جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


گور نوشته های بی نشان


گور نوشته های بی نشان
سال ۱۳۸۶ نشر چشمه در تهران چند مجموعه داستان کوتاه و رمان که اکثر آنها حجم کوتاهی در تعداد صفحات داشتند، روانه بازار کتاب ایران کرد. نویسندگان بیشتر این آثار چهره های جوان و نا شناخته ای در عرصه ادبیات داستانی معاصر ایران بودند که مخاطبان شناخت چندانی از آن ها نداشتند. بنابراین طبیعی بود که فعالان این عرصه با کنجکاوی به سراغ این نویسندگان جوان و آثارشان بروند. اولین باز خورد این جریان در دومین دوره جایزه ادبی روزی روزگاری خود را نشان داد. در این دوره ۲مجموعه داستان از این سری آثار به عنوان بهترین مجموعه داستان سال ۸۶ انتخاب و از نویسندگان آنها تقدیر شد.
یکی از آن کتاب ها مجموعه داستان مردی که گورش گم شد نوشته حافظ خیاوی بود که در ادامه به چاپ های متعددی رسید.
این مجموعه شامل ۷ داستان کوتاه است که از جهات گوناگون وجه مشترکی با هم دارند. اولین شاخصه این داستان ها، بومی نگاری پررنگ در بافت های داستانی است که از این جهت آن ها را در بین داستان های ایرانی نوشته شده در سال های اخیر متمایز می کند. البته به غیر از یک داستان (مردی که گورش گم شد) که عنوان کتاب هم از آن بر گرفته شده است و در آن به جغرافیای مشخص (اقلیم آذربایجان) اشاره شده، در بقیه داستان ها به جغرافیای معینی اشاره نشده و فقط به همان شاخصه بومی بودن اکتفا شده است. گویش خاصی در داستان ها دنبال نمی شود و نثر به کار گرفته شده به شدت تلگرافی، کوتاه و بریده بریده است. تمام تنم خونی شد. تا به حال این همه خون آدم ندیده بودم. مرده دیده بودم، چند بار هم دیده بودم. پدر بزرگم وقتی می مرد، همان جا بودم. جان دادنش را هم خوب یادم است. نشسته بودم کنار پنجره. شلوار چینی پایم بود. از آن ها که آن سال ها مد شده بود ،...(ص ۷۱)
البته این نثر ارتباط تنگاتنگی با انتخاب راویان داستان ها دارد. تقریبا تمام راوی ها از میان شخصیت های کم سن و سال و طبقه خاصی انتخاب شده اند که اشراف چندانی به مفاهیم و معانی حرف هایی که می زنند ندارند. آنها پشت سر هم و بدون وقفه اطلاعات داستانی را به خواننده انتقال می دهند و در این میان این خواننده هوشمند است که با در کنار هم چیدن کلمات گزینش شده توسط نویسنده و معانی نهفته در آن ها به برداشت های تازه ای از کلیت داستان ها می رسد. در داستان کوتاه ابتدای کتاب با عنوان روزه ات را با گیلاس باز کن ، راوی در دنیای کودکانه خود به دختر دایی اش (سومان) علاقه مند می شود که یک علاقه یک طرفه ای است و تا پایان داستان هم هیچ گونه اشتیاقی از جانب طرف مقابل (سومان) دیده نمی شود. البته طرح داستان روی این محور استوار است که راوی نشانه کوچکی از یک علاقه در سومان می بیند. (سومان دو گیلاس در روی درخت به راوی نشان می دهد و می گوید حالا که روزه ای برو موقع افطار بیا با گیلاس ها افطار کنیم) اما جمله پایانی داستان که از زبان سومان بیان می شود، تمامی تصورات و برداشت های ذهنی راوی را نقش بر آب می کند. گیلاس ها پلاستیکی بود خل خدا. (ص ۲۱)
جاذبه های این داستان در مرور بخش هایی از زندگی راوی در گذشته نهفته است که این رویکرد در بقیه داستان های کتاب هم لحاظ شده است. به عبارت دیگر طرح های داستانی که نویسنده برای نوشته هایش انتخاب کرده است، در چند جمله خلاصه می شوند. طرح داستان دوم کتاب با عنوان آنها چه جوری می گریند. ماجرای نوجوانی است که برای یکی از نقش های یک مراسم تعزیه انتخاب شده است. زمان اکنون روایت، تردد او با کاروان تعزیه است از یک گوشه شهر به گوشه دیگر و او مشاهدات خود در این همراهی کوتاه مدت را برای خواننده تعریف می کند. نکته داستانی که نویسنده در این طرح گنجانده است، نمایاندن ماهیت شخصیت های مختلف در یک مراسم عمومی است که به وسیله راوی بی طرف (در داستان) تعریف می شود. پیرمردی نزدیک ما می آید. عرق چین سیاه سرش است. گریه می کند. پیشانی ما را می بوسد. بوی پنیر محلی می دهد. بر شانه هایمان پول می بندد و کنار نیمکت روی خاک می نشیند. محمد سرش را به سمت شانه اش می چرخاند و به من چشمک می زند ...(ص ۳۲)
در داستان سوم کتاب با عنوان چشم های آبی عمو اسد هم طرح تقریبا ساده است و موضوع، مطرح شدن پرسشی در ذهن راوی (چرا خدا به میوه زیتون قسم خورده؟) و تفسیر آن به ذهنیت کودکانه خود است. در این داستان هم مانند ۲ کار پیش از این، حواشی داستان که ریشه در خاطرات گذشته راوی دارد، کلیت داستان را شکل می دهد.
در داستان بعدی کتاب با عنوان صف دراز مورچگان موضوع تا حدودی نسبت به طرح های تغییر کرده تغییر می کند و حالتی سورئالیستی پایان داستان را رقم می زند. این داستان نیاز به تجزیه و تحلیل جامعه شناختی و روان شناختی مفصلی دارد که در فرصت های بعدی می توان به طور مشروح به آن پرداخت. در این داستان مقوله مرگ وارد ذهن راوی می شود که با توجه به نگاه خاصی که او به دنیا و پیرامونش دارد، قابل تامل است. همچنین نگاه شاعرانه نویسنده به موضوع مرگ از زیبایی های این داستان است: مورچه ها می آیند سراغم، از سوراخ دماغم، دهانم، از هر سوراخی که دارم می روند تو. تکه تکه ام می کنند. تجزیه ام می کنند. حفره حفره می شوم، می شوم یک قالب پنیر. مورچه ها مرا می برند خانه هایشان. ذره ذره می کنند، می گذارند لای دندان هایشان و می برند. می برند زیرزمین، فردا، پس فردا که هوا سرد شد، برف که بارید، همه جا که خوب سفید شد، مرا می خورند. همه زمستان مرا می خورند.(ص۶۲)
در داستان بعدی با عنوان مردی که گورش گم شد. بار دیگر موضوع مرگ دستمایه کار نویسنده می شود . در این اثر بر خلاف کار قبلی که در آن تمایل کم رنگ به سوی نگاه سورئالیستی دیده می شد، این بار گرایش به سمت نگاه های فرا واقعی با غلظت بیشتری خود نمایی می کند. اگر در داستان صف دراز مورچگان، تصور مرگ خود نمایی می کرد، در داستان مردی که گورش گم شد، بخشی از قصه از زبان مرده ای از درون قبر روایت می شود: بی انصاف ها اقلا جنازه ام را به خانواده ام ندادند. اینجا کی برایم گریه می کند؟ این جا که کسی مرا نمی شناسد. تنها کسی که این دور و نزدیک دیدم، همان دختر بود. ولی او که نمی دانست مرا به کجا می برند. اگر می دانست که مرا برای کشتن می برند شاید گریه می کرد...( ص ۷۵و ۷۶)
داستان بعدی کتاب با عنوان ماه بر گور می تابد.، بازگشت دوباره به فضاهای رئالیستی است. این داستان از طرح و توطئه قوی و منسجمی نسبت به داستان های قبلی کتاب برخوردار است؛ به عنصر کشمکش در داستان توجه لازم شده و تقریبا به بسیاری از انتظارات مخاطب از دریچه نگاه سنتی داستان نویسی پاسخ داده شده است. نوعی اعتراض اجتماعی در این داستان دستمایه کار قرار گرفته و به شکل ملموس نتیجه گیری هم در آن صورت گرفته است.
آخرین داستان کتاب با عنوان مردها کی از گورستان می آیند، باز هم به موضوع مرگ پرداخته است، اما این بار نگاه نویسنده کاملا واقع گراست. به عبارت دیگر شخصیتی از دنیای مردگان با مخاطب حرف نمی زند، بلکه پایان داستان با مرگ یکی از شخصیت های کلیدی داستان (حقیقت) رقم می خورد. نزاکت سرش را از روی شال قرمزی که امروز برای اولین بار سرش کرده بود، خاراند. نمی خواست برود خانه، همان جا می نشست و چشم می دوخت به راهی که حقیقت را برده بودند. آن قدر می نشست تا حقیقت را خاک کنند و برگردند... (ص۹۶)
در یک نگاه کلی، ارتباط تنگاتنگی بین داستان های این کتاب دیده می شود. اغلب شخصیت ها در اکثر داستان ها حضور دارند و بعضی از کاراکتر ها هم در دو یا سه داستان دیده می شوند. شخصیت هایی مثل اسد، مهدیقلی، علیرضا و...
تم مرگ در نیمی از داستان ها دیده می شود، راویان نوجوان حضور پر رنگ دارند، شخصیت های راوی به ظاهر هوشمند نیستند، از طبقات پایین دست اجتماع هستند، پس زمینه بیشتر داستان ها جوامع کوچک شهری است و...
در مجموع، داستان های کتاب مردی که گورش گم شد، حاصل نگاه نو در عرصه ادبیات داستانی معاصر ایران است که توقع خوانندگان از نویسنده آن (حافظ خیاوی) را زیاد کرده است. بی گمان برآورده کردن این توقعات کاری بس دشوار است که باید منتظر ماند تا آثار بعدی این نویسنده هم از راه برسد و آن وقت قضاوت نهایی را درباره آن انجام داد. با این حال، اگر حافظ خیاوی، فقط همین مجموعه داستان را برای همیشه هم در کارنامه ادبی اش داشته باشد، باز هم نامش در ردیف چهره های خلاق در عرصه ادبیات داستانی معاصر ایران خواهد ماند. هرچند با یک کتاب، آن هم، مردی که گورش گم شد.
علی الله سلیمی
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید