به حالت سینه خیز خودم را به آنها رساندم و گفتم: «پدافند دورتادور را اجرا کنید و مواظب اطراف باشید.» به دور و اطراف نگاه کردم دیدم داخل یک دره یک گله گوسفند است و از آنجا به ما تیراندازی میکنند. در همین حین یکی از نفرات از روی زمین بلند شد که او را به رگبار بستم و داخل کانال افتاد و من هم گفتم:«گله گوسفند را به رگبار ببندید.»