شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کاشان؛ شهر بامهای گنبدی


کاشان؛ شهر بامهای گنبدی
روزگار فرصتی داد و عمر مددی رساند تا روزهای فرخنده ی عید نوروز به همراه دیگر گردشگران و ایران گردان، گذری کنیم بر استان هایی از ایران، سرزمین آتش جاویدان و نظری افکنیم بر بخش هایی از آثار تاریخی و تمدنی میهن. در این مدت آنچه دیدم به چشم، شنیدم به گوش، درک کردم به ذهن خلاصه وار به قلم می آورم تا بماند، به دل می سپارم تا نمیرد و تقدیم می کنم به خوانندگان ارجمند و دوست داران تاریخ و میراث گرانبهای کشورمان.
هر آن چه از جاذبه های تاریخی و آثار فرهنگی در برخی از شهرهای پنج استان اصفهان، یزد، کرمان، هرمزگان و فارس مشاهده شد حاصل فکر، اراده و تلاش انسان ایرانی بوده در جهان قدیم، محصول هنر او بوده که از وجود، ذهن و دلش الهام گرفته است. به یقین، هرچه هست از ذهن و اراده و دل انسان است. اساسا جهان، انسان صغیر است و دل انسان، جهان کبیر و عجیب.
چیست اندر خانه کاندر شهر نیست؟ - چیست اندر جوی کاندر نهر نیست؟
این جهان جویی است، دل چون نهر آب - این جهان خانه است، دل شهر عجاب (مولانا)
در راه سفر به استان یزد، در کاشان توقف کردیم و ابتدا سری زدیم به باغ فین و حمام فین کاشان در دامنه ی کوهستان. باغ و حمام فین محل قتلگاه میرزا تقی خان امیر کبیر از مصلحان بزرگ ایرانی بوده که از سال ۱۳۸۳ خورشیدی پس از تجهیز، برای بازدید عموم شروع به فعالیت کرده است.
باغ فین از بناهای دوره ی صفویه، زندیه و قاجاریه است و به علت داشتن درختان کهن و حوض و استخر و فواره های فراوان و برج و بارو و ساختمان حمام تاریخی آن، شهرت دارد و مورد توجه گردشگران ایرانی و غیر ایرانی است.
سپس به محله ی سلطان امیر احمد در خیابان علوی کاشان رفتیم و از حمام زیبا و قدیمی "سلطان امیر احمد" که مربوط به دوره ی صفوی است و نیز خانه ی عامری ها و بروجردی ها بازدید کردیم. حمام تاریخی سلطان امیر احمد یکی از زیباترین حمام های ایرانی از نظر معماری و تزیینات داخلی است. قدمت این بنا با وسعت تقریبی هزار متر مربع به دوره ی صفویه باز می گردد. بخش های مختلف این حمام دو قلو عبارتند از: پیشخوان و هشتی، راهروهای ارتباطی، سربینه، اتاق نشیمن... بام این حمام به عنوان یکی از جالبترین بام های گنبدی شکل بوده و شامل چاهخانه و مخزن آب حمام است.
خانه های تاریخی عامری ها مجموعه ای است مشتمل بر چند ساختمان و حیات مرکزی که در دوره ی زندیه و با معماری سنتی و متناسب با اقلیم کاشان احداث و در قرن سیزدهم هجری قمری به وسیله ی مرحوم سهام السلطنه ی عامری به عنوان محل سکونت فامیلی توسعه یافته است.
خانه های وسیع بروجردی ها نیز در قرن ۱۳ هجری به وسیله ی تاجران معروف کاشان از جمله "سید جعفر بروجردی" ساخته شده و از نظر معماری و تزیینات گچ بری و نقاشی دارای اهمیت فراوان است. نقاشی های این بناها توسط هنرمندان معروف آن زمان مانند "صنیع الملک غفاری کاشانی" و "کمال الملک" ترسیم شده است.
دیدن آثار تاریخی و فرهنگی ایران به تفکر در تاریخ، آگاهی از تاریخ، آشنایی با وضع زندگی اجداد و نیاکانمان و عبرت گرفتن از سرنوشت جوامع و حکومت های گذشته منجر می شود. یکی از عوامل سقوط جامعه، جهل به تاریخ و آثار تاریخی و عبرت نگرفتن از سکوت اجتماعات گذشته است. دوام و بقای جامعه و حکومت در گرو این است که از جهل و نادانی به ویژه نسبت به تاریخ رهایی یابد چه آنکه به تعبیر مولانا " آفتی نبود بتر از ناشناخت".
آگاهی و آشنایی ما با جهان گذشته ، با تاریخ و فرهنگ و عملکرد حکومت ها و اقوام پیشین ، به ما دید وسیعی می بخشد. ما اگر بخواهیم خود را از روی "خود" بخوانیم به علت انواع گرفتاری هایی که داریم و از آنجا که "خود" را بسیار دوست داریم در این امر چندان توفیقی نمی یابیم.
بنابر این بهتر است برای شناخت "خویش" به بیرون بنگریم و سیمای خود را در آینه ی دیگری نگاه کنیم و کدام آینه بهتر از آینه ی تاریخ؟ و کدام تاریخ و تمدن از تاریخ و تمدن سرزمین کهن سال ایران ، غنی تر و عبرت آموزتر است؟
ایرانیان و جهانیان اکنون از قدمت یا دیرینگی تاریخ ایران زمین آگاهند و کم و بیش با جلوه های زیبای طبیعی و غنای میراث فرهنگی و جاذبه های گردشگری آن آشنایند. آنان که ایران را "جهانی در یک مرز" نامیده اند، سخن به حقیقت و واقعیت گفته اند.
در ایام نوروز جمعیت زیادی از ایرانیان از کودک و نوجوان، دختران و پسران، مردان و زنان میانسال و هرکس که هنوز"پیری دست و پایش را نبسته است" و دوست دار این مرز و بوم است و باور به شناخت زوایای ناشناخته ی میراث فرهنگی ، تاریخی و طبیعی ایران زمین دارد، به استان های مختلف آن از جمله استان های مرکزی و جنوبی سفر می کنند.
ما نیز به دنبال این جمعیت گردشگر که خودروهایشان زنجیروار جاده ی کاشان در استان اصفهان به سمت استان کویری یزد را می پیمود از شهرهای اردستان و نایین گذر کردیم و وارد این استان در قسمت مرکزی فلات ایران شدیم.
استان یزد با آب و هوایی گرم و خشک با مساحت تقریبی ۱۳۲ هزار کیلومتر مربع و جمعیتی حدود یک میلیون نفر به وسیله ی استان های اصفهان، کرمان ، فارس، خراسان (شمالی، رضوی، جنوبی) و سمنان احاطه شده است.
با گذر از مهریز، به شهر اردکان و سپس میبد رسیدیم ، از این شهرها بازدید و شبی دل انگیز را در هتل "بهجت" میبد سپری کردیم. ابرکوه، تفت، طبس، صدوق، بافق، خاتم و یزد از دیگر شهرهای استان یاد شده هستند.
بر اساس پژوهش های تاریخی ، تاریخ بنای شهرهای استان یزد از جمله مهریز به پیش از اسلام بر می گردد. چشمه و تپه ی باستانی "غربالبیز" که متعلق به دوره ی اشکانیان و احتمالا یک معبد بوده است و نیز "پیر نارکی" یکی از زیارتگاه های زرتشتیان که گفته می شود نازبانو، دختر یزدگرد سوم از شاهان ساسانی، در این جا غیب شده است ، در مهریز قرار دارد.
از نظر بافت اجتماعی آن چه همواره در استان یزد و نیز کرمان وجود داشته همزیستی مسالمت آمیز مسلمانان و زرتشتیان بوده و هست. زرتشتیان ایران اهل توحیدند و به نظر نمی رسد ادیان چیزی بالاتر از "پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک" آورده باشند. از این رو "ابوالقاسم فردوسی" حکیم مسلمان در شاهنامه سروده است: "نگویی که آتش پرستان بدند (به فتح باء) - پرستنده ی پاک یزدان بدند" (به ضم باء)
مسجد جامع میبد که تاریخ ساخت بنای اولیه ی آن به صدر اسلام (قرن دوم هجری قمری) برمی گردد یکی از مکان های مورد بازدید ایرانگردان است و قدیمی ترین بخش بازمانده ی این اثر، ساختمان خشتی و گلی است که به نام مسجد حسنی شهرت دارد.
برج کبوترخانه نیز از دیگر آثار شهرستان میبد است، برجی دایره ای شکل و از درون دارای سه طبقه و مجهز به هزاران لانه برای پرندگان مهاجر است . چسبیده به میبد، اردکان واقع شده است که در آن مساجد و زیارتگاه های زرتشتیان قرار دارد ، همواره مهد علم و دانش بوده و به "یونان کوچک" مشهور شده است.
با عبور از کنار "دروازه قرآن" شهرستان یزد که به تقلید و سبک و سیاق "دروازه قرآن" شیراز ساخته اند مسیر خود را به سمت و سوی بافت قدیمی و تاریخی این شهرستان - اولین شهر خشتی جهان و دومین شهر باستانی و دیدنی ایران پس از شیراز - و دارای کم نظیرترین آثار تاریخی دنیا، تغییر می دهیم.
آن گونه که راهنمای مستقر در اداره ی میراث فرهنگی و گردشگری یزد در بافت قدیمی این شهر برای ایرانگردان داخلی و خارجی توضیح می داد استان یزد بیش از چهار هزار اثر تاریخی دارد که نزدیک به ۵۵۰ اثر آن به ثبت ملی رسیده است.
یزد مکان های دیدنی و جاذبه های جهانگردی فراوان دارد که از مهم ترین آنها می توان به بقعه ی دوازده امام، زندان اسکندر(مدرسه ضیاییه)، خانقاه شیخ احمد فهادان، مسجد جامع کبیر، خانه ی لاری ها، بازارچه مشیرالممالک، کاروانسرای مشیر، حمام تاریخی، مسجد چهل محراب، مجموعه ی تاریخی باغ دولت آباد، برج و باروی قدیمی شهر، مسجد و تکیه ی امیرچخماق، بازار خان، موزه ی سکه، موزه ی آب ، موزه ی علوم یزد، آب انبار، بادگیر، دخمه و آتشکده زرتشتیان اشاره کرد.
همراه ایرانگردان ابتدا از بقعه ی دوازده امام بازدید کرده و عکس و فیلم گرفتیم. مطابق نوشته های حک شده بر کتیبه های آن ، این بقعه گنبدی است مربوط به سال ۴۲۹ هجری (قرن پنجم) که قدیمی ترین بنای موجود در یزد در دوران اسلامی ایران است که به دلیل سبک بنا و نقش و نگار و کتیبه ی کوفی اش از ارزشی ویژه برخوردار است و مورد توجه متخصصان تاریخ معماری اسلامی است.
کتیبه ی رنگی موجود بر دیوار گچی جانب شرقی بقعه، نشان می دهد که گنبد به دستور دو برادر به نام ابویعقوب و ابو مسعود - که به روایتی از سرهنگان دستگاه حکومت علاء الدوله بوده اند - ساخته شده است.
در شهر یزد شهر بادگیرها و عروس کویر به بنایی وارد شدیم که مربوط به پیش از اسلام و دوران سقوط هخامنشیان بوسیله ی بیگانگان یعنی سربازان متجاوز اسکندر مقدونی بود و آن "زندان اسکندر" است.
اسکندر از اهالی مقدونیه که یونانیان آنان را "بربر" می نامیدند پس از تجاوز به ایران و ساقط کردن سلسله ی هخامنشی در این مکان و در عمق حدود ۴۰ متری زمین در کنار چاهی، زندان بزرگی را با دیوارهای بلند برای حبس کردن شاهزاده های هخامنشی ساخت تا به این وسیله جلو رسیدن آنان به فرمانروایی مجدد بر ایران را بگیرد.
مجسمه سفیدرنگ اسکندر با دو دست بریده! در ورودی زندان او در یزد قرار گرفته که مورد توجه گردشگران خارجی به ویژه اروپایی است. بریده باد دو دست هر متجاوز به ایران زمین !
حافظ شیراز در انتقاد از وحشی گری اسکندر و خشونت نیروهایش و در اشاره به زندان او در یزد گفته است که:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت - رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
گفته اند که منظور حافظ از «ملک سلیمان» پاسارگاد ، در ۱۳۰ کیلومتری شمال شیراز بارگاه کورش کبیر بنیان گذار سلسله هخامنشی است که این سلسله را در ۵۵۰ قبل از میلاد مسیح (ع) در ایران بنا نهاد.
زندان اسکندر در یزد در دوره اسلامی به مدرسه تبدیل و اکنون به مدرسه ضیاییه مشهور شده است.تا پیش از ورود تازیان یا اعراب به ایران، مردم یزد مانند دیگر مناطق میهنمان به آیین زرتشت عقیده داشتند و مطابق آن، خدای یگانه را پرستش می کردند.
در دوره اسلامی بخصوص عصر زرین فرهنگ ایران یعنی سده های سوم تا ششم هجری در سطح مناطق مختلف کشورمان از جمله یزد مدارسی ساخته شد که مدرسه ی ضیاییه یکی از قدیمی ترین آن ها است.
زندان اسکندر را ضیاالدین حسین پسر شرف الدین علی یزدی در سده های ششم و هفتم هجری به مدرسه تبدیل و آن را تکمیل کرده است. گنبد زیبا و بلند این بنا از خشت خام بوده که در سال های گذشته تعمیر و نماسازی شده اما از خطوط کوفی داخل آن اثر چندانی باقی نمانده است.
شبستان مدرسه دارای محراب بوده و اطراف صحن آن، رواق ها و اتاق هایی و نیز در بالای آن بادگیری زیبا ساخته شده است که همچنان خودنمایی می کند. وسط صحن مدرسه همان چاهی قرار دارد که اسکندر در قعر و اطراف آن زندان برای شاهزادگان و فرماندهان هخامنشی ساخته بود.
مدرسه ضیاییه که نمایانگر گوشه ای از تاریخ و فرهنگ ایران است متعلق به قرن ششم و هفتم هجری بوده و در جوار مجموعه های تاریخی و بافت قدیمی یزد واقع شده است. ایرانیان عصر زرین فرهنگ ایران با تکیه بر خرد، زندان را به مدرسه و اقوام نافرهیخته متجاوز مانند مقدونی ها، ترک ها ، مغولان یا تاتارها و افغان را به اقوام فرهیخته تبدیل کرده اند.
پژوهشگران و تاریخ نویسان، تاریخ سکونت انسان در خطه یزد را هزاره سوم پیش از میلاد دانسته اند به طوری که در عهد پیشدادیان ، قبیله ها و طایفه های در حال کوچ از بلخ به پارس ، این خطه را «یزدان» نامیدند و از آن زمان به بعد ، یزد محل عبادت یزدان شد. مطابق تحقیق واژه شناسان، یزد به معنای پاک و یزدگرد به معنای داده خداوندی است. در دوره اسلامی ، شهر یزد را دارالعباده نامیدند.
از ابتدا خطه یزد جزو ایالت پارس بوده و بزرگ ترین ناحیه این ایالت به حساب می آمده است. این ناحیه همواره در دوره هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان از راه های معتبر و امن، موسسه های راهداری، مراکز پستی و چاپاری برخوردار بوده است.
در دوره هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان برای جلوگیری از هجوم بیگانگان ، دژها، راهدارخانه ها و چاپارخانه های متعدد در یزد احداث شد که افزون بر عملکرد نظامی و تجاری ، از آن ها به عنوان بارانداز کاروان ها نیز استفاده می شده است. در این دوره ها کشاورزی، دامداری، نساجی و صنایع دستی در یزد رواج داشته و بازارهایی مناسب برای داد و ستد و مبادله ی کالا نیز به وجود آمده بود.
یزد در زمان خلیفه سوم به دست پسرش سعید بن عثمان اشغال شد و دو قبیله از اعراب را در آن اسکان دادند و بر آن مسلط کردند. تا پایان دوره امویان ، اعراب انواع مالیات را از مردم شهر یزد می گرفتند و به مرکز خلافت می فرستادند. در زمان عباسیان ، «محمد زمجی» از طرف ابومسلم خراسانی عهده دار حکومت یزد شد و در روزگار و حاکمیت آل بویه تا زمان عضدالدوله دیلمی یزد تابع حکومت ایالت پارس بود.
از قرن دوم تا هفتم هجری همزمان با احیای حکومت های ایرانی ( طاهریان، صفاریان، سامانیان، علویان، بوییان ، دیلمیان، اتابکان و خاندان مظفر) که آزادی ، امنیت و آرامشی نسبی در ایران زمین برقرار شد، در منطقه یزد رشد مناسب نیروهای تولیدی ، رونق تجارت، احداث و حفر قنات یا کاریز و نهر آبیاری و توسعه زمین های کشاورزی و باغ ها رواج یافت.
در این دوره، مسجدها (مانند مسجد جامع کبیر)، مدرسه ها (مانند مدرسه ضیاییه)، کتابخانه ها، محله های جدید، برج و بارو و یک حصار با چهار دروازه بر گرد یزد ساخته شد که هنوز پابرجا بوده و مورد توجه گردشگران و ایرانگردان است.
برخی از این طرح های توسعه ای و آبادانی به وسیله آل مظفر که یکی از خاندان های قدرتمند ناحیه یزد بودند، صورت گرفت. در زمان آن ها، بویژه شاه یحیی مراکز علمی و کانون های فرهنگی و هنری در یزد از جمله هنر معماری ، کاشیکاری و صنعت نساجی شکوفا شد. مسجد جامع یزد، خانقاه سید رکن الدین ، میدان وقت الساعه، رصد خانه و مدرسه ی مظفریه از جمله آثار دوران حکومت خاندان مظفر است که از آنها دیدن کردیم.
مسجد جامع یزد بنایی قدیمی و زیبا است با مناره های بلند، صحن وسیع، شبستان زمستانی که درخشندگی کاشی ها و زیبایی گنبد و گچ کاری هایش و نیز ایوان بزرگ، غرفه ها، تاقچه ها و رواق هایش، شکوه معماری ایرانی و باریک بینی و ژرف نگری طراحان آن را به چشم و ذهن هر بیننده ای می آورد.
روبروی مسجد، این یادگار زیبای هزار ساله ی یزد، میدان ساعت و در کنار آن خانقاه سید رکن الدین و همچنین کتابخانه ی وزیری ساخته شده که گنجینه یی گرانبها از قرآن ها و کتاب های خطی است.
یزد از روزگاران قدیم به ویژه در عصر زرین فرهنگ ایران از مراکز مهم تجارت ایران بوده و همواره گروهی از بازرگانان خارجی و نیز تاجران شهرهای دیگر ایران در این شهر زندگی و تجارت می کردند.
"ویلیام فرانکلین" بازرگان و سفرنامه نویس انگلیسی در کتابش با عنوان "مشاهدات سفر از بنگال به ایران" آگاهی های مهمی در باره ی تجارت و مهارت های ایرانیان، صنایع دستی و نساجی و رونق اقتصادی شهرهای مرکزی و جنوبی میهنمان از جمله یزد و کرمان در قرن های گذشته ، ارایه داده است.
او در صفحه ی ۴۵ این کتاب در اشاره ای به برخی کالاها و فرآورده های شهرهای ایران می نویسد: " پارچه های پشمی و نخی را بیشتر از یزد و کرمان می آورند. از دیگر فراورده های این دو شهر، نمد و قالی است".
موقعیت تجاری یزد در گذشته، باعث شده که بازارچه های متعدد و کاروانسراهای فعال، در یزد ساخته شود. کاروانسراها در شهرهای ایران به ویژه یزد، افزون بر محل فرودآمدن بازرگانان، همچون کانون و مرکزی بوده است که اهل دانش، اطلاعات و کالاهای فرهنگی خود را معرفی و پراکنده می کردند.
همه ی خارجیان، تاجران و سفرنامه نویسانی که در دوران گذشته به ایران سفر کرده اند، این وجه از کاروانسراهای ایران را برجسته کرده و بر اهمیت فرهنگی - بازرگانی آن ها در ایجاد شکوفایی کشور تاکید ورزیده اند. به باور آنان "اوج شکوفایی فرهنگ و تمدن ایران و سپس انحطاط آن، تابعی از آبادانی و خرابی راه ها و کاروانسراهای این کشور بوده است".
برای نمونه "نیکلا د اورتا ربلو" از بازرگانان و کارگزاران پرتغالی در هند که از مناطق مرکزی و جنوبی ایران دیدن کرده، در گزارشی، آگاهی های گرانبهایی در باره ی شهرهای این منطقه، بخصوص وضع اقتصادی و تجاری و کاروانسراهای آن به دست داده است . به نوشته ی او بازرگانانی که از کشورهای شرق و غرب عالم می آمدند می توانستند در این مکان ها اقامت و در عین حال در باره ی همه ی امور از جمله بازرگانی جهانی اطلاعاتی پیدا کنند.
"کاروانسرا به عنوان کانون مبادله ی کالا و ثروت و نظم و ترتیبی که بر آن حکومت می کرد همچون دنیای کوچکی بود که نظم عمومی ایران و سامان نهادهای آن را بازتاب می داد. امنیت بیگانگان، راه ها و مبادله ی آزاد کالا نشانه ی شکوفایی اقتصادی این کشور و رفاه ساکنان آن بود و در سایه ی همین شکوفایی و رفاه بود که ایران به یکی از کانون های مهم فرهنگ و تمدن جهانی تبدیل شد".
با پایان یافتن عصر زرین فرهنگ ایران به دلیل یورش ترکان غزنوی و سلجوقی و سپس مغولان و تاتارهای تیموری در قرن های هفتم ، هشتم و نهم، به تدریج نظم و پیشرفت ایران از دست رفت ، آبادانی و امنیت راه ها و آسایش کاروانسراها جای خود را به خرابی ها داد، اقتدار حکومت مرکزی ناپدید گشت و نوعی "ملوک طوایف" و سیطره ی منافع خصوصی جانشین منافع ملی شد.
با گسترش نابسامانی های سیاسی، ضعف قدرت مرکزی و از میان رفتن امنیت داخلی، بازرگانی و تجارت رکود پیدا کرد و کاروانسراها اعتبار خود را از دست دادند.
در استان یزد سه نوع کاروانسرا الف - کاروانسراهای تاجرنشین مانند کاروانسرای علی آقای شیرازی و کاروانسرای سادات ، ب - کاروانسراهای درون شهری مانند کاروان سرای مشیر و کاروانسرای امیرچخماق و ج - کاروانسراهای بین شهری مانند کاروانسرای خرگوشی در جاده ی یزد - اصفهان، کاروانسرای خرانق در جاده ی یزد - خراسان، کاروانسرای دهشیر در جاده ی یزد - شیراز و کاروانسرای زین الدین در جاده ی یزد - کرمان وجود داشته که هنوز بقایای آن موجود و مورد بازدید ایرانگردان است.
به جز کاروانسرا، مکان های مهم و دیدنی دیگر در یزد که به خاطر موقعیت طبیعی و کویری این استان بوجود آمده، حمام ها، آب انبارها و بادگیرها است. آب انبارها شامل چهار قسمت اصلی یعنی خزینه، گنبد ، پاشیر و بادگیر بوده است.
خزینه بخاطر تسلط آب قنات و پایین ماندن دمای آب، به شکل استوانه در دل زمین ایجاد شده است . گنبد به شکل نیمکره روی خزینه ساخته شده تا آب را از آلودگی های محیط اطراف حفظ کند و آن را خنک نگه دارد. پاشیر راهرویی پله کانی و نقب مانند برای برداشتن آب از خزینه بوده و بادگیر نیز وسیله یی برای هدایت جریان هوا به درون آب انبار و با هدف جلوگیری از فاسد شدن آب است.● خانقاه‌؛ نماد روحیه تسلیم نخبگان ایرانی
یکی از نشانه های آشکاری که شهر یزد را از دیگر شهرهای کشورمان متمایز می کند وجود بادگیرهای متنوع و بلند آن است. این بادگیرها را "دستگاه تنفسی یزد" نام نهاده اند و در واقع برج هایی هستند که با توجه به ساخت ویژه شا ن ، جریان طبیعی هوا را به درون بناهای مختلف ( خانه های مسکونی، مسجدها، آب انبارها و بازارچه ها) هدایت می کنند و مصداق بارز استفاده از انرژی پاک طبیعت محسوب می شوند.
در کتاب های پژوهشی مانند "مسافران تاریخ" به این نکته مهم اشاره شده که در سده های هفتم و هشتم برخی هنرمندان و دانشمندان ایران برای در امان ماندن از حمله مغول و ستم تاتارها، شهر یزد را مرکز فعالیت های هنری و علمی خود قرار دادند.
همچنین بقعه ها، خانه ها و خانقاه های فراوان این شهر از جمله خانه لاری ها، خانقاه شاه نعمت الله ولی و خانقاه شیخ احمد فهادان که هنوز پابرجا و محل بازدید ایرانگردان هستند نشان می دهد که این منطقه پناهگاه و محل صوفیان بوده است.
خانه لاری ها در بافت تاریخی یزد که به بازدیدش رفتیم از ابتدا خانقاه بوده و به عنوان خانقاه نعمت اللهی از آن استفاده می شده اما در سال ۱۲۸۶ هجری قمری حاجی محمد ابراهیم لاری مالک آن می شود و آن را بازسازی و تعمیر می کند.
قنات زیر این بنا و نیز درها، پنجره ها و اتاق های آینه کاری و نقاشی شده آن یکی از نمونه های زیبا و عالی خانه های قرن سیزدهم هجری در ایران است.
همچنین بنایی که در محله فهادان به نام شیخ احمد فهادان و برادرش محمد، معروف شده بقایای یک خانقاه است و این دو برادر که صوفی بودند به علت ظلم و ستم از وطن خود هجرت کردند و به این خانقاه در یزد پناه آوردند.
پناه آوردن به خانقاه و روی آوردن به صوفی گری، نشانه تسلیم در برابر ستم است و با یورش غلامان ترک دستگاه خلافت عباسی و سپس حمله ی مغولان، بیشتر نخبگان ایرانی و کارگزاران حکومتی تسلیم شدند. با این یورش ، ایران زمین بار دیگر سقوط کرد و دوره ی دیگری در تاریخ ایران آغاز شد.
در نوشته های تاریخی پس از یورش ترکان و مغولان، مطالبی به چشم می خورد که نشانگر "توجیه وضعیت موجود" و ناشی از بی خردی فرمانروایان و روحیه تسلیم نخبگان ایرانی است. این که خواجه نظام الملک توسی سبب چیرگی ترکان را "گناهکاری ایرانیان" می داند و عطا ملک جوینی ، چنگیز خان مغول را "عذاب خدا" بحساب می آورد، دلیل بر روحیه ی تسلیمی است که بر شاهان و نخبگان و کارگزاران حکومتی حاکم شده بود.
جوینی در تاریخ جهان گشای جوینی جلد نخست ص ۸۱ می نویسد که " چنگیز خان به مصلای عید رفت و به منبر برآمد، آغاز نهاد که ای قوم بدانید که شما گناه های بزرگ کرده اید و این گناه های بزرگ، بزرگان شما کرده اند. از من بپرسید که این به چه دلیل می گویم؟ سبب آنک من عذاب خدایم. اگر شما گناه های بزرگ نکردتی، خدای بزرگ چون من عذاب را بر سر شما نفرستادتی...".
عطا ملک جوینی درباره سستی ارکان حکومت در ایران و "رسوخ سفاهت در رگ و پی واپسین شاهان خوارزمشاهی" نکته های مهمی را آورده و توصیفی از اوضاع عمومی ایران همزمان با یورش مغولان به دست داده است.
جوینی درک کرده بود که بی خردی فرمانروایان ایران" جهانی را ویران و عالمی را پریشان و خلقی را بی خان و مان" می کند و چنین شد زیرا " بهر قطره ای از خون که آنان ریختند، جیحونی روان شد و قصاص هر تار مویی، صد هزاران، بر سر هر کویی، گویی گردان گشت و بدل (‌بجای) هر یک دینار، هزار قنطار پرداخته شد". (همان ص ۶۱)
به دلیل روحیه تسلیم نخبگان و بی خردی فرمانروایان ایران، مغولان "آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند" اما نرفتند بلکه ماندند و دوره دیگری در تاریخ این کشور را آغاز کردند که ویژگی مهم و اساسی آن، زوال فرهنگ عقلانی ایرانی و تعطیل اندیشه زاینده بود و زور و ظاهر شریعت و تفکر صوفیانه بر جامعه ما حکمفرما شد.
به بیان دیگر، با یورش مغولان و سقوط ایران زمین، یاسای چنگیزی جای خرد و اندیشه را گرفت و آن چه از اندیشه عصر زرین فرهنگ ایران و پایداری فرهنگی باقی مانده بود جای خود را به صوفیگری و خانقاه و حرف های صوفیانه داد و به تعبیر و کنایه دکتر رضا داوری اردکانی "صوفیان به متفکران قوم تبدیل شدند" که معنایی جز تعطیل اندیشه و بی اعتنایی به عقل نداشت.
این بی اعتنایی به عقل ، به باور صاحب نظران، در آغاز، "اهل تصوف بنیاد نهادند" اما شخصیت هایی مانند حافظ شیرازی در قرن هشتم و صدرالدین شیرازی در قرن یازدهم پیدا شدند که با تکیه بر "عرفان عاشقانه و عالمانه" با همه جلوه های منحط صوفیگری و زاویه نشینی و با شریعتمداری ظاهری و قشری به پیکار برخاستند.
در دیوان حافظ به پیامدهای مهم وضعیتی که با یورش مغولان و تبدیل شدن صوفیان به متفکران قوم در ایران به وجود آمد اشاره های بامعنایی آمده و از ظاهر و باطن آنان انتقاد شده است. حافظ که خود به یزد سفر کرده است فهمیده بود که با یورش مغولان ، دوره ای در تاریخ ایران آغاز شده است که او در غزل زیر آن را "زمانه ای عجیب" خوانده است:
ببین در آینه جام نقش بندی غیب / که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی
ز تندباد حوادث نمی توان دیدن / در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت / عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی
مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ / کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی
حافظ ، زمان سیطره مغولان بر ایران را زمانه ای می داند که بلا آمده بود و "مزاج دهر تباه شده بود" و در جای دیگری ، آن زمانه را با عبارت "صعب روزی ، بوالعجب کاری ، پریشان عالمی" توصیف می کند و می گوید که در غیاب "فکر حکیمی و رای برهمنی" ، صوفیان یا به گفته ی او "نادرویشان خرقه پوش" به متفکران قوم تبدیل شده بودند.
حافظ با فرق گذاشتن میان درویشان و صوفیان از صوفیان با عبارت "صوفی دجال کیش ملحد شکل" بشدت انتقاد و اضافه می کند که هر چند آنان " به شعبده ، دستی برمی آورند" اما کارشان و ظاهر فریبی شان و سجاده آب کشیدنشان به یک ساغر نمی ارزد: "زهی سجاده تقوا به یک ساغر نمی ارزد".
او از صوفیان "ازرق لباس اما دل سیه" بیزار بود چرا که "به زیر دلق ملمع، کمندها دارند" و از این رو به "دردی کشان یکرنگ" پناه می برد.
صدرالدین شیرازی هم در رساله خود با عنوان " شکستن بت های جاهلی" به نقادی اهل ظاهر دیانت بویژه صوفیان و فقیهان نافرهیخته پرداخته است و آنان را "بی خبران از علم یقینی و مقاصد دینی...و فاقد مرتبه ای در ذوق عرفانی و حقایق ایمانی" معرفی کرده و آنان را "ابله" و "خالی از بصیرت" توصیف کرده است.
فغان ز ابلهی این خران بی دم و گوش / که جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش
شوند هر دو سه روزی مرید نادانی / تهی ز دین خود و خالی از بصیرت و هوش
ملا صدرا "بسیاری از زاویه نشینان صومعه ها و گوشه گیران خانقاه ها" را که با زهد در پی شهرتند "مردمانی احمق و ناقص العقل" می داند که ادعای "اتحاد با خداوند و دعوی رفع حجاب میان خود و خدا" را دارند و حرف های ندانسته و نامفهومی می زنند که "جز تشویش قلب و وحشت عقل" از آنها ناشی نمی شود.
در هر حال، برخی از ایرانیان بویژه نخبگان در زمان های گذشته همواره هنگام شکست ایران و ناکامی فرمانروایانش در عرصه سیاست داخلی و خارجی یا هنگام هجوم بیگانگان مانند زمان یورش تازیان ، ترکان ، مغولان ، افغانان و پس از شکست ایران در جنگ های ایران و روس، به جای ایفای نقش فعال ، صحنه سیاست و کار را خالی کرده و به صوفی گری و زاویه نشینی روی می آوردند.
● روزگار پریشانی مرکز و جنوب ایران
تاریخ گواهی می دهد که در زمان یورش مغولان و حاکمیت آنان و سپس آق قویونلوها و تیموریان ( تیمور لنگ و نوادگانش) که بار دیگر دوران سیاه و مصیبت بار ایران آغاز شد، یزد و نواحی آن نیز تحت تاثیر عملکرد منفی این اقوام نافرهیخته قرار گرفت.
در پایان قرن هفتم هجری و نیز قرن های هشتم و نهم، بر اثر سیاست های اقتصادی و مالیاتی ایلخانان مغول و همچنین حکومت تیموریان، کشاورزی منطقه ی یزد، صنایع دستی و رونق بازارها و کاروانسراهای این منطقه رو به رکود گذاشت.
به گواهی تاریخ ، یورش ترکان و مغولان، آسیب های جدی به زیرساخت اقتصاد کشاورزی ایران وارد کرد و صنعت و تجارت یزد و اصفهان و کرمان و سیستان و دیگر مناطق مهم کشاورزی کشورمان اهمیت خود را از دست داد.
مورخان ، دوران سیطره ی مغولان و تیموریان را دوره ی " اختلال و پریشانی ساکنان مرکز و جنوب ایران" نام نهاده اند به طوری که مردم شهرهای یزد، اصفهان ، کرمان و سیستان ستم ها و خسارت های فراوان تحمل کردند و از ظلم و کشتار و نابسامانی رنج زیاد بردند.
روایت شده که در سال ۷۹۵ هجری، تیموریان تمام افراد خاندان مظفر از خاندان های مهم و سرشناس و آبادگر یزد - که پیش تر به برخی اقدامات مثبت آنها اشاره شد - از کوچک و بزرگ به قتل رساندند، چهار ماه یزد را محاصره کردند تا برج و باروی شهر و مقاومت مردم آن را بشکنند و شکستند و اوضاع یزد را به هم ریختند.
گفته اند که نابسامانی و پریشانی و قحطی همه جای یزد را فرا گرفت به گونه یی که مردم از سر اجبار و اضطرار، هر نوع حیوانی را ذبح می کردند و می خوردند و نزدیک به سی هزار نفر بر اثر گرسنگی و نیز در جنگ و درگیری، از میان رفتند.
در سده ی دهم و در روزگار حکمرانی صفویان (مانند شاه اسماعیل و شاه عباس اول و دوم و شاه تهماسب) و تحت فرمانروایی آنان، خرابی های یزد ترمیم یافت و شماری از مسجدها، مدرسه ها، کاروانسراها، بازارها، حمام ها، یخچال ها ، آب انبارها و برج و باروی شهر تعمیر و بازسازی شدند. اما در سده ی دوم فرمانروایی صفویان (قرن یازدهم) و بخصوص زمان حکمرانی شاه سلیمان و سلطان حسین صفوی، مردم یزد و کرمان و اصفهان گرفتار فتنه و یورش افغانان شدند که سقوط شاهنشاهی صفویه و خرابی و ویرانی سرزمین ایران را به دنبال داشت.
به طور کلی،
۱) مسلط شدن سرداران نصرانی و مسیحی گرجی بر ایالت های سنی نشین هرات و قندهار ، ستم آنان و تبعیض حکمرانان صفوی بر افغانان که در شمار شهروندان ایران زمین بودند،
۲) تعصب مذهبی شیعه و سنی و تشدید اختلاف میان این دو طایفه ی دینی در ایران،
۳) گسترش اندیشه ی قشری و مذهبی در حکومت و دربار صفویان و
۴) غفلت ، فساد و بی خردی کارگزاران صفوی و بی خبری آنان از اوضاع کشور و زمانه، چهار عامل و علت فتنه و یورش افغانان به شهرهای کرمان ، یزد و اصفهان و سقوط حکومت صفویان بوده است.
۱) شاه حسین صفوی بر ایالت های ایران مانند قندهار و هرات که مردمان اهل تسنن متعصبی داشت بدون مشورت و رضایت آنان، حکمرانان مسیحی گماشت. میرزا خلیل مرعشی در کتاب مجمع التواریخ صفحه ۵۱ نوشته است که سلطان حسین صفوی، گرگین خان مسیحی از بزرگان گرجستان (که جزو قلمرو ایران بود) را به فرمانروایی قندهار و هرات منصوب کرد و " چون فرقه ی گرجی همگی نصرانی بودند، حکومت آنان بر فرقه ی مسلمانان و افغان های اهل تسنن، ناگوار نمود".
به گفته ی مرعشی، سربازان و کارگزاران گرجی " دست درازی بر ناموس آن ها از اناث و ذکور (زن و مرد) می نمودند". افغان ها شکایت به دربار صفوی بردند اما ترتیب اثر داده نشد و بر اثر " بی توجهی به تظلمات مردم" و تنفر افغان ها از حکومت مرکزی، زمینه ی فتنه و یورش آنان فراهم شد.
۲) در کتاب رستم التواریخ صفحه ی ۱۱۵ با اشاره به تعصب مذهبی رایج در زمان فرمانروایی صفویان به ویژه سلطان حسین صفوی و پیش از یورش افغانان، آمده است که " در آن وقت ، شیعیان... از مطالعه مصنفات و مولفات علمای آن زمان، چنان می دانستند که خون سنیان و مالشان و زنشان و فرزندانشان حلال است، هم چنان که سنیان با حماقت و بی معرفت، تلف نمودن جان و مال و عرض شیعه را واجب می دانستند و این دو طایفه در گرداب گمراهی غرقه بودند".
۳) در سده ی دوم فرمانروایی صفویان به دلیل نفوذ شریعتمداران و تدوین اندیشه ی قشری شیعی و تبدیل آن به "مذهب رسمی" ، وفاق دیرین میان اقوام ایرانی از میان رفت و حکومتی که می بایست نماینده ی منافع و "مصالح ملی" باشد به تامین کننده ی منافع گروهی تبدیل شد.
این که نوشته اند "برخی اقلیت های مذهبی (مانند زرتشتیان کرمان و یزد و اصفهان) در آغاز یورش افغانان به این شهرها، با آنان همراهی یا دست کم همدلی کرده اند" بیانگر این واقعیت است که سیاست دینی شریعتمداران قشری و به تبع آن، دولتیان بی فکر، شکاف هایی در پیکره ی "وفاق ملی ایرانیان" ایجاد کرده بود.
نشانه های تکرار این سیاست در ایران ما بارها آشکار شده و تبعیض و برخورد غیرعقلانی با ساکنان شهرها و مناطق سنی نشین مانند سیستان و بلوچستان ، کردستان و گلستان گاه برخی واکنشهای آنان را برانگیخته است .
۴) قطب الدین نیریزی (اهل نیریز فارس) در کتاب علل برافتادن صفویان صفحه ی ۲۴۹ سست عنصری شاه ، فساد درباریان و بی لیاقتی و غفلت کارگزاران حکومتی را علت یورش افغانان و انحطاط و سقوط صفویان و "خرابی مملکت " می داند و می نویسد: " خرابی مملکت از ناحیه غلبه دشمنان نیست بلکه در مرحله نخست، نتیجه غفلت شاه و فساد مالی امیران است و اگر بر این گمان هستید که دشمنان به زودی به هلاکت خواهند رسید بدانید که علت نخستین هنوز پا برجا ست و همین طور بعد از این".
او بر این باور است که "زهر انحطاط ، فراورده ای درونی است و از کالبدی که در بنیان خود دستخوش تباهی شده باشد ، می تراود". نیریزی علت انحطاط ایران را "درون زا" می داند و معتقد است که " پادزهر نیز اگر از درون نزاییده باشد درد را درمان نخواهد کرد".
شاه صفوی و کارگزاران و شریعتمداران درباری اش که خود را "موسوی و مرتضوی نسب" می دانستند، در ابتدای یورش افغانان به جای ارایه ی فکر و تدبیر عقلانی و دفاع از کیان کشور و شهرهای شرقی ، جنوبی و مرکزی ایران مانند یزد، به دعا و خرافه و مذهب قشری خود پناه بردند. عملی ترین پیشنهادشان پختن آش با حضور "همه اهل ذکر" بود که بر دانه دانه ی نخودهای آن دعا خوانده شود تا "فتنه افاغنه" دفع گردد!.
نویسنده ی کتاب علل برافتادن صفویان به نقل از شاه حسین صفوی می نویسد: "راست است، فتنه افاغنه در کار است. ما هم خود تدارک دعایی کرده قدغن فرموده ایم در اندرون ها که رجال و نساء سادات موسوی نخود را لااله الا الله بخوانند، صباحا و مسائا، در کارند، انشاء الله آش معتبری فراهم کرده، به کل خلق خدا می خورانیم، از باطن اجداد موسویه دفع بلا خواهد شد". همان ، ص ۲۸۷.
یورش افغانان ریشه در تفکر صوفی گری و مذهب قشری شاه و علمای درباری اش و نیز غفلت ، فساد و بی خبری او و اطرافیانش از اصول کشورداری و سیاستگذاری و نیز تبعیض در حق اقلیت ها داشت.
باری ، با یورش محمود افغان که او را "محمود نامحمود غلزه ای" نامیده اند و سردسته ی " جویندگان انقلاب آن زمان" خوانده اند، حکومت "مطلقه" ی صفویه سقوط کرد و دوره ای طولانی از آشوب و شورش و ناامنی در ایران آغاز شد که پیامدهای آن از جمله فقر، گریبان مردم شهرهای مختلف کشورمان از جمله یزد را گرفت.
● نماد عجیب ترین یورش در تاریخ ایران زمین
در آخرین بازدید از آثار گردشگری و بافت تاریخی شهر یزد، به دیدن برج و باروی بلند و قدیمی این شهر رفتیم که تجسم و یادآور مقاومت و پایداری فراموش نشدنی مردم آن در برابر شورشیان افغان به شمار می رود. در تاریخچه ی حمله ها و یورش های مکرر به ایران زمین، از حمله ی اسکندر مقدونی و اعراب تا یورش ترکان و مغولان و افغانان، یورش افغانان از همه پیچیده تر و عجیب تر است.
دلیل آن از نظر صاحب نظران این است که برخلاف اقوام بیگانه یی که ایران زمین را مورد تجاوز قرار دادند، افغانان از اقوام ایرانی بودند و سرزمین آنان بخشی از قلمرو شاهنشاهی بود. اما این قوم در دوره یی مرکز ایران را مورد هجوم قرار دادند که حکومت صفویان، خودکامه و مطلقه شده بود، زایندگی نیروهای درونی خود را از دست داده بود و کارگزاران و نخبگان آن به آفت های غفلت و بی خبری از وضع کشور و جهان پیرامون، فساد و خشونت، قشری گری و بی خردی، تبعیض و ستم و بی اعتنایی به مطالبات مردم ایران از جمله قوم افغان ، گرفتار شده بودند.
سید جواد طباطبایی از نویسندگان سیاسی معاصر در کتاب دیباچه یی بر نظریه ی انحطاط ایران صفحه ی ۳۱۴ می نویسد که با آغاز دوره ی صفوی... نظریه سلطنت مطلقه جانشین اندیشه سیاسی ایرانشهری (ایران باستان) شد و سلطنت به تنها "نهاد" کشور تبدیل شد که "علت موجده و مبقیه " هر "نهاد سیاسی" بود و اگر در دوره هایی شاهانی ظهور کردند که توجهی به مصالح عمومی داشتند، اما با مرگ آنان، دوره کوتاه توجه به تامین مصالح ( و منافع ملی ) نیز به پایان رسید.
به باور او ، " مانع شکست ارتش حکومت مرکزی در پیکار با شورشیان افغان مفقود و مقتضی فروپاشی شاهنشاهی صفوی موجود بود و به دنبال این فروپاشی، وضعیتی سخت اسفناک در کشور پدید آمد".
گزارش این وضعیت را تاریخ نویسان ایرانی و اروپایی در کتاب هایشان آورده اند. برای نمونه میرزا خلیل مرعشی در مجمع التواریخ صفحه ی ۵۷ نوشته است: " یاس تمام به حال خاص و عام راه یافت ، روز به روز، قوت ، ضعف و ضعف، قوت پذیرفت، آتش غلا و نایره بلا بالا گرفت به حدی که مردم برای اکل میته می مردند و بزرگان در اسواق و محلات، اطفال خردسال (را) دزدیده، ذبح کرده، می خوردند، دل ها برای گندم، چون سینه گندم چاک و طایر جان ها در غم دانه گرفتار دام (بود)... برای گرده نانی درون ها چون تنور به آتش حسرت می تافت و (اما) چشم مردم ، قرصی (نان) برای نهاری نمی یافت. از شورچشمی زمانه، ...شیرین دهنان به یاد شکر، لب خویش می مکیدند...".
در این گونه گزارش ها نکته های پر اهمیتی در باره قحطی، غارت و دست درازی های شورشیان افغانی بیان شده است. آمده است که محمود نامحمود افغان، اصفهان مرکز سلطنت صفویان را ماه ها محاصره و سپس تصرف کرد ، تا جایی که می توانست مردم آن را کشت، اموالشان را غارت کرد و از هیچ تعرضی نسبت به جان و مال ساکنان شهر فروگذار نکرد، در یازدهم محرم ۱۱۳۴ هجری، سلطان حسین صفوی مجبور شد به فرح آباد اصفهان برود و تاج شاهی را بر سر محمود افغان بگذارد.
محمود می دانست که اگر نتواند بخش های دیگری از ایران را به تصرف خود در آورد، در حصار اصفهان به محاصره خواهد افتاد. او در آغاز یورش به اصفهان، بر سر راه خود، از کنار یزد گذشته و به سبب پایداری مردم نتوانسته بود این شهر را به تصرف خود در آورد. محمود برای جبران شکست خود بار دیگر به یزد لشکر کشید. گفته اند که "اهالی یزد، از پیش ، از قصد محمود افغان آگاهی پیدا کرده بودند و بموقع ، روستاهای اطراف شهر را از سکنه خالی و برج و باروی آن را تقویت کردند، همه تدارکات و آذوقه موجود را از دسترس او خارج کرده و به درون شهر آوردند".
در بسیاری از شهرهای ایران، محمود افغان جاسوسانی گمارده بود، اما اهالی یزد آن جاسوسان را نیز بموقع اسیر و امکان خبرچینی را از میان برده بودند. او در زمستان سال ۱۱۳۷ هجری به دروازه شهر رسید و چون از نظر آذوقه و تدارکات، خود را در مضیقه دید، مجبور شد پیش از موقع، دستور حمله عمومی را صادر کند. شورشیان افغان که نمی دانستند جاسوسان آن گرفتار و امکان عملیات از آنان سلب شده است در برابر برج و باروی شهر یزد و مقاومت اهالی آن نتوانستند دوام بیاورند، و در نتیجه، مجبور به عقب نشینی شدند.
مردم یزد شورشیان افغانی را دنبال کردند و بسیاری از آنان را از دم تیغ گذراندند. در این شکست ، بسیاری از ساز و برگ افغانان به دست اهالی یزد افتاد و محمود از این شکست که انتظار آن را نداشت، سخت برآشفت و آن را نشانه "خشم خداوند" دانست و تصمیم گرفت "برای فرونشاندن غضب الهی دست به اعتکاف و عبادت بزند، به غاری رفت و مدت چهل روز روزه داری و شب زنده داری پیشه کرد، به اندک آب و نانی قناعت کرد و به ذکر دایم پرداخت. این اعتکاف اثرات نامطلوبی بر روحیه محمود گذاشت و کار او را به جنون کشاند".
مطابق گزارش مورخان ، در دوران افشاریان و زندیان، یزد از آسیب جنگ های داخلی در امان ماند، بازرگانی و تجارت آن از جمله تجارت ابریشم رونق گرفت و در آن زمان به شهر "امانت داران" معروف شد زیرا اموال بازرگانان حفاظت می شد و درستی و امانتداری ساکنان آن ، سلامت و امنیت انواع کالاهای بازرگانی را تضمین می کرد.
اوضاع ایران و خطه ی یزد از زمان سلطنت قاجاریان به ویژه فتحعلی شاه و جنگ های ایران و روس دستخوش نابسامانی و عرصه ی رقابت و چپاول نوادگان و شاهزادگان قاجاریه شد. در پایان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، یزد جزو حوزه ی نفوذ تجاری انگلیسی ها در آمد و کمپانی هند شرقی در این ناحیه فعالیتی وسیع را آغاز کرد.
در پایان دوره قاجار و آغاز جنگ اول جهانی، ناحیه ی یزد مانند سایر نقاط ایران بار دیگر رو به ویرانی و نابسامانی رفت اما در دوره ی پهلوی اول و دوم تغییرات و پیشرفت هایی در یزد روی داد، خیابان ها ، بلوارها و میدان هایی در این شهر ساخته شد و بافت قدیمی و تاریخی آن نیز محفوظ ماند که همچنان مورد توجه و بازدید گردشگران و جهانگردان است.● بی توجهی تاریخی ایرانیان به گردشگری
در بهار، با جانی پاک، ذهنی آگاه و خیالی فعال، شهر قدیمی یزد و بافت تاریخی آن را به سوی گلی دیگر در کویر یعنی استان "کرمان" ترک کردیم، در صبحگاهی که خورشید روبرو، جهان و ایران و مسیر ما را به سمت شهرهای این استان مانند "انار" و رفسنجان روشن کرده بود. در این سرزمین آتش جاویدان، به هر جا رو کنیم به سوی آتش و خورشید و به سوی "او" رو کرده ایم " اینما تولوا فثم وجه الله".
دستگاه پخش خودرو، موسیقی دل انگیزی با صوت و صدای "فریدون" پخش می کند، باد تندی می وزد و گرد و خاک در کویر بلند شده است، باد و خاک را "او" می فرستد، بهار را او می آفریند، زندگی و جان ها را او می دهد و می گیرد. زندگی ، "سفر" است به سوی هدفی و مقصدی و مقصد ما، کرمان است.
ایرانیان ، اکنون علاقه بیشتری به سفر (در داخل و خارج) به ویژه در ایام نوروز از خود نشان می دهند، حال آن که در قرن های گذشته چنین نبود و ایرانیان روحیه سفر کردن و ایرانگردی و جهانگردی نداشتند. "ژان شاردن" جهانگرد و سفرنامه نویس فرانسوی که سال ها در ایران بسر برده است به درستی در باره این روحیه اسلاف ما می نویسد: "ایرانیان گردش و سفر را دوست نمی دارند، بر آن اند که گردش یکی از کارهای بسیار بیهوده ما (اروپاییان) است...سفر برای صرف کنجکاوی در نظر ایرانیان از گردش نیز غیرقابل فهم تر است. آنان لذتی را که ما از دیدن رفتارهای متفاوت با رفتارمان و شنیدن زبانی که به آن آشنایی نداریم، می بریم، درک نمی کنند".
شاردن در ادامه همین مطلب به بی توجهی ایرانیان قرن های گذشته به جهانگردی و سودمندی های آن و روحیه کنجکاوی اروپاییان برای کشف سرزمین های ناشناخته و فهم تاریخ و فرهنگ ملت های بیگانه، اشاره می کند و درسفرنامه اش می نویسد: " وزیران ایرانی (دوره صفویان) از من می پرسیدند چگونه ممکن است در میان ما کسانی باشند که رنج سفر دو سه هزار فرسنگی را با آن همه خطر تنها برای دیدن این که ایرانیان چگونه هستند و در ایران چه می کنند، بی هیچ هدف دیگری، بر خود هموار کنند. چنان که گفتم، این قوم بر آن اند که نمی توان به فضیلت دست یافت و یا از زندگی لذت برد، مگر در استراحت و در خانه ی خود، و اگر سفر برای به دست آوردن خیری نباشد، روا نیست".
داوری سفرنامه نویس فرانسوی در باره روحیه اسلاف ما ایرانیان و اهمیت ندادن به سفر و ایرانگردی و جهانگردی، نادرست نیست و این روحیه، دست کم دو علت یا عامل عینی و ذهنی دارد. نخست این که در بیشتر دوره های تاریخ ایران، نظام استبدادی و سلطنت خودکامه بر مردم این سرزمین حکمفرما بوده است.
همواره سلطان در راس هرم قدرت سیاسی و ساختار سیاسی ایران قرار داشته و حوزه یی بیرون از قلمرو قدرت خودکامه که بتوان آن را "حوزه عمومی" یا "جامعه مدنی" نامید ، نبوده و به وجود نیامده است. کشور و همه شوون آن ملک و مال خصوصی سلطان و همفکران و درباریانش به حساب می آمده و اکثریت مردم ، روحیه و دل خوش و آزادی و امنیت و ثروت برای سفر کردن و کنجکاوی و دیدن دنیای پیرامون خود را نداشته اند.
علت دوم بی توجهی ایرانیان قبل از ما به سفر، ناشی از وضعیت فکری ویژه یی بوده که با سیطره اندیشه صوفیانه در ایران - بخصوص پس از هر شکست سیاسی و نظامی - ایجاد شده بود و این اندیشه ، به گواهی صاحب نظران " انسان را از سفر بیرونی به سیر درونی و از آفاق به انفس سوق می دهد و موجب می شود تا فرهنگ ایرانی، سرشتی درون گرا پیدا کند".
در محافل صوفیانه، ترک کنجکاوی و سفر بیرونی از نخستین گام های ورود به حلقه تصوف به شمار می آید و اگر این گرایش، تنها به محافلی از صوفیان محدود شود پیامدهای چندان نامطلوبی نمی تواند داشته باشد اما از زمانی که تصوفی عامیانه و منحط، مورد توجه بیشتر ایرانیان و گروه های اجتماعی و سیاسی قرار گرفت ، انحطاط به جامعه ی ما رو آورد.
فایده سفر کردن و کنجکاوی در آثار و احوال گذشتگان و شناسایی گذشته، درک بهتر وضعیت فعلی است. نباید گفت گذشته به دیگران تعلق داشته و دنیای ما با ما شروع می شود. امام علی (ع) در نامه یی به حارث پسر عبدالله همدانی از فقیهان بزرگ و از اصحاب خود، به این امر اشاره می کند و می نویسد: "... رفته دنیا را برای مانده آن ، آینه عبرت شمار، چه برخی از آن به برخی دیگر ماند (شبیه است) و پایانش خود را به آغاز آن برساند".( نهج البلاغه ، ترجمه مرحوم دکتر جعفر شهیدی ، نامه ۶۹.)
فایده سفر کردن این است که انسان می فهمد ایرانی امروز فرزند ایرانی دیروز است و این حقیقت ، دستیابی به قوانین کلی و تجربه های تاریخی ایرانیان و استفاده از آنها را برای نسل کنونی امکان پذیر می سازد. علی (ع) در این باره ، بیان ظریفی دارد: " مگر شما - که زنده اید - پسران یا پدران یا برادران و یا خویشان - آن رفتگان - نه اید؟ که پا بر جای پای آنان می گذارید، و بر کاری که کردند سوارید، و راهی را که رفتند می سپارید؟...".( نهج البلاغه، خطبه ۸۳)
□□□
هر چه جلوتر می رویم و به کرمان نزدیک تر می شویم وزش باد شدیدتر می شود. استان پهناور کرمان تحت تاثیر بادهای مختلف محلی و برون منطقه یی است. هر ساله وزش این بادها، آب و هوای آن را دستخوش تحولات و تغییرات قابل توجهی می کند. این بادها از نوع بادهای موسمی خشک هستند و در ماه های اسفند، فروردین و اردیبهشت می وزند.
جهت وزش باد از غرب و جنوب غربی به طرف شمال شرقی و مشرق است و باعث می شود سرعت خودرو سبک پراید زیتونی رنگ ما را که مسیر غرب به شرق می پیماید، تندتر کند! این باد که بر باغ های پسته کنار جاده نیز می وزد انبوهی از خاک و شن را به همراه دارد و موجب کاهش رطوبت هوا و پراکندن پاره های کوچک ابرها بر آسمان زیبا و آبی بالای سرمان شده است.
● کرمان‌؛ شهر اردشیر
نوشته اند که نام تاریخی کرمان، کارمانیا یا ژرمانیا و یکی از ایالت های تاریخی ایران است. امروزی ها می گویند که نام آن "کریمان" بوده که به مروز زمان به کرمان تغییر یافته است. بعضی از جغرافی دانان ، نام قدیم کرمان را "گواشیر" (بردشیر) خوانده اند و گفته اند که گواشیر همان "کوره ی اردشیر" یا شهر اردشیر بوده است که به تدریج به "گواشیر" تبدیل شده است .اکنون گواشیر نام یکی از هتل های شهر کرمان است.
استان کرمان در جنوب شرقی ایران واقع شده و از شمال با استان های خراسان و یزد، از جنوب با استان هرمزگان ، از شرق با سیستان و بلوچستان و از غرب با استان فارس همسایه است. ۱۸۰ هزار کیلومتر مربع مساحت دارد و پس از استان خراسان (رضوی ، شمالی و جنوبی) دومین استان پهناور ایران بوده که حدود ۱۱ درصد خاک کشورمان را در برگرفته است.
مطابق تازه ترین اطلاعات و تقسیمات کشوری، استان کرمان ۱۰ شهرستان مهم شامل بافت، بردسیر، بم، جیرفت، رفسنجان، زرند، سیرجان، شهر بابک، کرمان و کهنوج و بیش از ۲ میلیون نفر جمعیت دارد.
قسمت های شمالی و شرقی آن را "کویر لوت" در برگفته و آب و هوا و آثار تاریخی و منابع زیرزمینی و معادن و صنایع دستی و محصولات کشاورزی و باغی این استان، متغیر و متنوع است.
به گواهی تاریخ، پیشینیه ی سکونت و استقرار انسان در دیار کرمان به هزاره ی چهارم قبل از میلاد می رسد و در گذر زمان، گنجینه های تاریخی - فرهنگی گرانبهایی در آن پدید آمده است. حاکمان مختلف بر آن حکم رانده اند، آثاری از خود بر جای گذاشته اند، رفته اند و به عبرت دیگران تبدیل شده اند اما توانایی، پایداری و کار و کوشش مردم این خطه از میهنمان، همچنان ادامه دارد.
در دوره ی هخامنشیان و اشکانیان، کرمان جزو ایالت فارس بود اما در دوره ی ساسانیان، فرمانروای کرمان، عنوان شاه داشته است چنان که بهرام چهارم (۳۸۸ میلادی) به "شاه کرمان" معروف بود و مستقل. یزدگرد سوم در سال ۲۹ هجری قمری و پس از حمله ی اعراب، به کرمان پناه برد و گفته شده که تا آن زمان هنوز ساکنان استان کرمان نسبت به وی وفادار مانده بودند.
کرمان در زمان خلیفه ی دوم "عمربن خطاب" به دست عرب ها افتاد و در زمان خلیفه ی سوم "عثمان بن عفان" و در سال ۳۱ هجری، مردم این استان به اتهام ندادن جزیه مورد هجوم سرداران عرب قرار گرفتند و تازیان ناآگاه و نافرهیخته ، بسیاری از آتشکده های زرتشتیان را که به آنها "مجوسیه" می گفتند، خراب کردند.
در دوره ی خلافت امویان و عباسیان اعتراض ها و مخالفت های گسترده با شیوه ی حکمرانی عرب ها در کرمان صورت گرفت که سرکوب شد اما در سده های سوم، چهارم و پنجم ( عصر زرین و نوزایش دین و فرهنگ ایرانی ) ، این استان زیر حاکمیت خاندان های ایرانی مانند صفاریان ( یعقوب و عمرو لیث صفار)، سامانیان ( مانند ابو علی پسر الیاس)، دیلمیان ( مانند معزالدوله ی دیلمی) و آل بویه قرار گرفت.
در نیمه ی دوم قرن پنجم و در سده های ششم و هفتم ، کرمان به تصرف ترکان سلجوقی (آلب ارسلان)، غزنوی (ملک دینار غزنوی)، خوارزمشاهیان ( علاء الدین و هندوخان خوارزمشاه) و مغولان ( چنگیز خان مغول) درآمد و این سلسله های بیگانه بر آن حکم راندند.
در قرن هشتم و نهم و ابتدا در سال ۷۴۱ هجری امیر مبارزالدین محمد بنیانگذار سلسله ی آل مظفر، کرمان را تصرف کرد و بعد از انقراض این سلسله ، کرمان ضمیمه ی متصرفات امیر تیمور گورکانی شد. پس از تیموریان سلسله های قراقویونلو و آق قویونلو به ترتیب کرمان را تصرف کردند.
در آغاز قرن دهم هجری و با ظهور شاه اسماعیل موسس سلسله ی صفویه، کرمان بدون مقاومت و خونریزی به تصرف سرداران صفوی درآمد و از این تاریخ تا پایان کار صفویان و هجوم افغان ها در ابتدای قرن دوازدهم، امنیت و آسایش در کرمان برقرار بود.
گنجعلی خان یکی از معروف ترین حاکمان دوره ی صفویان است که در مدت ماموریت خود در کرمان به آبادانی و عمران آن مشغول شد و آثار فراوانی از جمله مسجد، مدرسه ، بازار و حمام از خود به یادگار گذاشت که اکنون مورد توجه گردشگران و ایرانگردان است.
ابن خلدون ناظر آگاه تاریخ جهان اسلام در کتاب "مقدمه" جلد نخست صفحه ی ۲۴۸ به درستی ، عمر متوسط سلسله های حکومتی و خودکامه در ایران و جهان اسلام را سه نسل دانسته است. این سلسله ها همواره "میان افراط خودکامگی و تفریط سست عنصری" در نوسان بوده اند و هرگز تعادلی میان آن دو، به وجود نیامد.
در ایران همواره سرسلسله ی حکمرانی و تنها شاه و سلطانی می توانست قدرت خود و طایفه ی خود را حفظ کند که هر مخالفتی را ازمیان برمی داشت و هر فرمانروایی که مخالفان را برنمی انداخت، خود بر می افتاد مگر آن که مخالفی نبود یا باقی نمانده بود. (برای آگاهی بیشتر بنگرید: جغرافیای تاریخی شهرهای ایران، محمد تقی خان حکیم، نشر زرین، ۱۳۶۶ و جغرافیای تاریخی ایران باستان، محمد جواد مشکور، دنیای کتاب، ۱۳۷۱).
● کرمان‌؛ بازمانده دوران پرشکوه ساسانی
پسین گاهی، در حال و هوای نوروزی با هدف دیدن آثار تاریخی و باستانی کرمان، پا درون این شهر گذاشتیم و ابتدا به بازدید دو گنبد تاریخی آن یعنی گنبد "جبلیه" در شمال شرق و گنبد "مشتاقیه" در مرکز آن ، رفتیم.
گنبد جبلیه ( که تصویر آن دیده می شود)، گنبد سنگی بزرگ و با عظمتی است بازمانده از دوران پرشکوه ساسانیان که به "گنبد گبری" نیز شهرت دارد. گبر به معنای زرتشتی و آتش پرست است و در قدیم به زرتشتیان ایران، که برای آتش و نور، اهمیت ، حرمت و قداست قایل بودند آتش پرست نیز می گفتند.
گنبد جبلیه، هشت ضلعی و زیبا است و ارتفاع بلند و طاق نماهای متعددی دارد. یکی از کارشناسان سازمان میراث فرهنگی درون این گنبد نشسته و برای ایرانگردان و جهانگردان، توضیح می داد که مصالح بکاررفته در ساخت جبلیه، سنگ های صاف و یک دست، گچ و ساروج است.
سبک معماری آن نشانگر آن است که گنبد در اواخر عصر ساسانیان و با الهام از معماری ساسانی ساخته شده و ایرانیان باستان از آن به عنوان معبد یا آتشکده استفاده می کردند. این اثر ارزشمند تاریخی، در دوره ی اسلامی تعمیر و بازسازی شده و در نمای بیرونی گنبد، آجر بکار رفته است.
گنبد دوم گبند مشتاقیه که به "سه گنبد" نیز شهرت دارد در فلکه ی مشتاقیه ی کرمان قرار دارد و در دوره ی قاجاریه ساخته شده است. سه گنبد بر روی سه مقبره به نام مشتاق علی ، شیخ اسماعیل و کوثر علی، بنا گردیده است.
مشتاقیه و گنبدهای آن در قرن سیزدهم هجری تعمیر و مرمت شده و از جمله آثار هنری آن، کاشی کاری و تزیینات داخل آن است. به درون گنبد رفتیم و روبروی مزار آن سه تن ، به ویژه مشتاق علی ، به روح و روان او درود فرستادیم.
نام اصلی مشتاق علی ، میرزا محمد تربتی خراسانی از درویشان و عارفان خراسان است که در اواخر قرن دوازدهم هجری به شوق و اشتیاق زیارت مقبره ی "شاه نعمت الله ولی" در ماهان کرمان به این استان سفر می کند و سپس در کنار مسجد جامع کرمان منزل می گیرد و به تعلیم و تعلم قرآن و موسیقی مشغول می شود.
او که درویشی روشن و روشن بین و اهل ادب و ادبیات بوده ، قرآن را با نوای سه تار می خوانده است و به شاگردانش، موسیقی می آموخته است. "ملا عبدالله " امام مسجد جامع کرمان که از فقیهان قشری، پرمدعا، شریعتمدار و ظاهر بین بوده است در رمضان سال ۱۲۰۶ هجری قمری حکم ارتداد مشتاق علی را به این اتهام که قرآن با نوای سه تار می خواند، صادر می کند و عوامل جاهل و مزدوران متعصبش، او را در حالت روزه داری به شهادت می رسانند.
در ایران دوره ی اسلامی همواره بوده اند افراد بی سواد و پر مدعایی که خود را "فقیه شهر" می خواندند و بر مال و جان و عرض و خون و عقیده ی مردم، حکم می راندند ، فقه را وسیله یی برای "دنیاداری" قرار دادند و اگر چه همه ی احکام شرع را می دانستند اما معتقد بودند که این احکام "برای زید و عمرو" صادر شده و خودشان، معاف و مستثنا هستند.
این فقیهان شریعتمدار که "فقه اعضا" خوانده اند و از "فقه جان" چیزی نمی دانند در همه ی امور، در مورد خود "اصل اباحه" را جاری می سازند اما دگراندیشان از جمله درویشان و عارفانی مانند مشتاق علی را به جرم خروج از دینداری و پدید آوردن بدعت، به کشتن می دهند.
غنا و عمق معرفت و سواد مشتاق علی و اخلاص و فروتنی او را می توان از دو بیت زیر که خود در کرمان سروده است و اکنون بر تابلو ورودی مقبره اش دیده می شود، فهمید:
هر که شد خاک نشین برگ و بری پیدا کرد / دانه در خاک فرو رفت سری پیدا کرد
تا مجرد نشوی؛ راه به مقصد نبری / بیضه چون پوست فروهشت پری پیدا کرد
ظاهرا گنبد تاریخی سومی به نام "گنبد سبز" و از بناهای قرن هفتم هجری در دوره ی حاکمیت سلسله ی "قراختائیان" در شهر کرمان وجود داشته که در اثر زمین لرزه ی سال ۱۳۱۴ هجری ویران شده است.
روایت شده که در ابتدای قرن هفتم هجری و همزمان با یورش چنگیز خان مغول به خراسان، براق حاجب یکی از امیران خوارزمشاهی بر کرمان استیلا یافت و سلسله ی قراختائیان را بنیان گذاشت. سران این سلسله از سال ۶۱۹ تا ۷۰۳ هجری در کرمان حکومت کردند و در زمان حاکمیت آنان بود که "مارکوپولو" جهانگرد معروف ونیزی (ایتالیایی) از کرمان دیدن کرد.
● کرمان‌؛ شهر مساجد بزرگ
استان و شهر کرمان مانند دیگر استان ها و شهرهای میهنمان از بناها و آثار تاریخی ، قلعه ها و ارگ ها، یخدان ها و آب انبارها، حمام ها و بازارها، کاروانسراها و گنبدها، باغ ها و دروازه ها ، آرامگاه ها و آتشکده ها، مدرسه ها و مسجدها برخوردار است.
افزون بر بازدید از دو اثر تاریخی "گنبد جبلیه و مشتاقیه" به بازدید مسجد جامع کرمان نیز رفتیم. مسجدی که امام جماعت آن ملا عبدالله - همان گونه که گفته شد - حکم ارتداد و قتل "مشتاق علی" عارف روشن بین آغاز قرن سیزدهم هجری را صادر نمود و عواملش آن را اجرا کردند.
تاریخ ایران گواهی می دهد که هرگاه اندیشه ی قشری و فقه بدون خرد،عقلانیت و معرفت در ذهن ایرانیان و جامعه و حکومت ما رسوخ پیدا کرده و جانشین اخلاق و سیاست شده است به تدریج "فلج ذهنی" را برای ایران و ایرانی به دنبال داشته است.
در دوره ای که در غرب اندیشه ی "تصرف در عالم و آدم" به جوهر انسانی تبدیل شده بود رهبران فکری و مذهبی ایران (دوران صفویه تا قاجاریه) از هر گونه اندیشه ی تصرف فاصله گرفتند و "تصوف" و ظاهر فقه ، جزو اصول بنیادین اخلاق عمومی و سیاست ما شد و جامعه را به سراشیب انحطاط راند.
صفویان راه را برای قدرت گرفتن و مداخله ی اهل شریعت در سیاست، هموار کردند و اگر چه سقوط سلسله ی صفویان ناشی از ضعف های درونی و عملکرد بد و فساد و تباهی آنان بود اما قدرت گرفتن برخی از اهل شریعت نیز در این سقوط بی تاثیر نبود و پیامدهای ناگواری برای ایران زمین به همراه داشت.
از سقوط صفویان تا برآمدن قاجاران روز به روز بر میزان مداخله ی اهل شریعت در سیاست افزوده شد و در دوره هایی، اهل شریعت و فقاهت جانشین وزیران و "نهاد وزارت" در ایران شدند و نظریه ی رایج، نظریه "سلطنت خودکامه" بود.
به باور نویسندگان حوزه ی اندیشه ی سیاسی در ایران ، فرمانروایی صفویان با ترکیب تشیع - تصوف - سلطنت آغاز شد و با سیطره ی دریافت قشری از دیانت و سیاست به پایان رسید. همین وضع در دوره ی قاجار به شکل بدتر، تکرار شد و حکومت و جامعه ی ایران پس از شکست در جنگ های ایران و روس و تحمیل و امضای قراردادهای ننگین گلستان و ترکمنچای و از دست رفتن هزاران کیلومتر مربع از خاک میهن، به انحطاط کامل افتاد و به عمق دره ی عقب ماندگی و استبداد و قشری گرایی سقوط کرد.
مسجد جامع کرمان ۱۵۰ سال پیش از برآمدن صفویان ساخته شده و در زمان صفویان بازسازی و به مسجد "جامع مظفری" شهرت داشته است زیرا ابتدا به وسیله ی " امیر مبارزالدین محمد مظفر میبدی یزدی" از خاندان های مظفر حاکم بر یزد و کرمان احداث شده بود.
در زمان زندیان و حمله ی قاجاران به کرمان، سر در رو به مشرق آن به وسیله ی شلیک و اصابت توپ ها ی آقامحمد خان قاجار تخریب اما بعدا مرمت شد. طول صحن مسجد، حدود ۶۶ متر و عرض آن حدود ۴۸ متر است و یکی از قدیمی ترین بناهای ایرانی اواسط قرن هشتم هجری به شمار می رود.
این بنا، سردری رفیع و با عظمت در ضلع شرقی دارد که با کاشی کاری هایی زیبا تزیین شده و برج ساعت آن زینت بخش سردر بلند آن است. ساختمان مسجد مطابق اصول قرینه سازی، دو ایوان بزرگ تابستانی و زمستانی دارد و اکنون کرمانی های ساکن محله های اطراف مسجد جامع در این ایوان ها نماز را در سه نوبت به جماعت می خوانند.
کرمان به جز مسجد جامع سه مسجد بزرگ و قدیمی دیگر به نام های مسجد ملک (زمان سلجوقیان)، مسجد گنجعلی خان (دوره ی صفویه) و مسجد چهل ستون (دوره ی قاجاریه) دارد و این مسجد به تقلید از مسجد وکیل شیراز ساخته شده و متشکل از ۴۰ ستون سنگی یکپارچه است.
"قلعه دختر" قلعه یی باستانی در شمال شرق شهر کرمان از آثار دوره ی ساسانیان از جمله مکان های مورد بازدید جهانگردان و ایرانگردان است و این قلعه که بر تپه یی ساخته شده است نقش برج و باروی محافظت کننده از مردم شهر در دوران های مختلف و هنگام یورش اقوام بیگانه را به عهده داشته است.
به جز مشاهده ی قلعه دختر، از باغ و عمارت و سردر ساختمان زیبای کتابخانه ی ملی کرمان و نیز یخدان مویدی یا درست تر"معیری" در این شهر بازدید کردیم. کتابخانه در روزهای نخست نوروز بسته است اما بر اساس تازه ترین آمار، استان کرمان نزدیک به ۳۰ مرکز فرهنگی و هنری و کتابخانه با ۳۰ هزار عضو دارد.
تعداد کتاب های موجود کتابخانه های این استان حدود ۳۴۰ هزار جلد گزارش شده است که بیشتر در مرکز استان قرار دارد. کتابخانه ی ملی کرمان هم از نظر تعداد و هم از نظر نوع کتاب، مهم ترین کتابخانه ی استان است و در مقایسه با سایر کتابخانه های موجود در شهرستان های دیگر، از اهمیت بالایی برخوردار است.
یخدان زیبای معیری، به شکل دایره و پوشش آن از خشت و ملاط رس ساخته شده و به صورت گنبدی بزرگ، نمایان است. در گذشته ، این یخدان خارج از شهر کرمان قرار داشت که اکنون بر اثر توسعه ی شهری درون شهر جای گرفته و اطراف آن فضای سبز ایجاد شده است. یخدان ها یا یخچال ها در شهرهای کویری و گرمسیری ایران مانند یزد و کرمان یکی از بهترین مکان ها برای ذخیره سازی یخ بوده است.
یخدان ها از چهار بخش مهم شامل یخدان، گنبد، دیوار اصلی و حوضچه یا استخر تشکیل شده است. در زمستان که آب به حد کافی وجود دارد آب به درون حوضچه یا استخر رها می شده و شب هنگام با توجه به سرمای هوا و پایین آمدن دما، یخ می زده است. دیواری بلند در طول استخر قرار داشته است که مانع تابش خورشید به یخ ها می شده و شرایطی را به وجود می آورده تا لایه های یخ در شب های پیاپی، اضافه شوند.
یخ ها را سپس کارگران می شکستند و از طریق درگاهی مخصوص، به درون یخدان که به صورت مخروطی بزرگ در زمین قرار دارد، منتقل می کردند. گنبد مدور و مرتفع ساخته شده از گل، یخ ها را طوری از تابش مستقیم خورشید حفاظت می کرده که در فصل گرما استفاده از یخ ها برای ساکنان کرمان امکان پذیر می شده است.● سنگ خارای ایران
تاریخ ، آثار قدیمی و میراث باستانی کشور ما ایران، سند هویت ملت ما است و از این رو مشاهده ی این آثار و میراث و خواندن تاریخ آن ، لازم و مفید است زیرا به تقویت "حس ملی ایرانیان" منجر می شود.
"آرتور دو گوبینو" سفرنامه نویس فرانسوی که سال ها در ایران بوده است در کتاب خود، نخستین ویژگی که برای ایرانیان برمی شمارد، علاقه ی آنان به هویت ملی و تاریخ و آثار باستانی است.
ایرانیان به گونه یی که گوبینو بیش از یک سده و نیم پیش ( عصر ناصری ، دوره ی قاجار) آنان را دیده بود، قومی باستانی و علاقه مند به شناخت جایگاه خویش در تاریخ جهانی هستند. وی در کتابش "سه سال در آسیا" صفحه ی ۲۰۳می نویسد:" ایرانیان... قومی باستانی اند و چنان که خود می گویند، شاید، کهن ترین ملت جهان اند که حکومتی منظم داشته اند ( حکومت هخامنشیان) و بر روی زمین همچون ملتی بزرگ عمل کرده اند. این حقیقت در ذهن هر خانواده ی ایرانی حضور دارد و تنها گروه های درس خوانده نیستند که این مطلب را می دانند و آن را بیان می کنند. حتی مردمان طبقات پایین نیز همین سخنان را تکرار می کنند و آن را موضوع گفت وگوهای خود قرار می دهند. این مطالب شالوده ی استوار حس برتری آنان و یکی از اندیشه های عمومی و بخش مهمی از میراث معنوی ایرانیان است".
گوبینو در باره ی حس ملی ایرانیان آشکارا می افزاید که : در زبان رسمی و تاریخی، جمعیت اقوام ایرانی را اعم از فارس، لر، کرد، بلوچ، ترکمن،آذری و ... " ملت ایرانی" می نامند چنان که ما گروه هایی از جماعات لاتینی، ژرمنی، گل و ... را ملت فرانسه می نامیم. (همان ص ۲۱۲).
این حس ملی که هویت ایرانی بر شالوده ی آن استوار شده است یکی از شگفتی های تاریخ ایران است و " وجود حس ملی و تداوم هویت ایرانی از جمشید تا شاه عباس"، گوبینو را در حیرت فرو می برد. اگرچه به سبب شکاف میان حکومت و مردم ، جز در دوره هایی کوتاه ، "دولت ملی" در ایران به وجود نیامده اما مفهوم وطن و "ایران" به عنوان واقعیتی ورای ملت و حکومت، از روزگاران کهن تا امروز، تداوم پیدا کرده است. گوبینو این "ایران" را که هسته ی مرکزی واقعیت تاریخی این سرزمین است، "سنگ خارایی" می داند که از باد و باران گزند نمی یابد.
" ایرانیان خود را در کشورشان و کشور را در خودشان دوست دارند. آنان با بی اعتنایی به آمد و شد حکومت های گوناگون نظر می کنند، بی آن که علاقه ای به یکی از آن حکومت هایی که از بالای سر آن ها می گذرد، نشان دهند... به عبث، می توان بخشی از ایران را جدا یا سرزمین آن را تقسیم کرد اما ایران، ایران خواهد ماند و نخواهد مرد. ایران در نظر من ، چونان سنگ خارایی است که موج های دریا آن را به اعماق رانده اند، انقلابات جوی آن را به خشکی انداخته ، رودی آن را با خود برده و فرسوده کرده است ، تیزی های آن را گرفته و خراش های بسیاری بر آن وارد آورده، اما سنگ خارا که پیوسته همان است که بود، اینک، در وسط دره ای بایر، آرمیده است. زمانی که اوضاع بر وفق مراد باشد، آن سنگ خارا گردش از سر خواهد گرفت". (همان ص ۲۱۷).
به باور گوبینو و دیگر پژوهشگران تاریخ ایران، " سنگ خارای ایران" پایدارتر از آن است که نیروی حکومت ها بتواند آن را از میان بردارد و تا زمانی که حکومت ها نتوانند یا نخواهند خود را با تاریخ و هویت ایران و ایرانی سازگار کنند، و تا زمانی که حکومت ها می کوشند خود را به ملت ایران تحمیل کنند شکاف میان حکومت و مردم باقی خواهد ماند. این نکته یی است که بسیاری از حکومت کنندگان، آن را درک نکرده اند.
● زرتشتیان کرمان
ایران همواره سرزمین آیین های گوناگون بوده است و ایرانیان همواره قومی بوده اند که باورهای متنوع دینی را گرامی داشته اند، به آنها صبغه ی ملی داده اند و جزیی از هویت قومی خود تلقی کرده اند.
به باور مورخان و پژوهشگران، نخستین پیامبر ایرانی، زرتشت، در عین حال "اندیشمند خرد و فرزانگی کهن ایرانی و افق های باز" بوده است و کوروش بزرگ " فرمانروای همه ی قوم هایی بود که در ایران زمین زندگی می کردند".
به گواهی تاریخ، کوروش " در فرمانی که در ۵۳۸ پیش از میلاد در بابل صادر کرد، دین و آیین همه ی ساکنان سرزمین خود را به رسمیت شناخت" و اجازه داد تا هرکس هر طور که میل اوست به دستورهای آیین و دیانت خود عمل کند.
بر پایه ی تاریخ دوران باستان، ایرانیان در باورهای خود مردمانی آزاده و اهل مدارا بوده اند. م.آ. داندامایف در کتاب "ایران در دوران نخستین پادشاهی هخامنشی" صفحه ی ۳۴۰ نوشته است که مدارای دینی دوره ی کوروش در زمان کمبوجیه و داریوش نیز دنبال شد تا اقوام مختلف بتوانند جزو امپراتوری ایران باقی بمانند.
در دوره ی هخامنشیان ، اشکانیان و بخصوص ساسانیان که مردم ایران بار دیگر "وحدت سرزمینی" خود را به دست آوردند، آیین زرتشت همچون شالوده ی استوار "وحدت ملی" به شمار می آمد. پشتوانه ی این سلسله ها به عنوان نظام های سیاسی اقوام مختلف، دیانت زرتشت بود که به "پیکار میان اهورامزدا و اهریمن" باور داشته و دارد.
دیانت و پیروان زرتشت هنوز در ایران و استان های آن به ویژه فارس ، یزد و کرمان وجود دارند و هم اکنون نزدیک به ۲ هزار زرتشتی در شهر کرمان زندگی می کنند. از یک مرکز فرهنگی و آتشکده ی زرتشتیان در این شهر دیدن و با برخی از هموطنان زرتشتی گفت وگو کردیم و چندین کتاب از کتابفروشی آنها، خریدیم.
یک جوان زرتشتی برای ما از آیین ها و مراسم این اقلیت مذهبی که از اعتقاداتشان سرچشمه می گیرد سخن گفت؛ آیین هایی مانند جشن سده، نوروز، جشن مهرگان و لباس سبز پوشیدن در مراسم عقد. جشن سده از آیین های زرتشتیان ایران و از جمله، ساکنان کرمان است و زمانی که زمستان به پایان می رسد و بهار آغاز می شود، برگزار می شود.
سده به معنای آتش سوزان و جاویدان و آتش شعله بلند، و نیز نام روز دهم بهمن است. در فرهنگ ایرانی آتش، کانون و آغاز حیات است، بقای آتش، نشانه ی دوام نسل و قوم و خانواده و ملت است.
زرتشتیان کرمان پنجاه روز پیش از جشن نوروز، جشن سده را برگزار می کنند و نیز همه ساله در آغاز سال نو به مدت سه روز در آرامگاه ها ، زیارتگاه ها و آتشکده های خود، مراسم نوروز را برپا می دارند.
در آثار زرتشتیان در مورد جشن مهرگان آمده است که مهر همان خورشید و نور و گرمی و مهربانی و محبت است و نیز روز چیرگی فریدون ایرانی بر ضحاک تازی است. در تقویم اوستا، جشن مهرگان برابر ۱۶ مهر است اما چون در تقویم رسمی و کشوری ۶ ماه از سال ۳۱ روز است ، از این رو جشن مهرگان ۶ روز جلوتر و روز دهم مهر در ایران برگزار می شود.
در این جشن، زرتشتیان کرمان خانه و کاشانه ی خود را پاک و پاکیزه می کنند، جامه ی نو می پوشند و "آویشن" که گیاهی خوشبو است به در خانه می آویزند و در آتشکده ها به عبادت و ستایش خداوند به همراه "موبدان سفید پوش" مشغول می شوند و سپس شادی می کنند.
جوان هموطن زرتشتی می گفت که در دین زرتشت، ناراحتی و غم و شیون و مویه بخصوص پس از مرگ یک همکیش و یک انسان، گناه است زیرا کمکی به ما و به روح و روان مرده و مردگان نمی کند، روان زندگان را می آزارد و نیز به لحاظ اعتقاد به زندگی پس از مرگ و اطمینان به رستاخیز، گریه کردن بی نتیجه و کاری عبث است چرا که فرد هنگامی که می میرد از این دنیا به دنیای بهتر می رود.
ویژگی دیگر آیین زرتشت، پیروان آن و ایرانیان باستان، این بوده و هست که "دریافتی انحصاری از دیانت" نداشته و ندارند و اهل مدارای دینی بوده و هستند. صاحب نظران، این مدارای دینی را یکی از "عمده ترین عناصر تشکیل دهنده ی وجدان تاریخی ایرانیان" دانسته اند و گفته اند که " این عنصر از ورای فراز و نشیب دگرگونی های تاریخی ، یورش اقوام بیگانه و چیرگی دیانت ها و آیین های گوناگون"، تداوم یافته است.
در ایران ما ، زمانی که دیانت با سیاست آمیخته شد و دین به ابزاری برای قدرت، حاکمیت و برای تحقق و تامین هدف های سیاسی تبدیل گشت، دریافت انحصاری از دیانت نیز پدیدار و "مدارای دینی" کمرنگ شد؛ فرمانروایان نافرهیخته، ملایم ترین دین ها را به خشن ترین ابزارهای تسلط و چیرگی بر آدم ها تبدیل می کنند، در حالی که روحیه ی معتدل مردمان فرهیخته، خشونت را از دیانت جدا می کند.
"ژان شاردن" به عنوان پروتستانی فرانسوی و جهانگردی که در موضوع "پیوند سیاست و دیانت" کشورها به ویژه ایران تفکر و تامل کرده و از تجربه های تلخ آشوب های مذهبی در اروپا، درس های مهمی آموخته است در سفرنامه اش با اشاره به خوی مدارای ایرانیان می نویسد: "ستایش انگیزترین عادت ایرانیان ملاطفت آنان با بیگانگان، مهمان نوازی، پذیرایی و محافظت از دیگران و مدارا نسبت به دین هایی است که از نظر آنان باطل و فاسد به شمار می روند. اگر از شریعتمداران، صرف نظر کنید که مانند هر جای دیگری و شاید بیشتر از جاهای دیگر، به کسانی که باورهای آنان را قبول ندارند، سخت کینه می ورزند، در امر دیانت، ایرانیان را بسیار انسان و معتدل خواهید یافت تا جایی که اجازه می دهند که کسانی که دین آنان را ترک گفته اند، به آن بازگردند... ایرانیان بر این باورند که دعای همه ی آدمیان مقبول واقع می شود. آنان دعای خیر مومنان دیگر را می پذیرند و در ایام بیماری حتی آن را طلب می کنند. من این مطلب را ناشی از اخلاقیات ملایم این قوم می دانم که به طور طبیعی مخالف پرخاشجویی و خشونت است".
به جز شاردن، دیگر پژوهشگران و نویسندگان تاریخ اندیشه ی دینی و سیاسی ایران اذعان کرده اند که ایرانیان بر خلاف فرمانروایانشان، همواره "تلقی مداراجویانه ای از دیانت" داشته اند و از آن جا که "دیانت را بیشتر اخلاق می فهمیدند"، در دام افراط هایی که بسیاری از اقوام دیگر افتادند، نیفتادند.
به اعتقاد پژوهشگران، در طول تاریخ ایران دوره ی اسلامی - جز استثناهایی در عصر زرین فرهنگ ایران (قرن های سوم تا ششم) - همواره "بهترین فرمانروایان ایران، بدترین نمایندگان آن بوده اند و پیوسته فاصله ای میان فرمانروایان و واقعیت کشور وجود داشته است" زیرا فرمانروایان، هیچ گاه نخواستند که " تنوع زبانی، آیینی، دینی و فرهنگی مردم ایران را که از آن به مدارا تعبیر می شود" بپذیرند.
برای نمونه، فرمانروایی مانند سلطان حسین صفوی " بنا بر صواب دید ملایان و خوار و خفیف کردن زرتشتیان و ارمنیان به جهت نامسلمانی، فرمانی صادر کرد که ارمنیان باید چاک گریبان خود را ببندند، بر شانه هاشان گلیم کهنه اندازند و کلاه تکه پاره بر سر گذارند تا از مسلمانان متمایز شوند، سواره به بازار نروند، روزهای بارانی به بازار و دکان وارد نشوند تا مبادا خیسی لباسشان مسلمانان را نجس کند". (تاریخ جلفای اصفهان ص ۱۴۷).
نویسنده ی همین کتاب می افزاید: سلطان حسین صفوی فرمانی دیگر برای خوار و پست کردن ارمنیان داد که تابوت معدومان را ارمنیان حمل کنند و قدغن کرد که وجه دانه ی مرغان دربار را ایشان بپردازند و هم به فرمان او سر هر ماه، جارچی جار می زد که شاه در مورد ارمنیانی که مسلمان شوند، احسان و خواسته ی آنان را اجابت خواهد کرد. (همان ص ۱۴۸).
"هارتون درهومانیان" نویسنده ی تاریخ جلفای اصفهان در باره ی اسلام آوردن گروهی از زرتشتیان در همان صفحه می نویسد: بنا بر تکرار مداوم ملایان، شاه سلطان حسین تصمیم گرفت ارمنیان و پیروان دیگر ادیان را که در قلمرو او می زیستند، به دین اسلام در آورد. او میل باطنی خود در مورد زرتشتیان ایران را به آسانی تحقق بخشید. از پیروان این مذهب، دویست خانوار، در جنوب جلفا ساکن بودند و همگی از ترس و گروهی با وعده و وعید به مذهب شیعه درآمدند و از آن هنگام آن محله را "حسین آباد" خواندند.
با قدرت گرفتن شریعتمداران در نظام سلطنت صفویان به ویژه سده ی دوم فرمانروایی آنان، و زمانی که دین ابزار قدرت قرار گرفت، "مدارای دینی" که همچون سیمانی، پیوند دهنده ی همه ی اقوام ایرانی بود از بین رفت و از آن زمان تاکنون، این مساله گریبان جامعه ما را رها نکرده است.
● چهار چهره کرمانی در دوران قاجار
توفیق رفیق راه شد تا در سفر به کرمان به مزار و مقبره ی یکی از سفرنامه نویسان و روزنامه نگاران مهم دوره ی مشروطیت ایران به نام "مجدالاسلام کرمانی" برویم و به روح و روان او که سالها است پیکرش بر بالای تپه یی در شمال شرقی این شهر در دل خاک آرمیده است ادای احترام کنیم.
کرمان دست کم چهار روشنفکر و شخصیت تاثیرگذار و فراموش نشدنی در تاریخ سیاسی دوره ی قاجار به ویژه زمان نهضت مشروطیت ملت ایران دارد که نوشته ها و اقداماتشان در بروز و پیروزی این نهضت قابل توجه و اعتناست: مجدالاسلام کرمانی، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا رضای کرمانی و ناظم الاسلام کرمانی.
مجدالاسلام کرمانی یکی از مهم ترین روزنامه نگاران و مشروطه خواهان آگاه آن دوره است که تاملات تاریخی او در زمینه ی "خشونت در ایران" حاوی نکات تازه و جالب است. هسته ی سخن مجدالاسلام در کتاب ارزشمندش به نام "تاریخ انحطاط مجلس" صفحه ی ۸۲ این است که از آستین خشونت، جز خشونت سر برنمی کشد و خشونت هم در ابتدایی ترین شکلش محصول جهل است و ناآگاهی.
به باور بیشتر پژوهشگران تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران، تاریخ معاصر ما با توازن و تعادل همراه نبوده و دوره ی تاریخ جدید ایران از قاجار تا به امروز، در گذرگاه های خشونت و افراط و تفریط شکل گرفته و ساخته شده است.
مجدالاسلام که خود گرفتار خشونت شده است در توصیف خشونت در ایران می نویسد: مردم وحشی و بیرحمی در ایران ما پیدا می شوند که از صدمه خوردن نوع خودش تفریح می کند.( همان ، ص ۲۹۱).
او سال ها در محله ی تجریش در تنهایی به کار نوشتن و روزنامه نگاری پرداخت و به سبب انتقاداتش از نظام خودکامه و خشونت طلب قاجاریه، بازداشت و در زندان کلات خراسان همبند "میرزا حسن رشدیه" موسس مدارس جدید در ایران، شد اما با اراده ی مصمم توانست در دوره ی زندان "سفرنامه ی کلات" را بنویسد و نیز نگارش کتاب تاریخ انحطاط مجلس را به پایان ببرد.
مجدالاسلام در پایان همین کتاب می نویسد: تاریخ ۲۹ شعبان از سال ۱۳۲۶(قمری) در قریه تجریش با نهایت خوف و وحشت از مراقبت خفیه نویسان درباری { دربار محمد علی شاه قاجار، دوره ی استبداد صغیر} به اختتام این کتاب موفق شدم. (همان ، ص ۲۹۵).
به جز مجدالاسلام کرمانی و نیز ناظم الاسلام کرمانی که "تاریخ بیداری ایرانیان " را نوشته است، یکی دیگر از شخصیت های مشروطه خواه و روشنفکر عرف گرای کرمان، میرزا آقاخان کرمانی است که در واپسین دهه ی عصر ناصری، با تکیه بر دیدگاهی نو در "تاریخ نویسی"، گام مهمی در تدوین تاریخ ایران برداشت.
او با نگارش کتاب "آیینه ی سکندری" سنت تاریخ نویسی در ایران را وارد مرحله ی تازه ای کرد که تا آن زمان ناشناخته بود و این کتاب، به باور مورخان اندیشه ی سیاسی، افزون بر این که گزارشی از تاریخ ایران از آغاز تا دوره ی اسلامی به دست می دهد، تاملی در مباحث تاریخ نویسی در ایران نیز هست.
از دیدگاه میرزا آقاخان، تاریخ نویسی امروز، "نه تاریخ رایج و متداول در مشرق" است که وقت خوانندگان را به "استماع قصه و افسانه" تلف می کند و هدفی جز "ریشخند و خوشامدگویی و بیهوده سرایی" ندارد، بلکه "تاریخ حقیقی مشتمل بر وقایع جوهری است تا محرک ترقی و تربیت ملت باشد". (آیینه سکندری، ص ۸).
به اعتقاد او، این تاریخ، چونان "آیینه ای گیتی نما" است که " اسباب ظهور هر قدرت و شوکت و هر انقراض را در نظر آدمی می نمایاند" تا انسان را برای انجام کارهای بزرگ آماده کند و"جمعیت بشریه" را از افتادن در "مهالک موجوده" مانع شود. تاریخ به عنوان علم شناخت "اسباب ترقی و تنزل" هر ملتی و آگاهی هر قومی از سرگذشت نیاکان خود است و مهم ترین فایده ی آن عبارت است از شناختن گذشته برای اطلاع از "پیش آمد" حال و آینده.
میرزا آقاخان کرمانی می نویسد: "چنانچه هر کسی باید پدر راستین خود را بداند کیست و نسب اصلی او از کجاست، تاریخ قوم خود را نیز باید از روی معلومات جوهریه ...کشف و تحصیل کند تا از نتایج و تاثیراتی که لازم این فن شریف است، بتواند بهره کافی برگیرد و الا از تاریخ دروغین و اساطیر بی اصل که مطابق واقع و حقیقت نیست چه فایده و تاثیر آید". ( همان، ص ۱۱ و ۱۲).
به نظر میرزا آقاخان، در ایران، تاریخ نویسی مانند دیگر شوون فرهنگ و تمدن ایرانی در سراشیب انحطاط افتاده و ایرانیان در جهل به تاریخ باستان و میراث تاریخی کشور خود به سر می برند. او در آیینه ی سکندری صفحه ی ۱۷ یادآور می شود که در حالی که در نزد اهل ادب و دانشمندان، دانستن "جای سم اسب یعرب بن قحطان" از فضایل و کمالات شمرده می شود، کسی از ایرانیان به عنوان مثال، نمی داند که " دخمه ی زردشت و فریدون و کیخسرو و کاووس" در کجا قرار داشته است و تحقیق در احوال هوشنگ و جاماسب و بزرگمهر، "نشان زندقه و الحاد و دلیل کفر است".
آقاخان در کتابش به روش تحلیلی و نیز تطبیقی به مهم ترین تحولات دوره های گوناگون تاریخی ایران و نیز به انحطاط ایران زمین و علل فلسفی آن اشاره می کند و به خوانندگانش "آگاهی ملی" می بخشد. از این رو بی جهت نیست که فریدون آدمیت در کتاب "اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی" صفحه ی ۲، به درستی، او را "بنیانگذار فلسفه ی تاریخ ایران و ویرانگر سنت های تاریخ نگاری، برجسته ترین مورخان ما در قرن پیش... و یکتا مورخ متفکر زمان خویش" نامیده است.
از سوی دیگر، میرزاآقاخان کرمانی نخستین نویسنده یی است که یکصد سال پیش، از "حقوق بشر" سخن گفته و ملت ایران را به آگاه شدن از حقوق اجتماعی و سیاسی اش دعوت کرده است.
کنون ای مرا "ملت" هوشمند / چرایید در چاه غفلت نژند؟
برآیید و بینید کار شگفت / به آسان توانید گیتی گرفت
ولی تا شناسید از خیر و شر / ببایست خواندن "حقوق بشر"
که تا خود بدانید زآیین و راه / بد و نیک گیتی نباشد ز شاه
اگر آگهی تان رسد کم و بیش / ببینید هر چیز در دست خویش
همه نیک بختی و بیچارگی / به دست شما هست یکبارگی
او هدف از شعر و شاعری را تنویر افکار و تشویق مردم به "عبرت و غیرت و حب وطن و ملت" می داند و از شعرای ایران، فردوسی و شاهنامه (خردنامه اش) را می ستاید زیرا "حب ملیت و جنسیت {نژاد} و شهامت و شجاعت را در طبایع ملت ایران القاء می کند".( ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان ، ص۲۲۲-۸).
میرزا آقاخان کرمانی همچنین سال ها پیش از اعلان مشروطیت، در باره ی آزادی و "آزادی زنان" مطالبی گفته و نوشته است که بیشتر این نوشته ها در زمان مشروطیت و حتا سال ها پس از آن در ایران اجازه ی انتشار نیافت. از جمله نوشته است که " عالم انسانیت به سرحد کمال نخواهد رسید مگر این که زنان نیز در جمیع امور و حقوق با مردان، مشترک و برابر باشند".( اندیشه های میرزا آقاخان کرمانی، ص ۲۵۹).
بدیهی است که این نوع اندیشه ها و نوشته ها در جامعه ی آن روز ایران و حتا امروز خریدار نداشته و ندارد و دلایل و داستان آن، درازدامن است و از بحث ما خارج. با این همه یکی از دلایل آن پایین بودن سطح آگاهی مردم و قشرهای مختلف جامعه ی استبداد زده است. دلیل دیگر آن به محتوای متون و نگرش و دیدگاه خاص متولیان مذهبی و رهبران سیاسی و سنتی ما برمی گردد که خود را در قوانین اساسی و مدنی و قضایی ایران آشکارا نشان داده است.
مشابه سخن میرزاآقاخان کرمانی، این سخن میرزا ملکم خان از دیگر روشنفکران و نویسندگان عصر ناصری و دوره ی مشروطیت است که در شماره ی هفتم روزنامه ی "قانون" آمده است: هیچ طرح ملی پیش نمی رود مگر به معاونت {کمک} زنها، زن های ایران باید ملائکه ی ترویج آدمیت باشند.
انتشار روزنامه ی قانون در سال ۱۲۶۸ خورشیدی حادثه ی بسیار مهمی بود که فکر "قانون خواهی" و بذر اندیشه ی مشروطیت را به زبانی ساده و موثر در اذهان و افکار نوجویان و مخالفان حکومت خودکامه ی قاجار بخصوص تجار، روحانیون و تحصیل کردگان وارد کرد.● ماجرای مدرسه نمدمالان
میرزا آقاخان کرمانی به همراه دیگر روشنفکران مشروطه خواه مانند جلال الدین میرزا، ناظم الاسلام کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه یی، مجدالاسلام کرمانی، شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا ملکم ناظم الدوله، سید جمال الدین اسدآبادی، شیخ احمد روحی، یحیی دولت آبادی، میرزا علی خان امین الدوله، میرزا محمد علی خان مجدالملک، شیخ مهدی شریف کاشانی، احتشام السلطنه ، میرزا حسن رشدیه، میرزا یوسف خان مستشارالدوله، میرزا حبیب اصفهانی، مشیرالدوله، مخبرالسلطنه ی هدایت و شماری از روحانیون نواندیش، در گفته ها و نوشته هایش از ماهیت نظام استبدادی و خودکامه در ایران پرده بر داشت و خواهان سقوط این نظام و عواملش شد.
کرمانی سلطنت قاجاریه را نقطه ی عطفی در انحطاط تاریخی ایران می دانست و در "نامه های تبعید" ص ۸۷ نوشته که "عزم جزم کرده است تا به جهت قلع و قمع ریشه این جانوران تعدی و این لاشخوران منفور و پاک شدن ایران از عفونت کثافت وجود نالایق ایشان دو رساله (کتاب) بنگارد" تا در رساله ی نخست "تکالیف ملت ایران" را روشن کند و آن گاه نیز کتابی "در تاریخ قاجاریه" بنویسد زیرا برای "برانداختن بنیان این درخت خبیث چنین کتابی لازم است".
پس از واقعه ی واگذاری امتیاز توتون و تنباکو به انگلیسی ها در زمان ناصرالدین شاه قاجار، میرزا آقاخان با مشارکت روشنفکران و جمعی از بازرگانان نامه یی به میرزای شیرازی از مراجع شیعه نوشت و مشوق او شد که صرفا به پیروزی ای که در لغو امتیاز تنباکو (واقعه ی رژی) نصیب او و ملت ایران شده قانع نشود و " امور را تا نقطه ی آخر اصلاح کند" یعنی به کار سلطنت ناصرالدین شاه خاتمه دهد. نوشت که از پیشوایان دینی می خواهد که " دستگاه ظلم و معاونت ظلم و اطاعت ظالم را تکفیر نمایند".( شورش بر امتیازنامه ی رژی، فریدون آدمیت، نشر پیام، ص ۱۴۰).
این روشنفکر عرف گرای مخالف استبداد و رژیم قاجار که یکی از برجسته ترین تدوین کنندگان تاریخ و اندیشه ی ملی گرایی ایرانی است برای سقوط حکومت ظالم و مستبد قاجار به هر دری زد و به هر اندیشه یی پناه برد. در تبعید، به پیروی از میرزا ملکم، جمعیت "آدمیت" استانبول را به راه انداخت و خود از نیروهای فعال آن جمعیت بود.
او هم زمان تحت تاثیر اندیشه های سید جمال الدین اسدآبادی، مبلغ اندیشه ی "اتحاد اسلام" بود و در زندگی کوتاه خود از هیچ کوششی برای سقوط حکومت ناصرالدین شاه خودداری نکرد و سرانجام پس از ترور شاه - به دست همشهری دیگرش میرزا رضای کرمانی- به اتهام همدستی در قتل شاه، دولت عثمانی، او و یارانش خبیرالملک و شیخ احمد روحی را به ماموران مرزی ایران سپرد و در صفر ۱۳۱۴ قمری، عاملان حکومت مستبد قاجار، هر سه نفر را در یکی از باغ های تبریز، زیر درخت نسترنی سر بریدند.
هر چند سر میرزا آقاخان کرمانی و یارانش پیشتر از نظام خودکامه بر باد رفت اما او به نشانه های آغاز و پیروزی "جنبش مشروطیت" مردم ایران اشاره کرده بود و این اتفاق افتاد اما "خودکامگی" در ایران به بن بست نرسید، این "بساط کهنه" برچیده نشد و بار دیگر پس از مشروطیت، در جامه ای جدید جلوه گر گردید.
▪ مروری بر تاریخ کرمان
تاریخ نویسان تحلیلگر، نوشته اند که کرمان در سده ی دوم فرمانروایی صفویان بر اثر سوء سیاست و سیاست دینی تبعیض آمیز و خودکامگی حاکمان، نابسامان شد و به وسیله ی افغان ها سقوط کرد. زیرا در آن زمان، خودکامگی و سست عنصری مسوولان جای اصلاح طلبی و تدبیر را گرفت، بی لیاقتی، جانشین کاردانی شد و دیانت که در آغاز مایه ی نوعی انسجام بود به عامل انحطاط تبدیل گشت.
به گواهی تاریخ، در بخش های وسیعی از فرمانروایی صفویان، اهل سنت و جماعت و نیز گبریان و زرتشتیان زندگی می کردند و رفتار نابرابر و تبعیض دینی علیه آنان به تهدیدی برای نظام حکومتی تبدیل شد و زمینه های شورش و یورش افغان ها و سقوط ایران زمین از جمله کرمان را فراهم کرد.
سیاست تبعیض دینی حکمرانان صفوی - که خود را شیعه می دانستند - در قبال ساکنان اهل سنت شهرهای هرات و قندهار - و دیگر بخش های افغانستان که آن زمان بخشی از ایران بود- و نیز اعمال همین سیاست علیه زرتشتیان کرمان، موجب شد این دو طایفه ی مذهبی علیه حکومت مرکزی همدل و همسو شوند.
برخی جهانگردان و تاریخ نویسان خارجی مانند "تادئوش کروسینسکی" در گزارش خود از ایران دوره ی صفویه یکی از علل سقوط کرمان را ارتباط های پنهانی زرتشتیان با محمود افغان می داند و می نویسد: از آنجا که یوغ صفویان که اغلب زرتشتیان را مورد آزار و اذیت قرار می دادند، بر آنان گران می آمد، میرمحمود افغان به کوشش چندانی برای جلب حمایت آنان نیازی نداشت و به وسیله ی آنان توانست شهر را فتح کند. (تاملی در باره ی ایران، جواد طباطبایی، ج ۱، صفحه ی ۴۹۰).
باستانی پاریزی از نویسندگان معاصر کشورمان که خود از خطه ی کرمان است در کتاب "سیاست و اقتصاد عصر صفوی" در باره ی همکاری زرتشتیان یا گبران با محمود افغان و آن چه پیش از یورش افغانان از کارگزاران حکومتی بر آنان می رفته می نویسد: صفویان از زرتشتیان جزیه می گرفتند. افغانها به دنبال تسلط بر کرمان جزیه ی زرتشتیان را بخشودند. اصفهان، جزیه خواه بود و افغان جزیه بخش شد؛ ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!
او در باره ی سیاست نامناسب شیخ علی خان حاکم وقت کرمان می نویسد: کرمان بر اثر سوء سیاست شیخ علی خان دچار چند دستگی شده بود: یکی دعوای کرد و فارس که صورت مذهبی شیعه و سنی یافته بود و یکی زرتشتی و مسلمان که بعدها ابعاد نظامی و سیاسی بزرگی پیدا کرد؛ صوفی و متشرع هم که از قدیم بود. (سیاست و اقتصاد عصر صفوی، ص ۴۷۴).
در اثر بی سیاستی و بی تدبیری حاکمان صفوی به ویژه شاه سلطان حسین صفوی، محمود افغان در سال۱۱۳۲ هجری قمری به قصد تصرف اصفهان پایتخت صفویان از طریق سیستان خود را به کرمان رساند اما در آنجا از لطفعلی خان والی فارس و برادرزاده اش، به سختی شکست خورد و به قندهار گریخت، او بار دیگر از راه سیستان به کرمان تاخت و پس از استیلا بر آن از طریق یزد راهی اصفهان شد.
پس از دفع شر محمود و اشرف افغان به وسیله ی "نادر افشار" و خلع شاه طهماسب صفوی از سلطنت، کرمان مانند سایر مناطق ایران به تصرف نادر موسس سلسله ی افشاریه درآمد. بر پایه ی توضیح تاریخ نویسان، کارنامه ی نادر با ترازنامه ی شاه سلطان حسین و شاه طهماسب صفوی و یورش افغانان، تفاوت چندانی نداشت. نادر سردار بزرگ ایران، ایرانیان را از چنگال گرگ اشرف افغان رها کرد و خود عاقبت به گرگ آنان تبدیل شد.
▪ سیاهترین دوره کرمانیان
بعد از کشته شدن نادر، کرمان دستخوش هرج و مرج بیشتر گردید و به وسیله ی افغان ها و بلوچ ها تاراج شد. کریم خان زند بنیانگذار سلسله ی زندیه (۱۱۶۳ -۱۱۹۳ هجری قمری) بعد از سرکوب کردن مخالفان، بدون هیچ گونه مانعی کرمان را تصرف کرد. پس از سقوط زندیه به وسیله ی آغامحمدخان قاجار، روزهای تاریک کرمانیان آغاز شد.
او پس از استیلا بر کرمان، فرمان قتل عام ساکنان این شهر را صادر کرد و سپاهیان قاجار از هیچ جنایت و ددمنشی در حق اهالی آن، فروگذار نکردند. روایت شده است که به دستور آغامحمد خان (تصویر بالا) بیش از بیست هزار نفر، کور و از نعمت بینایی محروم شدند و از سرهای کشته شدگان، کله مناره ها برپا گردید.
کرمان در زمان حکمرانی قاجاران به لحاظ فرهنگی، سیاسی و بخصوص اقتصادی بدترین وضع را داشته است و حاج محمد علی محلاتی معروف به "حاج سیاح" که در دوره ی قاجار در سال ۱۲۹۵ خورشیدی از این شهر دیدن کرده می نویسد که کرمان به درجه ای از رکود اقتصادی و فقر تنزل پیدا کرده که سیستان که خود کانون فقر و تنگدستی بود، در مقایسه با آن آباد و پیشرفته بحساب می آمد. او در سفرنامه اش می نویسد که "اجمالا کار معاش چنان بر اهل کرمان تنگ است که اهل سیستان و قائن از ایشان بیشتر در رفاه بودند، به طوری که از کرمان به آنجاها پناه می برند". ( سیاح، ص ۱۶۴).
حاج سیاح با ترسیم تصویر سیاهی از فقر مردم کرمان دوره ی قاجاریه می نویسد که آنان چنان در کار معیشت درمانده بودند که کودکان خردسال خود را به فرش بافی و شال بافی می فرستادند. این کودکان اجرتی معادل سه یا چهار شاهی دریافت می کردند و در صورتی که به استادی می رسیدند، مزد روزانه آنان از ۱۰شاهی تجاوز نمی کرد.
این کودکان چنان چه مرتکب خطایی می شدند، به گفته ی حاج سیاح " با سوزن، به دست ایشان زده، سوراخ می کنند یا گوششان را چنان فشار می دهند که نزدیک دریدن می گردد". در کرمان وضع این کودکان تنها با زنان قابل مقایسه بود که با دریافت کم ترین اجرتی به دوزندگی می پرداختند و اجرت آنان چنان اندک بود که " از صد خانه یکی قدرت نداشت شب چراغ روشن کند".
به گزارش سیاح، بسیاری از اهالی کرمان برخی روزها "بضاعت خرید نان نداشتند" و با شلغم و چغندر شکم خود را سیر می کردند. فقر تنها موهبتی بود که در کرمان به تساوی تقسیم شده بود، در حالی که حکومت به جز دریافت مالیات، دست به کاری نمی زد. حاجی می نویسد: انسان به میدان (عمومی شهر) می رود، می بیند هر یک پاره نمدی پوشیده که به تنش فرو رفته، پشته ای از هیزم در پشت از صحرا آورده، به جزئی وجه (پول) می فروشند و برای این پشته، که از ۱۰ شاهی بالاتر نمی فروشند، دو روز کار کرده، با وجه آن باید امرار معاش کنند و مالیات دیوان (حکومتی) را بدهند. (همان ص ۱۶۴).
▪ مدرسه نمدمالان
اما عمیق ترین آسیبی که در کرمان دوره ی قاجار از فقر ناشی می شده نوعی فحشا بوده که حاج سیاح آن را "مقاطعه دادن زنان بیوه" می نامد. زنان ، مانند کودکان، آسیب پذیرترین قشر جامعه ی ایرانی بودند و البته ، وهن و توهینی که بر آنان می رفت بیشتر از آن بود که عفت کلام حاج سیاح به او اجازه ی بحث در باره ی آن بدهد. حاجی می نویسد که "لابدم کار بدتر از همه را هم که فعلا از کارهای معمولی آن جاست، بنویسم" و می افزاید: " از شدت پریشانی، زنان و دختران را به مقاطعه می دهند ، یا به اسم صیغه و متعه یا فروش، هر چه بگویی سزاست". برخی از مراکز و مدرسه های کرمان، و نیز دیگر شهرهای کشور، محل واگذاری این زنان و دختران بود که حاجی از آن میان از "مدرسه نمدمالان" نام می برد و می نویسد که برخی از ساکنان آن مدرسه "کارشان صیغه دادن زن و دختر است که به خود زن ها یا کسان ایشان وجهی داده، زن ها را برای این کار اجاره می کنند و به مردم صیغه و مقاطعه داده ، وجه اجاره را داده، باقی دخل ایشان است".
حاج سیاح که خود از مدرسه ی نمدمالان دیدن کرده ، یادآور می شود که "این مدرسه حجره هایی داشت که کسان از پیر و جوان در ایوان هر حجره نشسته بودند و به هر کس که وارد می شد، قلیان می دادند و اظهار انس کرده، بعد می پرسیدند: زن می خواهی یا دختر جوان؟" او آنگاه به درستی می افزاید که " زن بیوه به مدارس آمدن و شبانه متعه شدن و پول گرفتن، اختصاص به کرمان ندارد". (همان ص ۱۶۵).
حاج سیاح به دلیل دیدار از شهرهای دیگر ایران به وجود این "آسیب اجتماعی" اشاره می کند، چنان که در باره ی یزد می نویسد: ناخوشی زن به مقاطعه و متعه دادن در کرمان، اندکی به یزد هم سرایت کرده و یک چشمه (ی) دخل هم برای صیغه دهندگان افزوده است. در کرمان این عمل، محققا از شدت اضطرار بود ولی در یزد علت آن را ندانستم. ( همان ص ۱۷۹).
بی تردید، علت این گونه آسیب های اجتماعی و ناهنجاری های جامعه ، خودکامگی و بی لیاقتی حکومت ، فقر و بی خبری مردم و سوء استفاده کردن از باورهای مذهبی آنان بوده است. نظام خودکامه در ایران به جای ریشه یابی و درمان این گونه آسیب های اجتماعی دهان بازگوکنندگان آن را مانند حاج سیاح می بست.
حاج محمد علی محلاتی (حاج سیاح) از روشنفکران و روزنامه نگاران عصر قاجار به اتهام خواندن، آگاه شدن، نوشتن، آگاهی دادن، انتقاد از وضع موجود، افشا کردن نارسایی ها و تباهی ها و تبلیغ افکار روشنفکری و قانون خواهی، بازداشت و در زندان قزوین همبند میرزا رضای کرمانی شد که در شماره های بعد به شرح احوال و رفتارش اشاره خواهم کرد.
● آوازهای هولناک از بدنهای نیمه جان
در میان مورخان اندیشه ی سیاسی، این نکته، مورد تایید و اتفاق همه است که ایران زمان قاجاران غرق در جهالت و فساد و بی خبری و خشونت بود تا جایی که آغامحمدخان قاجار برای اداره ی کشور "راهی جز کشتن و بستن" نمی شناخت.
آن گاه که نوبت به جانشینان او یعنی فتحعلی شاه و سپس محمد شاه قاجار و صدراعظم های بی لیاقتی مانند میرزاآقاسی شعبده باز رسید، این حکمرانان "زیوری جز تن آسایی و خودآرایی" نداشتند و نمی شناختند.
شماره ی زن های فتحعلی شاه "از حد نصاب گذشت" و به تعبیر میرزا علی خان امین الدوله "تعدد بنین و بنات او آب و اعتبار دودمانش را برد". او در کتاب "خاطرات سیاسی" صفحه ی ۹ می نویسد که " عهد فتحعلی شاه، دوره ی گرمی بازار عیش مهنا و ریش محنا بود و میدان شعر و تملق ، فسحتی یافت".
در عهد فتحعلی شاه، روس ها دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمنچای بر دولت قاجار تحمیل و هزاران کیلومتر مربع به ویژه قفقاز و بخش هایی از آسیای مرکزی را از سرزمینمان جدا کردند و در عهد محمد شاه، با توطئه ی انگلیسی ها و بی کفایتی حکمرانان ، هرات از دست رفت و وهن و توهینی دیگر بر ملت ایران وارد شد.
پس از محمد شاه، ناصرالدین شاه به مدت ۵۰ سال بر تخت سلطنت نشست و با سست عنصری یا خودکامگی خود و درباریانش ، تمام کوشش های اصلاح طلبانی مانند میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی و میرزا تقی خان امیرکبیر برای اصلاح وضع اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی ایران را به هدر داد.
نیم سده ی سلطنت ناصرالدین شاه (تصویر بالا)، برغم کوشش هایی که برای انجام اصلاحات در کشورمان صورت گرفت، دوره ی طولانی شکست های پی درپی اصلاحات و گسترش روزافزون دخالت بیگانگان یعنی روس ها و انگلیسی ها در امور کشور بود.
به گفته ی امین الدوله، نقش شاه و صدراعظم هایش مانند آقاخان نوری و میرزا علی اصغرخان امین السلطان در به بن بست راندن کشور، در عقیم گذاشتن کوشش های اصلاح طلبانه، در شکست اصلاحات و حتی در فراهم آوردن زمینه های قتلش به وسیله ی میرزا رضا کرمانی شاگرد سید جمال الدین اسدآبادی، اساسی بود.
"تقدیر به دست قدرت خود ناصرالدین شاه ، اسباب قتل او را فراهم کرد و او را از تخت به تابوت کشاند. رضا کرمانی، جمال الدین افغانی و مایه (ی) ویرانی، همه، به اهتمام خود شاه ساخته شد. ذالک تقدیرالعزیزالعلیم" ( خاطرات سیاسی، ص ۲۱۷).
با گذشت زمان، بحران سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران عصر قاجار عمق و ژرفای بیشتری پیدا کرد، مردم در خواب سنگینی فرورفته بودند، " نفس ایران تنگ و بدن مملکت، رنجور و عرق اضطراب بر آن جاری بود. از بدن های نیم جان آوازهای هولناک برمی خاست، بی آن که در اجساد، حرکتی دیده شود" (همان ص ۱۷۳) و ناصرالدین شاه پس از سومین سفرش به فرنگستان، به ویژه به دنبال رسوایی واگذاری امتیازهای گوناگون به بیگانگان ( برای نمونه انحصار تنباکو و قرارداد رژی)، در واپسین سال های فرمانروایی اش، به " عیش شبانه روزی" خو گرفته بود.
ضعف های اخلاقی ناصرالدین شاه و وزیران و درباریانش و این که آنها نمی توانستند حتی در برابر زنان حرمسرا مقاومتی از خود نشان دهند، کشور را به کانون فساد و نابسامانی تبدیل کرد. امین الدوله می نویسد که " غفلت شاه ...که اوقات خود را به لذات جسمانی مشغول می ساخت، میدان وسیع و بی مانع، به حوادث و انقلابات می داد".(همان ص ۱۵۳).
در پی انتقادها و مخالفت های سیدجمال الدین اسدآبادی به وضع موجود، به دستور ناصرالدین شاه او را به وضع فجیعی به بصره ی عراق تبعید کردند و آن گاه که " کار یک درجه بالا گرفت" و آوازه ی واگذاری انحصار توتون و تنباکو به گوش مردم رسید برخی از واعظان نیز بر بالای منبرها "دهان به ذم و قدح دولت و دولتیان گشودند". نخست، سید "علی اکبر فال اسیری" بود که در "شیراز شیرازه ی دولت و سلطنت را گسیخت و آبروی حکومت را ریخت". مامورین حاکم شیراز او را گرفتند، " دست و دهانش بستند و به قاطری سوار کرده، به سمت بوشهر بردند" (همان ص ۱۵۱) و به بصره که سید جمال نیز آن جا بود، تبعید کردند.
به نوشته ی امین الدوله، سید برای بار دوم در زمان صدارت امین السلطان به تهران آمده و جمعیت زیادی، هوادار و طرفدارش شده بودند و به سخنانش گوش می دادند، چندان که ناصرالدین شاه از حضورش در ایران بیمناک شد و دستور داد سید را با رسوایی اخراج کنند.
پس از این دستور، حاکم قصبه ی شاه عبدالعظیم (شهر ری) سید را از بست صحن امام زاده بیرون کشید و برای این که صدای مردم بلند نشود، در مقام نفی سیادت او (سید بودن او) برآمد، اسلام او را "مشکوک" و خود او را "غیر مختون" خواند و برای اثبات ادعای خود دستور داد " در بازار، بند ازار او را بریدند و مکشوف العوره با سر و پای برهنه به یابو بستند" و در سرمای سخت زمستان او را به مرز عثمانی راندند.
نویسنده ی خاطرات سیاسی، عباراتی را در شرح کوشش های مرید سید جمال یعنی میرزا رضای کرمانی می آورد و می نویسد: " از اعوان و اصحاب سید هیچ کس به او یاری نکرد، مگر میرزا رضای کرمانی که سراسیمه به چپ و راست می دوید، قفا می خورد و ملامت می دید، فریاد می کشید که مردم این سید است و از اولاد پیغمبر شماست، از بزرگان علماست، غیرت کنید و نگذارید مظلوم کشته شود. فغان و اشک و تلاش و کوشش رضا فایده نداد. سید رفت و او به جا ماند. ماموران حکومت به منزل سید تاختن آوردند. از کتاب و کاغذ هر چه به دست آمد، بستند و سر به مهر خدمت وزیر اعظم فرستادند. امین السلطان رایت فتح برافراشت، شبانه به دوشان تپه رفت، کیف و دفتر سید را به همان مهر و نشان به حضور شاه برد که از آن میان خون جمعی ریخته و خاندان ها برانداخته شود. در آن صندوق جز لعنت نیافتند. تیر وزیر به سنگ آمد و شاه خشنود شد که از مردم معروف و نوکرهای دربار، کسی با جمال الدین همراه نبوده است"(همان ص ۱۵۰).مدتی از این ماجرا نگذشته بود که ناصرالدین شاه در آستانه ی پنجاهمین سال سلطنتش در صحن حضرت عبدالعظیم شهر ری به دست میرزا رضای کرمانی از اصحاب و پیروان سید جمال به قتل رسید و دوره ی طولانی فرمانروایی و استبدادش به سرآمد. تردیدی نیست که ناصرالدین شاه نخستین و آخرین فرمانروایی نبود که دربار خود را به "کانون تباهی ها" تبدیل کرد، این شیوه ی فرمانروایی از پیامدهای خودکامگی در ایران و بی خبری مردم ما بود.
بیشتر مردم ایران در دوره ی قاجار و پس از آن درکی از ساختار قدرت و منطق عملکرد آن پیدا نکرده بودند، سهمی از قدرت و نظارت بر آن نداشتند، نمی توانستند دریافتی روشن از مناسبات پیچیده ی قدرت داشته باشند، با حق و حقوق سیاسی و وظایف اجتماعی خود آگاه نبودند و این امر موجب شد حکمرانان به ظلم و فساد و استبداد و خودکامگی رو بیاورند.
میرزا رضای کرمانی در بازجویی هایش در تهران و قزوین و در بیان سبب قتل ناصرالدین شاه ، آشکارا گفت که " سال هاست که سیلاب ظلم بر عامه (ی) رعیت ایران جاری است...پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه به عرض او برسانند و تحقیق نفرماید و بعد از چندین سال سلطنت، ثمر آن درخت، امین السلطان و اراذل و اوباش بی پدر و مادرهایی باشند که بلای جان مردم شده اند، چنین درختی را باید قطع کرد که دیگر این نوع ثمر ندهد: ماهی از سر گنده گردد نی ز دم! اگر ظلمی می شد از بالا می شد". (انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ص ۵۹).
میرزا رضا در برابر بازجویان حکومت، پایداری و تاکید کرد که سلطان باید کشته می شد و نظر آنان را به این واقعیت جلب کرد و گفت که " قدری پایتان را از خاک ایران بیرون بگذارید، در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق آباد و اوایل خاک روسیه، هزار هزار رعیت بیچاره (ی) ایران را می بینید که از وطن عزیز خود از دست تعدی و ظلم، فرار کرده، کثیف ترین کسب ها و شغل ها را از ناچاری پیش گرفته اند، هر چه حمال و کناس و الاغچی و مزدور در آن نقاط می بینید، همه ایرانی هستند"( همان).
با مرگ ناصرالدین شاه، دوره ای مهم و منحط در تاریخ ایران به پایان رسید و دوره ای جدید با "انقلاب مشروطیت" آغاز شد زیرا مشروطه خواهانی مانند میرزا رضای کرمانی مرید انقلابی سید جمال اسدآبادی به این نتیجه رسیده بودند که در جامعه و حکومتی که راه هر اصلاحی بسته باشد، راهی جز انقلاب باقی نخواهد ماند.● ترکمانچای میراث باستانی ایران
پس از سه روز اقامت پر بار در شهر کرمان و بازدید از برخی آثار تاریخی و فرهنگی، این شهر با کرامت را به سوی جنوب ، بندرعباس و خلیج فارس ترک کردیم. با خروج از کرمان پا به کویری گذاشتیم که یک سر آن ما بودیم و پیدا بود! و سر دیگرش ناپیدا و شاید به قیامت و جهان دیگر می رسید!
در مسیر، در روستای قدیمی "نگار" از روستاهای بااهمیت شهرستان "بردسیر" که در کتاب های تاریخی از آن نام برده شده است، توقف نمودیم. این روستا در مسیر جاده ی کرمان – بافت و در ۲۵ کیلومتری مرکز شهرستان قرار دارد. هم اکنون در قسمت قدیمی نگار، آثار حمام ویران شده و برج و مناره ی مسجدی پابرجاست که از ساروج و آجر ساخته شده و نوشته اند که قدمت آنها به دوران سلجوقیان برمی گردد.
با گذر از شهرهای بافت، ارزوییه، وکیل اباد، حاجی آباد و مشاهده ی کشتزارها، باغ های میوه ، نخلستان ها، معادن زغال سنگ ، کوچ عشایر، آثار باستانی و بناهای تاریخی، وارد استان هرمزگان شدیم و به بندرعباس رسیدیم.این استان نیز مانند استان های کرمان و یزد و فارس و خوزستان، برخوردار از آثار و میراث باستانی است که سند هویت ملت ایران به شمار می رود و هر ملتی با توجه به شناختی که از هویت ملی خویش دارد به میراث تاریخی خود ارج می نهد و از آن پاسداری می کند.
متاسفانه در سال های گذشته و در سده های پیش از آن، بی خبری مردم ، جهل حکومت و غرض ورزی و سوء استفاده ی برخی افراد و گروه های متنفد و سودجو، موجب شده بسیاری از آثار و بناهای تاریخی و اشیای قیمتی و عتیقه ایران از جمله در جیرفت کرمان و کیش و قشم در استان هرمزگان و شوش خوزستان مورد غارت و چپاول قرار گیرد.
این امر سابقه دارد. در عصر قاجاران و پهلوی پای سوداگران بیگانه به ایران باز شد و عامل دیگری بر جهل و بی توجهی خود ایرانیان افزون گشت تا در دوره ی ناصرالدین شاه قاجار و پس از آن ، بسیاری از اشیای تاریخی ایران به بهای ارزان به بیگانگان فروخته شود.
افزون بر این ، در تهران قراردادهایی برای کاوش های باستان شناسی بسته می شد که صاحب نظران، آن قراردادها را "ترکمانچای میراث باستانی ایران" نامیده اند و بر اساس این قراردادها، بیگانگان بسیاری از آثار و یافته ها و قطعه های باارزش را به موزه های کشور خود منتقل کردند.
محمد علی محلاتی روزنامه نگار و سفرنامه نویس عصر ناصری و دوره ی مشروطیت که به کشورهای اروپایی ، آسیایی و آمریکا و نیز به بیشتر جاهای ایران سفر کرده است در خاطراتش می نویسد:" کسانی که دول و ملل را گردش نکرده، اوضاع عالم را نمی دانند، حق دارند ندانند که ایران چه وضع طبیعی و تاریخی دارد، چه آثار ابهت در او موجود است و این خلیج فارس و اهواز و خوزستان دارای چه اهمیت فوق التصوری است. افسوس! افسوس!"(حاج سیاح، صفحه ی ۲۲۳).
شهر قدیمی "گمبرون" یا بندرعباس کنونی، نسبت به سال های گذشته شلوغ ترو البته گرم تر بود. غروب روز نخستی که به بندر رسیدیم به ساحل و سپس موزه ی مردم شناسی خلیج فارس رفتیم.
شهر"گمبرون" در حاشیه ی خلیج فارس که در زمان شاه عباس صفوی به بندر عباس تغییر نام داد همواره از دو جهت تجاری و بازرگانی و نیز نظامی و امنیتی برای ایران، وطن ما اهمیت حیاتی داشته است. به لحاظ تجاری، شاه عباس در زمان فرمانروایی اش که همزمان با قدرت و برتری هلند و پرتغال بود کوشش کرد تا هلندی ها را در وضعیتی قرار دهد که بازرگانی ابریشم را تنها از طریق خلیج فارس انجام دهند و کنسول های خود را از قلمرو عثمانی و حلب (در ترکیه و سوریه ی کنونی) فرا خوانند.
شاه عباس که قدرتمندترین و بالیاقت ترین فرمانروای صفوی بود قصد داشت با این انحصار بازرگانی، راه تجارت را بر ترکان عثمانی ببندد و آنان را از امتیازات و درآمدهای گمرکی – به سود ایران – محروم کند. از این رو سفیر خود "موسی بیگ " را به هلند فرستاد و از او خواست استدلال کند که بازرگانان در عثمانی، آن آزادی عملی را که در ایران و خلیج فارس از آن برخوردارهستند، ندارند.
همچنین موسی بیگ از هلندیان درخواست کرد تا شاه عباس بتواند ابریشم و دیگر کالاهای ایرانی را با پرداخت هزینه ی ترابری آن ها با کشتی های هلندی ارسال کند و آن کالاها در هلند به حساب شاه به فروش رسانده شود.
به لحاظ نظامی نیز شاه عباس از هلندیان خواست تا او را در راندن پرتغالی ها از خلیج فارس و فتح استحکامات آنان در مسقط یاری رسانند ، همچنان که انگلیسی ها او را در بازپس گرفتن جزیره ی هرمز یاری رسانده بودند. افزون بر این ، شاه عباس سفیر دیگرش "محمد رضا بیگ" هم به پاریس فرستاد تا با فرانسویان برای راندن عرب ها از خلیج فارس مذاکره کند.
حکومت و حاکمیت ایران در عصر شاه عباس در اوج قدرت بود اما با فرمانروایی شاهان بعدی به ویژه شاه سلطان حسین صفوی، آفتاب دولت صفویان بر لب بام رسید و او و فرمانروایان بی لیاقت پس از او، در مقامی نبودند که منافع اقتصادی و تجاری و نیز امنیت مرزهای زمینی و دریایی ایران را تامین کنند.دولت ایران در زمان پهلوی دوم به دلیل برخورداری از پشتیبانی آمریکا، بر خلیج فارس و دریای عمان برتری و سیطره داشت و برخی کشورهای عرب مدعی، مانند عراق ، امارات و عربستان سعودی قدرت عرض اندام نداشتند. این کشورها ، پس از انقلاب اسلامی که معادلات قدرت در منطقه ی خاورمیانه دگرگون شد به پشتگرمی واشنگتن ادعاهای تازه ای از جمله مالکیت بر جزایر سه گانه ی ایرانی (تنب بزرگ ،تنب کوچک و ابوموسی) را مطرح کردند.
عرب ها همچنین به تحریک قدرت های بزرگ مانند آمریکا و انگلیس ، از نام مجعول و غیرتاریخی "خلیج عربی" به جای "خلیج فارس" در گفته ها ، نوشته ها و رسانه هایشان استفاده می کنند که واکنش ایرانیان ، ملی گرایان و برخی صاحب نظران خارجی را برانگیخته است اما متاسفانه به نظر می رسد چندان که باید، کوشش و اقدام حقوقی و قانونی برای جلوگیری از سرقت نام خلیج فارس و نیز رد ادعاهای عربها در خصوص جزایر سه گانه ی ایرانی انجام نشده است.
● سفر به سرزمین خاطرات کودکی
بندر عباس در زمان حاضر به لحاظ بازرگانی و نظامی مهم ترین مکان با اهمیت کشورمان محسوب می شود و بخش عمده ای از صادرات و واردات از این نقطه انجام می گیرد. همچنین بزرگ ترین پایگاه نظامی دریایی برای تامین امنیت ایران در خلیج فارس در بندرعباس قرار دارد که وظیفه ی مهمش ، حراست از جزایر ایرانی و نیز تنگه ی هرمز است .
زمانی که رجزخوانی ها در خصوص پرونده ی هسته ای کشورمان و تهدید غیرمستقیم واشنگتن و اسراییل به حمله ی نظامی به اوج رسیده بود برخی از فرماندهان نظامی ما از جمله رییس ستاد کل نیروهای مسلح تهدید کردند که در صورت وقوع حمله ، تنگه ی هرمز که محل انتقال انرژی (نفت و گاز) و کالا است و روزانه ۱۷ میلیون بشکه نفت از این آبراه خارج می شود، مسدود خواهد شد.
این اظهار نظر با واکنش آمریکا و فرمانده ی ناوگان پنجم دریایی این کشور مستقر در بحرین مواجه شد و او گفت که "به دولت ایران اجازه ی بستن تنگه ی هرمز را نخواهیم داد" . همچنین آمریکا ، انگلیس و بحرین پارسال رزمایش (تمرین نظامی) را نزدیک این تنگه در خلیج فارس برگزار کردند.
نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هم با انجام رزمایش ، موشک جدید شهاب ۳ با برد ۲ هزار کیلومتر که به اسراییل می رسد را آزمایش و چندین فروند آن را از یک بیابان به سوی هدفی اعلام نشده شلیک کرد.
□□□
وزش شدید باد، ناآرام بودن خلیج فارس و ترس از امواج به ما اجازه نداد در نوروز سفری به قشم داشته باشیم. از این رو پس از توقف یک روزه در بندرعباس از محله ی سنی نشین این شهر بازدید و سپس برای رسیدن به زادگاهمان در جنوب فارس از بنادر خمیر، مقام ، لنگه و پارسیان (گاوبندی) در کناره ی خلیج فارس عبور کردیم.
فایده ی بازدید از برخی شهرها، مناطق و بندرهای حاشیه ی خلیج فارس مانند بندر خمیر، بندر مقام ، لنگه و گاوبندی که بیشتر ساکنان آن اهل تسنن هستند و در مسیرم از بندرعباس تا زادگاهم در جنوب استان فارس، واقع شده اند، اطلاع از دو بیماری فقر و وبا بود که دامنگیر این مناطق محروم و دورافتاده شده است.
ضرب المثل معروفی است که "مارگزیده هم خواب می رود اما آدم فقیر و گرسنه نه!" و پدیده ی فقر و گرسنگی ساکنان مناطق دورافتاده ی ایران به طور مشخص حاصل و فرآورده ی ضعف مدیریت در اداره ی کشور است، محصول سیاست تبعیض برخی از مسوولان است، ناشی از شهروند درجه ی ۲ حساب کردن و بی اعتنایی به حاشیه نشینان و مرزنشینان است.
در این میان البته نقش خود مرزنشینان و بندرنشینان و تنبلی آنان و این که "فرهنگ کار" را در وجود خود میرانده اند و جسارت و شهامت گرفتن حق طبیعی و ملی و قانونی خویش را از دست داده اند، نباید نادیده گرفت و انکار کرد. پرسش این است که اینان چرا کم لطفی های زندگی و حکومت و طبیعت و عملکرد ضعیف مدیران بومی و غیربومی را بدون هیچ انتقاد و اعتراضی پذیرفته اند؟
پدیده ی دوم ، بیماری وبا است که گریبان ساکنان شهرهای بندری خلیج فارس از جمله بخش هایی از بندرعباس را گرفته و در خبرها و گزارش های تایید شده آمده است که حدود ۲۵ نفر آنان در اثر این بیماری خطرناک جان باخته اند. میکروب یا ویروس این بیماری واگیر که در اثر نوشیدن آب غیربهداشتی و خوردن سبزی و میوه ی آلوده به وجود می آید و در معده و روده ها تکثیر می شود و با نشانه های تب و تهوع و اسهال و استفراغ و سردرد شدید همراه است موجب کم شدن آب بدن انسان می گردد و او را پس از ضعیف شدن از پا در می آورد.
مرزنشینان محروم ما در برابر این دشمن (وبا) نیز همانند پدیده ی فقر، سیاست انتظار را در پیش گرفته اند یعنی منتظرند که مقامات مسوول محلی و ملی و منطقه ای، کمکشان کنند و به یاری شان بشتابند! از تمام رنج ها و مشقت هایی که بر ساکنان اهل سنت بندرنشین تحمیل شده و می شود، هیچکدام بدتر از "انتظار کشیدن" نیست! بی تردید، قصه ی هر هموطن که در حاشیه ی خلیج فارس زندگی می کند مملو از فقر و وبا و مرگ و زوال و اندوهی غیرقابل تصور بوده و هست.
پس از ۱۲ ساعت رانندگی و طی مسیر بندرعباس – مهر و لامرد (به کسر میم) و توقف و مشاهده و بازدید و حرکت، در نهایت در غروب هفتمین روز از تعطیلات نوروز به زیر آسمان زادگاهمان روستای قدیمی "میرملکی" از توابع بخش وراوی و شهرستان مهر در جنوب شرقی شیراز، رسیدیم و پس از ۶ ماه دوری، چهره مان به دیدار اعضای خانواده بویژه پدر و مادر، روشن شد!
خاطره های دوره ی کودکی زنده گشت و یادم آمد هر بامداد همزمان با نخستین نشانه های سپیده ی صبح، کوچه های زادگاه ما، میرملکی، گذرگاه گله های بز و گوسفند و گاو و کشاورزان و کارگرانی بود که برای کار روزانه به کوه و صحرا یا روستاهای اطراف می رفتند و هر غروب ، راه رفته را بازمی گشتند و این بار نشانه های خستگی بر تن انسان ها و چارپایان دیده می شد.
یادم آمد دوره ی کودکی و نوجوانی که دو همسایه ی شریف و دامدار داشتیم ، دو برادر به نام های حاج علی و حاج غلامحسین شریفی، که هر بامداد هر پنج روز یک بار، هنگامی که از نماز صبح در مسجد محله برمی گشتند از پشت دیوار کاه گلی حیاطمان به اسم صدایمان می کردند که "حسن! امروز نوبت تو و برادرت است که همراه گوسفندان به کوه و صحرا بروید!" و من و برادرم ، کشتگران و کارگران و دامدارانی تماشا می کردیم که پشت سر یا پیشاپیش ما همگام با خیل چارپایان روان بودند.
یادم می آید روزی مرحوم حاج علی، برادر بزرگتر، که خود شاهد مرگ و لحظه های احتضار یا جان کندن او در وسط حیاط منزلش بودم، گفت: "... شماها چوپانی و فن چرانیدن چارپایان و آب دادن آنها در کنار شط واقع شده در ۲ کیلومتری جنوب روستا، بلد نیستید! شاید در آینده "درس و دانش و نیش قلمتان" کمکتان کند!".
به کلاس دوم راهنمایی که رسیدم به توصیه ی آن مرد شریف و همسایه ، به تشویق و کمک پدر و مادرم از "حق هجرت" استفاده کردم و به شهرستان لامرد و سپس به شیراز برای ادامه ی تحصیل و کسب دانش، منتقل شدم.
● زادگاه کم آب من
بخش های لامرد و مهر که پس از انقلاب و جنگ به شهرستان تبدیل شده اند در میان دو رشته کوه بلند قرار گرفته اند، دهها بخش و روستا و در مجموع نزدیک به صد هزار نفر جمعیت دارند، همه شان مسلمانند و اکثریت با شیعه ی امامیه است اما بیشتر ساکنان بخش "اسیر و گله دار" در منتها الیه غرب و بخش "اشکنان و اهل" در منتها الیه شرق این دو شهرستان، اهل تسنن بوده و آدم های باسواد و غیر متعصب و مانند شیعیان، افراد ملی و مذهبی هستند.
آب و هوای زادگاه کم آب ما و این دو شهرستان، گرم و خشک بوده و تنها دو فصل گرما (بهار و تابستان) و معتدل (پاییز و زمستان) دارد.گاهی در فصل تابستان دمای هوا به ۵۰ درجه می رسد. شعله های گاز فازهای مختلف پالایشگاه "پارسیان" در شهرستان مهر، حفر انواع چاه های نفت و گاز بر قله ی کوه هایی که دو شهرستان یاد شده را محاصره کرده اند و همچنین نیمه صنعتی شدن منطقه، باعث شده که دمای هوای آن جا افزایش یابد و طبیعت ، زمین های کشاورزی ، محیط زیست و ساکنان آن را تهدید و با انواع بیماری ها روبرو کند.
مردم خونگرم روستاها، بخش ها و شهرستان های گرمسیر مهر و لامرد و علامرودشت به لحاظ اشتغال، به ۴ دسته تقسیم می شوند: یک دسته دامدار و کشاورز (جو، گندم ، یونجه و خرما) و کارگر محلی اند، عده یی در کار تجارت و بخش خصوصی و خرید و فروش و داد و ستدند یا در شرکت های دولتی و غیردولتی کار می کنند، دسته ی سوم در بخش عمومی و اداری و آموزشی و فرهنگی اند و گروه چهارم هم هنوز به برخی کشورهای حوزه ی خلیج فارس مانند کویت قطر بحرین و امارات عربی متحده سفر می کنند و در آنجا مشغول کار و امرار معاش اند.
ساکنان مهمان نواز دو شهرستان مهر و لامرد برغم داشتن سهم بالا در انقلاب و حضور در صحنه های جنگ و سازندگی و برغم "غنی بودن" طبیعت محل سکونتشان و زندگی کردن بر روی زمینی که درونش سفره های وسیع نفت و گاز است، چندان که حق و شایسته ی آنان است از رفاه و پیشرفت و مزایای دولتی و خدمات عمومی بهره مند نبوده و نشده اند و منطقه شان از عمران و آبادانی برخوردار نیست.
آنها اکنون شاهدند که لوله های بزرگ نفت و گاز با قطر دو متر از وسط زمین های زراعی شان می گذرد و قرار است این دو ماده ی سوختی و حیاتی را به شبه قاره (هند و پاکستان) یا به مناطق مرکزی و شمال غربی ایران منتقل کند، حال آن که همه ی بخش ها و روستاهای منطقه ی ما از نعمت استفاده از گاز و همچنین دانشگاه دولتی و مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان دخترانه و سالن سینما و پارک های وسیع و امروزی، محرومند. در این منطقه مسجد و حسینیه بیش از مدرسه و دانشگاه وجود دارد، تعزیه بیش از تئاتر رونق دارد و ارزش گریاندن و گریه کردن بیش از خندیدن و خنداندن است.
میزان باسوادی و تحصیلات دانشگاهی در میان مردم شهرستان های مهر و لامرد بالا است اما مردان و پسران نسبت به زنان و دختران باسوادترند و این نیز ستم دیگری است که طبیعت و فرهنگ سنتی و باورهای خرافی خانواده ها و جامعه و حکومت در حق زنان و دختران ایران زمین، به ناحق روا داشته است. جامعه اگر دختران و زنان بی سوادی داشته باشد هرگز "موفق" نمی شود و به آستانه ی توسعه و پیشرفت نخواهد رسید. متاسفانه برنامه های نهضت سوادآموزی در این منطقه ی گرمسیر به سرانجام نیک نرسیده است.
میرملکی و دیگر روستاها و بخش های شهرستان های مهر و لامرد، مانند دیگر مناطق میهن مان، بسیار قدیمی و تاریخی اند و این موضوع از وجود برخی آثار باستانی از جمله بقایای "خانه ی گبری ها" در یک کیلومتری شمال زادگاه ما در دامنه ی کوه ، اثبات می شود و مربوط است به زمان حضور و زندگی زرتشتیان و اجداد و نیاکان ما در ایران قبل از اسلام و دوره ی حاکمیت هخامنشیان، اشکانیان و سپس ساسانیان بر این سرزمین آتش جاویدان.
مطابق اسناد باستان شناسی فارس، خانه ی گبری در بالای روستای تاریخی میرملکی به احتمال زیاد "معبد زرتشتیان" بوده است که در آن ستایش خداوند می کردند و مناسک عبادی خویش را انجام می دادند. در خاطرم هست که دوران کودکی و نوجوانی به همراه دوستان حداقل هفته ای یک بار از این خانه و معبد که در مسیر رسیدن به قله ی کوه مشرف بر زادگاهم قرار گرفته است، بازدید می کردیم. به خطا گفته هر که گفته است که " زمان ظالم، خاطره ها را می شوید و با خود می برد".
در زادگاهم و دیگر روستاها و بخش های شهرستان های مهر و لامرد در جنوب فارس، روزگاری، نخل داری و نخلستان، رونق و خریدار داشت. اما طی سال های گذشته به دلیل برنامه ها و سیاست های نامناسب دولت ها در عرصه ی کشاورزی، نخل داران، نخلستان ها را رها کرده اند و به شغل های دیگر – مانند خرید و فروش زمین، جابجاکردن کالا و مسافر، مغازه داری و توجه به بخش خدمات به جای تولید – روی آورده اند.
عدم کارایی دولت تنها وجهی از مشکل امروز اقتصاد ویران ایران است. مردم برخی از شهرستان های میهنمان خود عاملان خرابی این شهرها هستند. از این رو، افزون بر حمایت نکردن دولت از نخل داران، بالارفتن هزینه های زندگی، کم آبی و خشکسالی، شیوه ی سنتی تولید خرما و مهم تر از همه، نگاه متفاوت و منفی نسل جدید به تولید خرما، از دیگر عوامل از بین رفتن تدریجی نخلستان ها در زادگاه و شهرستان ما است.
برای نمونه، مرحوم پدربزرگ مادری ام، عاشق درخت خرما بود و در زمان حیاتش بیش از هزار اصله انواع این درخت برای خود و دیگران غرس کرد و پرورش داد اما پس از درگذشتش ، فرزند (دایی ام) و نوه هایش، نخلستان را فراموش کرده اند. نیز پدرم، با جدیت و انگیزه، صد درخت خرما خرید و صد نهال خرما را کاشت اما الآن، فرزندانش که ما باشیم، دسترنج و حاصل خدمت و زحمتش را و نخلستان را به امان خدا رها کرده ایم!
من خود در ایام کودکی و نوجوانی، از نزدیک شاهد رنج و کوشش پدرم در ایجاد و حفظ نخلستان کوچک و اکنون متروک که در نزدیک و دامنه ی کوهی در شمال شهرستان "مهر" واقع شده است، بوده ام. خاطرم هست که در ۶ سالگی، در تابستان ، روزی پدرم برای نخستین بار مرا با خودش به نخلستانمان برد و این برایم رویداد مهمی بود و حس می کردم که برای خودم مردی شده ام!
حسن سلامی
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید