آخرین خبر/روزی پادشاهی با چند نفر از خدمتکارانش سوار کشتی شد تا به سفر بره. یکی از خدمتکارها، غلامی جوان بود که تا حالا دریا رو ندیده بود. همین که کشتی راه افتاد و موجها شروع کردن به تکون دادن کشتی، غلام ترسید و شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. هرچی بقیه باهاش حرف زدن و خواستن آرومش کنن، فایده نداش