دخترک شاید هنوز ده سالش نشده باشد اما انگار میداند که دیگر قرار نیست پدرش را ببیند. برای همین از اعماق وجود زار میزند. تقلا میکند شاید این زندگی دلش به رحم بیاید. سوگ جنگی ناجوانمردانه است. عزیزت را میگیرد و یکباره روی زندگیات چمبره میزند. هرقدر دست و پا بزنی اما باز هم راه فراری ندارد...