خاطرات محمود فروغی؛ قسمت هفت: ماجرای دیدارهای فروغی با تجار و علما
پدر حسین نصر. مرد بسیار شریف و محترمی بود. اصلاً یک آدم ویژهای بود… این افراد آن زمان غالباً اطراف مرحوم ادیب بودند، با هم شعر میخواندند، دربارهی لغات بحث میکردند، و شام را با هم میخوردند. تا ساعتی از شب میماندند. بعد مرحوم ادیب در جای خاصی میخوابید تا فردا. یکی از روزهای حضور ایشان، روز جمعه بود. جمعه شب مرحوم ادیب میرفت. اما صبح جمعه شیخالملک اورنگ میآمد. آن موقع عمامه داشت، هیکل درشتی داشت، و قاری شعر بود. با صدای بلند و زیبایی اشعار را میخواند و بعد دربارهی آنها با دیگران بحث میکردند.