پزشکیان میتواند بیاید و از وفاداری به همسرش بگوید. از ازدواج نکردن پس از فوت او. از جایگاه مهم زن در خانواده و .... اما هیچ کدام را نمیگوید. میگوید دیگر نمیشود سخنرانی کرد. بیتوجه به همه مناسبات سیاسی معمول، پس از دقیقهای سکوت و بغض به پایین میآید کنار دخترش مینشیند و هق هق گریه میکند. دخترش دست بابا را میفشارد. این سکوت، این گریه و این تکان خوردن شانه، همهاش سخنرانی او بود. از عشق و وفاداری و خانوادهدوستی و تکریم زنان. سخنرانی امروز پزشکیان در تاریخ ماندگار شد و تبدیل شد به یکی از لحظات …