احسان محمدحسنی روایت کرد: قصه از این قرار بود که گویا قبل از ترک ساختمان، حاج قاسم در حال سوار شدن به ماشین، رو میکنند به شما و میگویند: «آقای حاج رمضان! خنجر دشمن زیر گلوی توست؟ حواست هست؟» آقای حجازی گفت که شما فوراً جواب دادید: «آقای حاج قاسم! از قضا خنجر دشمن زیر گلوی خود شماست! شما باید خیلی بیشتر از من، از خودتان مراقبت کنید.»