دوشنبه / ۲۳ تیر / ۱۴۰۴ - 14 July, 2025
 سایت آخرین خبر / ۳۴ ساعت قبل

قصه شب/ رویای یک پُل

قصه شب/ رویای یک پُل
خراسان/پُلی سیمانی توی شهری زندگی می‌کرد. یک شب بارانی پل صدایی شنید. پرنده‌ای را دید که گوشه‌ای نشسته است. با خوشحالی گفت: «چه خوب که این‌جایی!» پرنده گفت: «بارون گرفت... ناچار شدم این‌جا بمونم. کاش فردا هوا آفتابی باشه.» پل گفت: «آرزوی من همیشه پرواز بوده. یه آرزوی نشدنی!» پرنده گفت: «برای رسیدن ب