عبدالحسین عبداللهی به من گفت: محمدعلی! گفتم: بله. گفت: من یه وردی بلدم. میخواهم این ورد رو بخونم و روح تو رو ببرم توی آسمون. گفتم: بالا غیرتی منو بیخیال شو. گفت: باور کن جدی میگم. با آنکه از شوخطبعی عبداللهی خبر داشتم و میدانستم او در سرکار گذاشتن بچهها استاد است، خام شدم و قبول کردم. به او گفتم: چی کار باید بکنم؟ گفت: تو فقط طاقباز بخواب و چشماتو ببند.