پرهام پهلوان: در دل جهنم جنگ، زنی خواهرش را در نخستین نبرد گم میکند و از ترس و اندوه فرو میپاشد؛ تکتیراندازی هست که بعد از نخستین شلیک، با لرزش دستها و وحشتی وصفناپذیر میپرسد: «آیا من واقعا یک انسان را کشتم؟» نوجوانی با چکمههایی سه شماره بزرگتر راه میرود، اما گرسنگی را به جان میخرد تا کشورش را حفظ کند و مادری فرزندش را راهی مسیری میکند که از عاقبتش هیچ نمیداند. با پایان جنگ، بسیاری از انسانها نه شادی که سکوتی عمیق را تجربه میکنند؛ بسیاری از اینها، هزاران آرزو در سر …