با سعدی در گلستان : مردِ بیتوشه کاوفتاد از پای / بر کمربندِ او چه زر چه خَزَف (+صدا)
اَعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریانِ بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنیٰ چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پُر مروارید.