکيب 'بديش' يعنى آوردن باء و دال اضافى بر سرِ ضمير مفرد مضاف غايب با افزودن ياء مجهول علامت اضافه در خط، که بَديش نوشته و بَدش خوانده مى‌شده است، و اين نوع ترکيب در زبان پهلوى شمالى و جنوبى مرسوم بوده است - پَتِمْ - پَتِتْ، پَتِش - پَتِمان - پتتان - پتشان و امروز در خراسان غربى گويند: بِذِمْ - بِذِتْ - بِذِش - بِذِمان - بِذِتان - بِذِشان - و در تهران و عراق گويند بِهِم - بِهِت - بِهِش - بِهِمان - بِهِتان - بِهشان و عوام گويند: بِشمْ - بِشِتْ - بِششْ - الى آخر. يعني: به من - به تو - به او، به ما - به شما - بدايشان که در عرف زبان فصيح درى مقبول است، ولى اسکندرنامه 'بديش' 'دَرِش' و 'دَريش' را در مورد امکنه و افراد ذوى‌الارواح و غيرذوى‌الارواح على‌السويه استعمال کرده است، مثال: 'اين کنارهٔ جهان است که ما بديش آمده‌ايم' يعني: که ما بدانجاي، يا در او آمده‌ايم.


همچنین مشاهده کنید