سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


میشائیل هانکه


میشائیل هانکه
میشائیل هانکه با فیلم های قاره هفتم و ویدیوی بنی برای تماشاگر ایرانی کمابیش نامی آشناست. اما فیلم های اخیر وی بخت نمایش در ایران را نیافته اند که دلیل آن را بعد از خواندن این مصاحبه به راحتی در خواهید یافت. هانکه متولد ٢٣ مارچ ١٩٤٢ در مونیخ از ایالت باواریای آلمان است.
در رشته های فلسفه، روانشناسی و تئاتر در وین تحصیل کرده و از ١٩٦٧ تا ١٩٧٠ به عنوان نماایشنامه نویس در Südwestfunk کار کرده و از ١٩٧٠ با نوشتن و کارگردانی فیلم تلویزیونی بعد از لیورپول وارد عالم فیلمسازی شده است. هانکه همزمان در تئاترهای اشتوتگارت، دوسلدورف، فرانکفورت، هامبورگ مونیخ،برلین و وین نمایش های متعددی روی صحنه برده و در فاصله ساخت فیلم هایش به تدریس در آکادمی فیلم وین نیز پرداخته است.
وی در سال ١٩٨٩ بعد از ساختن هشت فیلم تلویزیونی، اولین فیلم بلند سینمایی خود به نام قاره هفتم را کارگردانی کرد که موفق به دریافت جایزه ای از جشنواره لوکارنو شد. با دومین فیلمش ویدیوی بنی در سال ١٩٩٢ - که دو جایزه از جشنواره وین و مراسم فیلم های اروپایی دریافت کرد- منتقدان و تماشاگران او را کشف کردند. سومین فیلمش ٧١ جزء از روزشمار یک شانس جایزه بهترین فیلم ، بهترین فیلمنامه و جایزه منتقدان و نویسندگان را از جشنواره کاتالونیا گرفت. فیلم بعدی اش بازیهای عجیب در ١٩٩٧ نامزد نخل طلای جشنواره کن شد و از جشنواره های شیکاگو، فانتاسپرو و فلاندرز جوایز مهمی دریافت کرد.
ششمین فیلمش رمز ناشناخته –با شرکت ژولیت بینوش- نیز در سال ٢٠٠٠ نامزد نحل طلا شد و جایزه ویژه کلیسای جهانی را دریافت کرد. یک سال بعد بار دیگر با پیانیست نامزد نحل طلا و برنده جایزه ویژه هیئت داوران کن شد و جایزه بهترین فیلم خارجی را ازGerman Film Awards دریافت کرد. هانکه در سال ٢٠٠٣ ساعت گرگ را کارگردانی کرد که توجه چندانی برانیانگیخت. اما پنهان، آخرین ساخته او تا این لحظه توانسته نظر مثبت تمامی منتقدان و تماشاگران دنیا را به خود جلب کند. پنهان که مانند رمز ناشناخته درباره ریشه های نژادپرستی است، موفق ترین ساخته هانکه تا این لحظه به شمار می رود. گفت و گوی زیر با وی پس از دریافت جایزه بهترین کارگردانی برای فیلم پنهان از جشنواره فیلم کن انجام شده است.
● در فیلم پنهان زمانی که مجید خانه لورن ها را ترک می کند، ژرژ فقط شش سال دارد. به خاطر خردسال بودن ژرژ ارتباط تماشاگر با حس نژاد پرستی و پیشداوری های او کمی سخت است. آیا می خواستید بگوئید که احساس گناه نه فقط در ناخودآگاه فرد، بلکه در خودآگاه جمع نیز می تواند ریشه بگیرد؟
▪ می توان این برداشت را هم کرد. فقط من عموماً دوست ندارم از موضوعاتی که خیلی واضح می شود درباره آنها بحث کرد، صحبت کنم. به جای پاسخ دادن به سوال ها دوست دارم سوال های تازه ای بپرسم. دوست دارم تماشاگر جواب سوال ها را خودش پیدا کند. اگر من جواب سوال ها را بدهم، راه او را سد کرده ام. راستش را بخواهید من هم نمی توانم ادعا کنم که چه کاری را برای چه هدفی انجام داده ام.
اگر یک هنرمند ادعا کند که پاسخ تمامی پرسش ها را می دادند، یقیناً دروغ می گوید. تنها کسانی که ادعا می کنند جواب تمام سوال ها را می دانند، سیاستمدارها هستند، آنها هم ذاتاً دروغگو هستند.(می خندد)... من از تماشاگر می پرسم" شما چی فکر می کنید؟". می پرسم." آیا در شش سالگی می شود گناهکار بود؟". فقط یادتان باشد احساس گناهی را که درباره آن صحبت می کنیم، بیش از آن که درباره یک بچه شش ساله باشد، درباره کسی است که بزرگ شده و می تواند رفتار متفاوتی داشته باشد و این حس گناه نسبت به رفتار گذشته در او وجود دارد. این حس نتیجه رفتاری است که زمانی او داشته و حالا شانس این را دارد که عکس العمل متفاوتی از خودش بروز بدهد... به عنوان مثال ، امروز ژرژ به جای دعوا کردن با مجید، می تواند به او کمک کند. سوال شما درباره احساس گناه یا عذاب وجدان، در واقع درباره احساسی است که ژرژ امروز دارد؛ نه آن چه که در کودکی داشته...
● شما به شکل آکادمیک روانشناسی و فلسفه خوانده اید...
▪ نمی دانم به شکل آکادمیک چقدر خواندم! تنها چیزی که از روانشناسی و فلسفه یاد گرفتم این بود: قبل از مطالعه فکر می کنیم که جوابی برای سوال های مان پیدا خواهیم کرد. اما در پایان جوابی در کار نیست، بلکه فقط پرسش ها برای مان باقی می ماند. تنها چیزی که از تحصیل برایم باقی مانده همین است! به سوال کردن ادامه خواهیم داد؛ اما این به معنی یافتن پاسخی برای سوال های مان نخواهد بود.
● خیلی از تماشاگران می خواهند جواب این سوال را بدانند که... این که چه کسی کاست های ویدیویی را می فرستد؟
▪ این راز را فاش نمی کنم...
● نه، سوالم این نبود. بین فیلم شما و بزرگراه گمشده دیوید لینچ شباهت هایی وجود دارد. تم های رازداری، زیر نظر بودن و هویت به شکلی عمیق در هر دو فیلم وجود دارد. به نظر شما چیزهایی که دو فیلم را به هم شبیه و از هم متمایز می کند، چیست؟
▪ من کسی نیستم که باید به این سوال جواب بدهم. این کار من نیست، کار شما منتقدان سینماست(قهقهه می زند) دیوید لینچ را دوست دارم، اما نگاه او به سینما به شدت با من فرق دارد.
● پنهان در میان آثار شما، خوش ترین پایان را دارد.
▪ در این مورد هم می شود نظرات متفاوتی داشت. شخصاً نظرات متفاوت و متضادی دریافت کردم. کسانی بودند که می گفتند دو کودک به توافقی پنهانی رسیده اند... کسانی بودند که به کوشش مجید برای ربودن بچه اشاره می کردند. از این که برداشت های متفاوتی وجود دارد، خیلی خوشحال شدم. چون فیلم به نظر من مثل یک باند پرواز است و تماشاگر از آن باند می تواند به هر کجا که بخواهد پرواز کند.
● عموماً از فیلم های شما به عنوان آثاری "ضد ژانر" نام می برند. مخصوصاً بازی عجیب[١٩٩٧] که در آن هر لحظه با انتظارات تماشاگر بازی می کنید. امروز مرز میان ژانرها در حال از میان رفتن است، آیا شما فکر می کنید ژانرها هنوز قادر به محافظت از خودشان هستند؟
▪ ژانرها وجود دارند و هر کس در ژانر خودش فیلم می شازد. من کمی از ژانرهای ترسناک و تریلر[مهیج] در فیلم هایم استفاده می کنم. مثلاً همین بازی عجیب که به نظرم پارودی[نقیضه/مضحکه] ژانر تریلر است. برای روایت یک قصه اخلاقی از این ژانر استفاده کردم. اما مسئله "ژانر" واقعاً برای من اهمیت چندانی ندارد، دغدغه اصلی من، استفاده از ژانری است که در روایت قصه به بهترین وجه به کار من می آید. اگر قصه ای داشته باشم که باید در ژانر وسترن ساخته شود، خیلی راحت از وسترن هم استفاده می کنم. زبان های مختلفی در سینما هست و هر کدام شان امکانات خاصی را در اختیار آدم می گذارند. چرا از آنها استفاده نکنم؟
● در فیلم تشخیص تفاوت میان تصاویر کاست های ویدیویی فرستاده شده و فیلم اصلی بسیار سخت است. این که روایت های مختلفی از یک واقعیت وجود دارد، در فیلم تان تبدیل به یک تکنیک شده. آیا می خواهید بیننده مرتباً در حال سوال کردن از خودش باشد که آیا چیزهایی که می بیند واقعی است یا خیر؟
▪ این مسئله از نگرانی من در مورد ادعای رسانه ها ناشی می شود که ادعا می کنند چیزهایی که عرضه می کنند "حقیقی" است. رسانه ها امروز کار بسیار خطرناکی انجام می دهند؛ به ما تصاویری دستکاری شده عرضه می کند و می گوید که واقعی است. اگر سینما برایتان جدی است، باید به تردید ها میدان بدهید و باور به تصاویر عرضه شده را زیر سوال ببرید. دلیل این تعبیر، نا امیدی ام از رسانه است.
به همین خاطر این موضوع را مرتّباً یادآوری می کنم، این از خشم من نسبت به این که رسانه امروز به همه جا نفوذ کرده و ادعا می کند که هر چیزی را می داند، ناشی می شود. انسان هرگز به اندازه امروز به این سادگی صاحب دانسته هایی ورای تجربیات شخصی خودش نبوده. قبل از این که این تجربیات توسط رسانه وارد زندگی ما بشود، باورها و دانسته های آدم ها فقط از تجربیات خودشان می آمد. امروز به خاطر وجود بازتاب های حقیقت که به داخل خانه ها راه پیدا کرده، انسان با این حس که همه کس و همه چیز را می شناسد انباشته شده است. این یک جنون و توهم بزرگ است! اگر کار سینما را به شکلی جدی دنبال می کنیم، بحث درباره این موضوع دینی است که بر گردن ما قرار دارد.
● در فیلم های تان اشاره های فراوان به بحران هویت در میان جوامع پیشرفته سرمایه داری، مخصوصاً اروپا وجود دارد.
▪ من فیلم سیاسی نمی سازم. فیلم هایی که می سازم بسیار شخصی هستند. البته به عنوان کسی که در چنین جامعه ای زندگی می کنند می توانم دیدگاه های سیاسی هم داشته باشم، اما من در فیلم هایم به شخصیت ها می پردازم. این شخصیت ها نماینده یک جامعه خاص نیستند. مثلاً پنهان، طبیعی است که در آن واحد از یک موضوع سیاسی حرف می زند؛ یعنی رابطه میان فرانسه و الجزایر... اما در هر کشور می توانید به مشکلات دفن شده در حافظه جمعی برخورد کنید. مثلا می توانید این فیلم را در اطریش بسازید و به نازیسم ارجاع بدهید. در چنین فیلم هایی می توان انطباق وضعیت عذاب وجدان فردی و حس گناه جمعی را به هر کشوری تعمیم داد.● شما در وین زندگی می کنید. جایی که اشتفان زوایگ در کتاب "دنیای دیروز" خودش آنجا را در پایان قرن نوزدهم آزادترین و مطلوب ترین محیط برای زندگی می داند. در عین حال، شهری که است زوایگ سختی های زیادی از رهگذر دو جنگ جهانی درآن متحمل شده و با سرخوردگی های بزرگی از جامعه اروپا از دنیا رفته است...
▪ امروز ما به صورت مستعمره فرهنگی آمریکا در آمده ایم. به تعداد بینندگان فیلم های آمریکایی نگاه کنید؛ در همه جای دنیا- البته فرانسه کمی از این قاعده مستثنی است- ٩٠ در صد آدم ها فیلم آمریکایی تماشا می کنند. ١٠ درصد باقیمانده اقلیت کوچکی است. این یک واقعیت است. نباید اسیر توهم شد.
● وین به عنوان یکی از زنده ترین شهرهای دنیا شناخته می شود. خیابان های تر و تمیز و وسیع، با آدم هایی سالم و با وضعیت اقتصادی بسیار متعادل... یک بی خانمان در این شهر به چشم نمی خورد.
▪ بله، وین یک ابرشهر مثل لندن یا پاریس نیست، بیشتر شبیه یک روستاست. در ابرشهرها بدبختی آدم ها بیشتر به چشم می خورد. ولی وین یک شهرستان بی نهایت دوست داشتنی است؛ البته اگر وضعیت اقتصادی شما از پس چنین وضعیتی بر بیاید.
● چیزی که برای من جذاب است، بیرون آمدن کارگردانی مثل شما- کسی که با تم های تاریک سر و کار دارد- از شهری روشن مثل وین است...
▪ وین یکی از شهرهای دنیاست که در صد خودکشی در آن بسیار بالاست. فکر می کنم بعد از فنلاند و مجارستان صاحب بیشترین میزان خودکشی هستیم. ما جامعه سالخورده ای هستیم. به نظر می رسد کمی از زندگی کردن خسته شده ایم.
● آیا می توانیم بگویم که زنان فیلم های شما احساس نرینه روانی پیشرفته ای دارند؟ انگار که سویه ای مردانه دارند...
▪ اگر از ایزابل هوپر در پیانیست صحبت می کنید، در این مورد من کاملاً مقصر نیستم. آن فیلم از یک رمان اقتباس شده بود. هوپر در آن فیلم زنی بی نهایت روشنفکر و ستیزه جو است، اما نمی توانم بگویم که ستیزه جویی یک ویژگی مردانه است. این یک مسئله شخصیتی است. زن های فیلم های من عموماً دلسوز هستند، مگر نه؟
● داشتن بعد مردانه به معنای دلسوز نبودن شان نیست...
▪ زنانی که خصلت های مردانه دارند برای من جذاب نیستند. مردها را ذاتاً فقط از روی خودم می شناسم.(می خندد) خود زن ها برای من بسیار جذاب هستند. به همین خاطر بازیگران زن دوست دارند با من کار کنند، چون همیشه نقش های خوبی دارند. در صورتی که نقش مردها همیشه در فیلم های من چندان خوب نیست.
● چه فیلمسازها، فیلسوف ها و نویسندگانی شما را تحت تاثیر قرار داده اند ؟ برای رسیدن به سبک فعلی تان از چه فیلمسازی بیشترین تاثیر را گرفتید؟
▪ وقتی خیلی جوان بودم از برسون تاثیر زیادی گرفتم. فیلم های دهه ١٩٥٠ را خیلی تماشا کردم. در کنار اینها از گودار، آنتونیونی و روسلینی همواره تاثیر گرفته ام. راستش؛ می توانم بگویم که از کل سینمای ایتالیا تاثیر گرفته ام. مخصوصاً از صحرای سرخ آنتونیونی[١٩٦٤] که خیلی برایم اهمیت دارد. در مورد فیلسوف ها باید بگویم فقط پاسکال، که در قرن هفدهم زندگی می کرد. خیلی وقت ها به آثارش مراجعه می کنم.
● در زمانه ما به خاطر پیشرفت های تکنولوژیک برقراری رابطه بسیار سهل شده، اما از طرف دیگر به نظر می آید سلامت خودش را از دست داده. مثلاً خود من تبدیل به آدمی شده ام که با لب تاپ به این طرف و آن طرف می رود. بدون دوربین دیجیتال، تلفن همراه، سی دی من یا دوربین عکاسی از خانه بیرون نمی آیم. طوری که خیلی از دوستانم شروع به گلایه کرده اند. آیا شما هم نگران از دست رفتن سلامت روابط انسان امروز هستید؟
▪ در تمام فیلم هایم مشکلات رابطه میان انسان ها مطرح شده . به نظر من رابطه از چیزی که به نظر می رسد، پیچیده تر است. هر کس دنیای خودش و زبان خودش را خلق را می کند و باری که انسان ها روی کلمات می گذارند بسیار متفاوت است. مثلاً وقتی من می گویم آبی، شاید برداشت شما از چیزی که منظور من است متفاوت باشد. فکر می کنیم درباره چیز واحدی با هم صحبت می کنیم، به همین خاطر در بعضی موارد و برخی وضعیت ها روابط بسیار سخت و پیچیده می شود. هر چقدر که روشنفکر باشید، به خاطر پیچیده بودن زبان تان، برقراری رابطه هم سخت تر می شود. به همین خاطر به نظر من کلمات خطرناکند و نمی توانم به آنها اعتماد کنم. کلمات می تواند شما را به راه های غلط سوق بدهند و گم بشوید... به نظر من تنها راه درست ارتباط میان انسان سکس و موسیقی است.
● واقعاً؟
▪ واقعاً... چون که روابط جنسی به زبان صادقانه تری صحبت می کند. بدن آدمی دروغ نمی گوید.
نوشته شده توسط امیر عزتی
منبع : وب سایت سینمائی هنر هفتم


همچنین مشاهده کنید