|
|
حذف فعل به قرينه از قرن ششم معمول بوده، ليکن رسم جارى آن بوده است که فعل را در جملهٔ نخستين اثبات کنند و در ديگر جملهها حذف، و سعدى هم بر اين سُنّت جارى رفته است، مگر گاهى فعل را در جملهٔ اول حذف کرده است، مثال: 'گفتم گل اين بُستان را چنانکه دانى بقائي، و عهد گلستان را وفائى نباشد' (ص ۸، طبع فروغي) مثال ديگر: 'ترا در مودّت اين منظور علتي، و بناى محبّت بر زلّتى نيست' (ص ۱۲۸، طبع فروغي).
|
|
و گاه مصدرى را از فعلى مرکب بدون هيچ قرينه حذف کرده است، مثال: 'آزردن دوستان جهل است، و کفارت يمين سهل، و خلاف راه صواب است ... ذوالفقار على در نيام و زبان سعدى در کام' (ص ۷، طبع فروغي) يعنى در نيام بودن و در کام بودن.
|
|
باز جاى ديگر گويد: 'سالار دزدان را برو رحمت آمد و جامع باز فرمود و قبا پوستينى برو مزيد کرد و درمى چند (ص ۱۱۹، طبع فروغي) که بهجاى 'باز فرمود دادن' باز فرمود آورده است و اين جمله از معجزات ايجازهاى زيباى سعدى است.
|
|
گاه به خلاف طرز معمول خود چهار الى پنج فعل را به قرينه حذف کرده است چنانکه مىفرمايد: 'يکى را دل از دست برفته بود و به ترک جان گفته و مطمح نظرش جائى خطرناک، و مظنهٔ هلاک، نه لقمهاى که متصور شدى که به کام آيد يا مرغى که به دام افتد' (ص ۱۳۴، طبع فروغي). در اين جملهها فعل (بود) بعد از 'گفته - خطرناک - هلاک - لقمهاى - مرغي' حذف شده است و نيز 'متصور شدي' بعد از 'مرغي' به قرينهٔ جملهٔ پيشين حذف گرديده است، گاهى در مقام وصف که جملهٔ حال باشد فعل حذف مىشود: 'قاضى در اين حالت، که يکى از متعلقان درآمد' (ص ۱۴۲،طبع فروغي) به همين سبب است که ربط خبرى يا ضماير خبرى ديگر بعد از صيغههاى وصفى حذف مىشوند، مثل: 'ديدمش زن خواسته، و فرزندان خاسته و بيخ نشاطش بريده، و گل هوس پژمريده' (ص ۱۵۰، طبع فروغي).
|
|
و گاه صيغهٔ متکلم وحده را در پايان جمله به قرينهٔ مفرد غايب حذف کرده است: 'دريغ آمدم که ديدهٔ قاصد به جمال تو روشن گردد و من محروم' (ص ۱۲۸، طبع فروغي)، يعني: محروم گردم، به قرينهٔ: روشن گردد.
|
|
و گاه در غير مورد عطف به قوّت فصاحت. تنها از لحاظ ايجاز، علامت مفعول و فعل هر دو را حذف کرده است: 'پادشاهى پسرى را به اديبى داد و گفت اين فرزند تست تربيتش همچنان کن که يکى از فرزندان خويش' (ص ۱۵۹،طبع فروغي)، يعنى تربيتش کن همچنان که يکى از فرزندان خويش را تربيت کنى و گاه بدون قرينه از کثرت وضوح: 'گفتى که خردهٔ مينا بر خاکش ريخته، و عِقد ثريّا از تاکش آويخته' (ص ۸،طبع فروغي) که علامت ربط خبرى يعنى 'است' در هر دو يکسان حذف شده است.
|
|
گاه در جملههاى غيرمتعاطفه مانند شرط و جزا يا تشبيه و مانند آن فعل را حذف نمىکند، مثال: 'هرکرا زر در ترازوستدر بازوست و آنکه بر دينار دست رس ندارد در همهٔ دنياکس ندارد' (ص ۱۴۲،طبع فروغي) مثال ديگر: 'فىالجمله تا شبى خلوتى ميسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد' (ص ۱۴۲،طبع فروغي).
|
|
تکرار افعال به طرز قديم در آن روزگار مرسوم نبوده است و در گلستان هم نيست و از عجايب آنکه در جملههاى متعاطفه حذف ضمير يا افراد فعل در صيغههاى متکلم وحده و معالغير و جمع چنانکه در نثر فنى قرن ششم و هفتم ديديم در گلستان نيست و نمىدانيم از تصرف کاتبان است يا از سليقهٔ خود سعدى است؟ و ما شق ثانى را راجح مىشماريم. صيغههاى قديم که با ياى مجهول در جملههاى مطيعى از شرطى و تمنائى و يا در افعال استمرارى و ماضىهاى مشکوک و فعلهاى مربوط به گزاردن رؤيا معمول بوده است در گلستان نيز به وفور آمده است و همچنين فعل ناقص 'استي-نيستي' در موارد انشائى هم چند بار استعمال شده است، مثال: در افعال مربوط به خواب: 'گفت ترا خوابى ديدهام خيرباد، گفت چه ديدي؟ گفت چنان ديدمى که ترا آواز خوش بُوَدْ' (ص ۱۲۰،طبع فروغي) مثال ديگر در افعال استمراري: 'هر بيدقى که براندى به دفع آن بکوشيدمى و هر شاهى که بخواندى به فرزين بپوشيدمي' (ص ۱۷۲،طبع فروغي) مثال در افعال ناقص و مطيعي: 'لايق قدر من آنست که بازاغى به ديوار باغى بر، خرامان همى رفتمي' (ص ۱۳۲،طبع فروغي) مثال در شرطى و فعل ناقص:
|
|
سود دريا نيک بودى گر نبودى بيم موج |
|
|
|
|
صحبت گل خوش بدى گر نيستى تشويش خار |
|
|
(طبع فروغى، صفحه ۱۲۸) |
|
|
|
|
|
قيد ظرف و قيد استعلاء: مانند قدما 'اندر' و 'در' و 'بر' را بعد از اسمهاى مضاف به باء اضافه که شيوهٔ متقدمان است مکرر آورده است، در صورتىکه اين شيوه در ميان معاصران او چنانکه ديديم متروک شده بود، مثال: 'بارى به مجلس سلطان در طعام نخوردي' (طبع فروغي، ص ۵۸)، 'اگر مصلحت بينى به شهر اندر براى تو مقامى بسازم' (طبع فروغي، ص ۷۶)، 'يکى را از بزرگان به محفلى اندر همى ستودند' (طبع فروغي، ص ۵۸).
|
|
به دريا در منافع بىشمار است |
|
|
|
|
وگر خواهى سلامت بر کنارست |
بس نامور به زير زمين دفن کردهاند |
|
|
|
|
کز هستيش بروى زمين بر نشان نماند |
|
|
|
سعدى اين حرف را به چندين حالت و به حد وفور و بيشتر از همهٔ نويسندگان استعمال کرده است، و نيز تفاوتى با استعمال ديگران دارد که اسم قبل از آن را بر جمله مقدم مىسازد.
|
|
- علامت مفعول مطلق:
|
ابلهى را ديدم - پارسائى را ديدم - يکى را از بزرگان به محفلى اندر همى ستودند - عابدى را پادشاهى طلب کرد، و غيره.
|
|
- علامت تخصيص مطلق:
|
عالمى معتبر را مناظره افتاد با يکى از ملاحده بازرگانى را هزار درم خسارت افتاد زاهد را اين سخن قبول نيامد و روى برتافت.
|
|
- علامت اضافهٔ مطلق:
|
ملک را حسن تدبير فقيه و تقرير جواب او موافق رأى آمد (يعنى حسن تدبير و جواب فقيه موافق رأى ملک آمد) و يا: 'سلطان را در ازين سخن به هم برآمد' يعنى دل سلطان.
|
|
- تخصيص در حال فاعلى:
|
درويشى را شنيدم که بغارى در نشسته بود خواجهاى را بندهاى بود يکى را از ملوک فارس انگشترى گرانمايه بود يکى را از وزراء پسرى بود.
|
|
- تخصيص در حال مفعولى:
|
پادشاهى را حکايت کنند که بکشتن بيگناهى فرمان داد گدائى را هول حکايت کنند پيرمردى را گفتند چرا زن نکنى يکى را از دوستان گفتم که ...
|
|
- به معنى 'براى' :
|
و اين همنوعى از قيد تخصيص است، مثال: يکى از وزيران گفتش پاس خاط ملک را روا باشد که چند روزى به شهر اندر آئي' (طبع فروغي، ص ۷۶)، يعنى براى پاس خاطر ملک روا باشد که ... و اين حرف يعنى 'راي' در اصل زبان پهلوى تنها در همين مورد براى قيد تخصيص استعمال مىشده است.
|