پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف


چون آتش خور شعله زد از شیشه شفاف    در آب معقد فکن آن آتش نشاف
گر باد صبا مشک نسیمست عجب نیست    کهوی شب افتاد کنون نافه‌اش از ناف
منعم مکن ای محتسب از باده که صوفی    بی جام مصفا نتواند که شود صاف
میخواره‌ی سرمست بدنیا نکند میل    دیوانه‌ی مدهوش ز دانش نزند لاف
صید صلحا می کند آن آهوی صیاد    خون عقلا می‌خورد این غمزه‌ی سیاف
هر دم که شود درج عقیقت گهر افشان    گوهر ز حیا آب شود در دل اصداف
آنکس که دل از هر دو جهان در کرمت بست    بر وی چه بود گر بگشائی در اعطاف
کام دل درویش جزین نیست که گه گاه    در وی نگرد شاه جهان از سرالطاف
آن به که زبان در کشم از وصف جمالت    زیرا که بکنهش نرسد خاطر وصاف
نقد دل مغشوش ببازار تو بردیم    گفتند که کس قلب نیارد برصراف
خواجو بملامت ز درت باز نگردد    عنقا نتواند که نشیمن نکند قاف


همچنین مشاهده کنید