مادرِ صیاد با دفتر تماس گرفت که «به حاج علی بگو یک کاری بکند. این پسر، جوان است، سرباز است، گناه دارد.» گفتم: «حاج خانم! خودتان بگویید بهتر نیست؟» گفت: «قبول نمیکند.» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «خودش تلفن زده که عزیزجان، فامیل وقتی برایم محترم است که آبروی نظام را حفظ کند و آبروی مرا هم نبرد.»