در وضع خیلی بدی گیر کرده بودیم. هم از مقابل میخوردیم و هم از کنارها. تقریباً هیچ جان پناهی غیر از سنگرهای منفجر شده دشمن نداشتیم. مانده بودیم که چه کنیم؟ یکباره مسعود فرهمند؛ فرمانده دسته در گروهان باهنر بلند شد و گفت: «الآن خفهاش میکنم!» موشکانداز آرپیجی را برداشت و با یک خیز به وسط کانال پرید. تمامقد ایستاد. یا حسین بلندی گفت و شلیک کرد. کل این اتفاق شاید دو، سه ثانیه بیشتر طول نکشید.