وقتی ۱۶ ساله بودم ، بدن مادربزرگم مرا متعجب کرد. شکل او چاقی را نشان می داد ، اما اندام و چهره او با مشاهدات من مغایرت داشت. من از پدرم ، متخصص گوارش و استاد پزشکی در دانشگاه تورنتو در مورد این معما پرسیدم. او آشکارا جواب را می دانست ؛ او از گفتن من امتناع ورزید. او مرا فرستاد تا خودم را بفهمم. بنابراین من به سمت کتابخانه دبیرستان خود رفتم. من وقتی روی پشته ها نشسته ام ، وقتی که به جواب آن ضربه می زنم ، مانند یک تکه از کتاب های پزشکی ، مثل اینکه من به یک ورید پنهان از طلا برخورد کردم. حس غرور ، عجله …