«بچه را در گوشهای گذاشتم و آماده شدم تا خود را برای نجات مادر به مهلکه بیندازم. تمام این حوادث یکی دو ثانیه بیشتر طول نکشید؛ ولی آنقدر مخوف و دردناک و ضجهآور بود که تا اعماق استخوانهام نفوذ کرد. بچه خود را در آغوش مادر انداخت و مادر آهی کشید و بچه را بر سینهی سوراخ شدهی خود فشرد