روایت واقعی از فروش اجناس عجیب و غریب در قطار: از چاقوی زنجان تا لباس ملکه
از ایستگاه تجریش تا کهریزک. همهمه میشود. یکی از خانمها با صدای بلند میگوید: «انگار نه انگار توی قطار هستیم. بازار متحرک است. کاش دو تا چیز درست و حسابی میفروختند. یکی چاقوی دسته زنجان میفروشد و یکی لباس دست دوم. بوی لباسها تابلوست که تاناکوراست بعد میگوید لباس ملکه فنلانده.»