جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

ویتگنشتاین!جنگ میان افسون هوش به وسیله زبان


ویتگنشتاین!جنگ میان افسون هوش به وسیله زبان
لودویک ویتگنشتاین در سال ۱۸۸۹ میلادی در شهر وین متولد شد و در سال ۱۹۵۱ در کمبریج دیده از جهان فرو بست. در طول حیات و هستی دنیوی، تنها یک کتاب از او تحت عنوان «رساله منطقی - فلسفی‏» به چاپ رسید. عمده محققان معتقدند که آرای ویتگنشتاین در این کتاب موجب تقویت و قوت نظریات پیروان پوزیتویسم منطقی را فراهم آورده است. علی‏رغم این، او در نیمه دوم عمر خویش از بیش‏تر محتوای این کتاب روی برتافت و نگاه خویش را معطوف به نظریه «بازی زبانی‏» نمود. آنچه که امروزه به او جایگاه ویژه‏ای در قلمرو فلسفه اروپایی بخشیده، تالیفاتی است که به صورت مجموعه آثار پس از مرگش جمع‏آوری و انتشار یافته است. این مجموعه متشکل از یادداشت‏ها و دستنویس‏هایی است که عمدتا «در دوره عمر او به نگارش آمده است. از جمله مهم‏ترین این آثار «پژوهش‏های فلسفی‏» ، است که در سال ۱۹۵۳ به چاپ سپرده شد.
نوشتارهای ویتگنشتاین عمدتا «به بررسی مسائل منطقی و مفهومی می‏پردازد. او به شکل‏گیری فلسفه علمی عصر حاضر کمک شایانی نمود و اصولا به تحلیل‏های منطقی - کلامی عنایتی ویژه داشت. علی‏رغم گرایش و حساسیت فردی و درونی‏اش نسبت‏به مسائل و مفاهیم ماورالطبیعه (خدا، روح، حیات، هستی و. . . ) متاسفانه نتوانست و یا نخواست که این‏گونه مفاهیم را در قلمرو فلسفه‏اش معنا بخشد.
درک و فهم آراء، اعمال و رفتار ویتگنشتاین به غایت غامض است. اما پیچیدگی نظریات و عقاید او ابتداء تعلق به درونمایه آثار او ندارد، بلکه حکایت از روح بحران‏زده‏ای می‏نماید که تن رنجورش را هر زمان به جایی می‏کشاند: گاهی به کمبریج، زمانی به نروژ، گاهی به جبهه جنگ و. . .
به سادگی و تنهایی عشق می‏ورزید و بدان تا پایان عمر وفادار ماند. اغراق‏آمیز نخواهد بود اگر بگوییم که چنین ویژگی‏های روحی و روانی موجب گریز و انزجار او از نمودهای اخلاقی - اجتماعی فرهگ غرب شد. شاید لازم آید که تحلیلی روانشناختی از دوران کودکی و نوجوانی او به عمل آید و شاید حل بسیاری از پیچیدگی‏های آرای او از این راه میسر شود.
در دوره اول زندگیش به تدوین «مرزهای اندیشه‏» همت گماشت و در باب انطباق آن با «مرزهای زبان‏» به گفت‏وگو نشست. ما حصل تلاش او در این دوره، کتاب تراکتاتوس است، که در آن نقش نافذ کانت را می‏توان به وضوح مشاهده نمود. و دقیقا «آرای تنسیق یافته او در این کتاب است که مورد توجه شدید پوزیتویست‏های منطقی اروپایی واقع می‏شود و سرلوحه شعارهای تند و افراطی آن‏ها قرار می‏گیرد. اما اگر تصور کنیم که در این دوره تمام شخصیت ویتگنشتاین در این کتاب خلاصه می‏شود، ره به خطا پیموده‏ایم. زیرا هنگامی که اعضای حلقه وین در سال ۱۹۲۸ موفق شدند که نظر او را برای ایراد یک سخنرانی درباره اندیشه‏های بنیادین خویش در تراکتاتوس جلب نمایند، ویتگنشتاین در تالار سخنرانی، به منظور اعتراض به عقاید اعضای حلقه وین، برای آن‏ها اشعار شاعر یونانی - تاگوراس - را قرائت نمود!
به هر حال، نمی‏توان کتمان کرد که ریشه مذاهب و مکاتب زیر از سرچشمه آراء و اندیشه‏های ویتگنشتاین سیراب می‏شود:
الف) اندیشه‏های بنیادین و اساسی پوزیتویست‏های منطقی
ب) فلسفه زبان یا کلام
ج) آنچه که امروزه در فلسفه علم تحت عنوان نظریه «الگویی‏» (paradigm) مدنظر است و کسانی همچون توماس کوهن و پائول فیرآبند از جمله واضعان بزرگ آن به شمار می‏آیند. در نیمه دوم عمر خویش به «بازی زبانی‏» رو آورد و از عمده آراء و عقاید پیشین خود روی برتافت. گویی کسی دیگر، فلسفه نوین دیگری را تدوین و ارائه نموده است. او در نظریه بازی زبانی نقش فرهنگ‏ها را به شدت برجسته و بارز می‏نماید. و ایجاد ارتباط و همزبانی را آن هنگام جایز می‏شمارد که فرد در قلمرو فرهنگی آموزش و تربیت‏شده باشد. او در این دوره از زندگی خویش، از مطلقیت فرهنگ غرب دست‏شسته و برای هنجارها و رفتارهای غیر که برخاسته از فرهنگ‏های دیگر است‏شان و منزلت قائل می‏شود. برای نمونه او در سمیناری که تحت عنوان «تاریخ و قوانین علی‏» که در سال ۱۹۴۳ در کمبریج‏برگزار شد، شرکت نمود. یکی از فرضیه‏هایی که در این سمینار مورد گفت‏وگو قرار گرفت این بود که آنچه تحت عنوان وجوه منفی تمدن غرب نامیده می‏شود، هرگاه از افقی وسیع و گسترده به آن نگریسته شود، همچون مرحله و یا حلقه‏ای است در فرآیند تکامل و پیشرفت. اما نظر و بحث ویتگنشتاین این بود که ما اصولا «نمی‏توانیم اساس و بنیادی برای بینش تکامل‏گرایی و ایده ترقی قائل شویم‏» در این هنگام یکی از سخنرانان شرکت‏کننده به شدت متشنج‏شده و بدو پاسخ می‏گوید که: «علی‏رغم وجود وجوه و ابعاد منفی و یا انحرافی در تمدن غرب، مطمئنا شیوه زیستی را انتخاب می‏نمایم که هم‏اکنون داریم، نه این‏که مجبور شوم همچون انسانی غارنشین زندگی نمایم. » پاسخ ویتگنشتاین بدو کوتاه، ساده و پرمعنا بود: «درست است، طبیعتا تو این‏گونه خواهی بود. اما یک انسان غارنشین چطور؟ »
بیان دیگری از ویتگنشتاین که نشانگر فاصله و تعارض او با فلسفه و علم غربی است چنین است: «من فردی مذهبی نیستم، اما به هیچ‏وجه قانع نمی‏شوم که بررسی مسائل را از منظرگاه مذهبی محروم سازم. » البته این‏که آرای ویتگنشتاین در عرصه فکر و فرهنگ غرب نافذ بوده و تحولاتی را در تاریخ فلسفه معاصر اروپا فراهم آورده شکی نیست. اما شاید به همان میزان پراهمیت‏تر، انتقادات تلخ او از فلاسفه و فلسفه زمان و عصر خویش است. و آنچه کم‏تر مورد التفات و عنایت واقع شده تاخت و تهاجمی است که او علیه کل موجودیت فرهنگ و تمدن غرب نموده و آن را مورد انتقاد قرار داده است. او در یادداشتی مربوط به سال ۱۹۴۷ چنین می‏نویسد:
«این مساله‏ای لامعنی نخواهد بود که بگویم عصر صنعت و علم آغازی است‏بر پایان انسانیت. و مسلک و ایده تکامل‏گرایی، که گویی ایده‏ایست درباره کشف نهایی حقیقت، خود تبدیل به بن‏بست و نقطه کوری شده است. و گویی وظیفه معرفت علمی چیز دیگری جز تباهی انسانیت انسان نیست. »
بسیاری از نوشتارهای انتقادی ویتگنشتاین در مورد فرهنگ در کتابی تحت عنوان «یادداشت‏های ویژه‏» ، منتشر شده به سال ۱۹۷۷، گردآمده است. مشخصا هرگاه این یادداشت‏ها به عنوان نظریات شخصی او مورد مطالعه و توجه واقع شود، چندان جالب و جاذب نخواهد بود، اما هرگاه این نظریات در ارتباط با تحقیقات فلسفی و مفهومی او واقع شوند، جایگاه پراهمیت‏خود را می‏یابند. هدف مقاله‏ای که به دنبال می‏آید اثبات این مطلب است که کاوش‏های فلسفی ویتگنشتاین، هر قدر که انتزاعی به نظر آیند، هنگامی مورد فهم واقع می‏شوند که آن را تلاشی برای درک شرایط نابهنجار فرهنگ غرب و به تبع آن زیست و سلوک غربیان بدانیم.
آرای ویتگنشتاین برای خوانندگانش مایه عبرت و حیرت است. او در عین سنت‏شکنی، سنتی را به وجود آورده که کمتر کسی توان پیروی از آن را دارد. او در عین حال انسانی ناتمام است و اگر عمرش بیش از این بر بقا بود، بلاشک ما شاهد اندیشه‏های نوین دیگری از او می‏بودیم. نظریه‏ها و عقاید او در عین حالی که ریشه در فرهنگ و تمدن غربی دارد، فریادی علیه کل موجودیت غرب محسوب می‏شود.
در اینجا لازم است که نکاتی، هرچند مختصر، درباره بینش فرهنگی - فلسفی ویتگنشتاین، بالاخص در دوره دوم عمر او به میان آید.
از منظرگاه ویتگنشتاین، الگوهای فرهنگی جزو کارسازترین الگوها به شمار می‏آیند که با ایجاد چارچوب و ساخت‏حدود اندیشیدن، رفتار و عملکرد افراد جامعه را تعیین و تبیین نمایند. این چنین الگوهایی در ساختار زبانی و کلامی منعکس شده و جلوه ها و مظاهر آن به تمامی جامعه تسری می‏یابد. در چنین زمینه و بستری، فرد برای ایجاد ارتباط و همزبانی متوسل به مفاهیم زبانی شده و از آن در روابط اجتماعی خود سود می‏جوید. بدین لحاظ الگوهای فرهنگی - زبانی نه تنها رواج جامعه را تشکیل می‏دهند بلکه فرد در پناه آن از فردیت رهایی یافته و به دریای بیکران تاریخ و فرهنگ خود مرتبط می‏شود. از نظر ویتگنشتاین چارچوب‏ها و الگوهای فرهنگی از یک جنس و سنخ نیستند و بعضا «سامان بخش کجراهه‏اند، و از آن جمله است الگو و بینش فرهنگی «تکامل‏گرایی‏» که از دیدگاه او جزو مخرب‏ترین الگوهای فکری در تاریخ اندیشه بشری به شمار می‏آیند. و غربیان با مطلق‏نگری به آن، توان نگرش و بینش خود را نسبت‏به فرهنگ‏های دیگر از دست می‏دهند. بر بنیاد این بینش هر آنچه که در شرف موجودیت است و یا تعلق به آینده دارد با نگرشی ارزشی مثبت تلقی می‏شود و هر آنچه که از فرهنگ غیر و یا گذشته است‏با مهر ارزشی منفی به حاشیه و کناری نهاده می‏شود. ویتگنشتاین این چنین نگرش و یا بینش را نوعی حجاب و کوری دانسته که مانع رؤیت دانسته‏های درست می‏شود، لهذا سخت‏بر آن می‏تازد و می‏کوشد که از منظرگاه معرفتی خویش بر بنیاد نااستوارش حمله آورد. بنابر نظر او مظاهر و جلوه‏های فرهنگ تکامل‏گرایی بر اندیشه، رفتار و عملکرد فردی و اجتماعی جامعه مؤثر افتاده و سپس در ساختمار زبانی و کلامی منعکس شده و مرزهای زبان و حدود اندیشه آدمی را سامان می‏بخشد. به عبارت دیگر انسان برای این‏که بتواند بازیگر نقش فردی و اجتماعی خویش باشد، بایستی حتما از ویژگی‏های ارزشی و معرفتی تاریخی و فرهنگی خود تبعیت کند. این ویژگی‏های ارزشی - معرفتی که در «ساخت زبان‏» انعکاس می‏یاید، موجب تعین فکر و اندیشه و باعث‏شکل‏گیری آن در جامعه می‏شود. این روند بنابر نظر ویتگنشتاین تحت لوای «بازی زبانی‏» معنا می‏یابد زیرا انسان از طریق و به واسطه این نوع بازی قادر خواهد بود که درباره مطالب و مفاهیم گوناگون به اظهارنظر بپردازد و در جامعه صاحب معنا شود و به اصطلاح خود را بر دیگران بنمایاند. به تعبیر ویتگنشتاین الگوی زبانی (و یا بازی زبانی) تکامل‏گرایی موجب می‏شود که ما به نحو ویژه‏ای در باب مذهب، خداوند، روح، هستی، تاریخ گذشته و فرهنگ‏های دیگر به قضاوت بپردازیم و همان‏طور که در بالا گفته شد هر آنچه را که متعلق به گذشته و یا فرهنگ‏های دیگر داشته باشد اموری مذموم و مطرود و منسوخ پنداشته و هر آنچه را در حال تکوین و یا تعلق به آینده داشته باشد ممدوح و محبوب بپنداریم. بروز و پیدایش و تکوین چنین بینشی که ریشه‏ای عمیق در فرهنگ‏های امریکایی و اروپایی دارد منجر به ظهور «مسائل فلسفی‏» شده است. از نظر ویتگنشتاین «مسائل فلسفی‏» اصولا عارضه‏ای است که از بستر کژاندیشی برآمده و ریشه در چنبره غلط بازی زبانی دارد. این چنین عارضه‏ای - یعنی بروز و پیدایش «مسائل فلسفی‏» - از آن جهت که در زمینه‏های پیچیده و مغلق فرهنگی به منصه ظهور می‏رسند، افسون، فریفتگی و مسخ شدن انسان را به همراه می‏آورد. و تا زمانی که انسان در چنبره این‏گونه الگوها گرفتار است، به طور ناخودآگاه آن‏ها را به عنوان امور ضروری و اجتناب‏ناپذیر پنداشته و لذا نه تنها «مسائل فلسفی‏» را بد گوهر ندانسته بلکه آن را جزء لاینفک حقیقت پنداشته و تبعت از چنین عارضه‏ای را عین رشد و کمال می‏داند.
منبع : مطالب ارسالی


همچنین مشاهده کنید