از در سفید رنگ بزرگی، داخل میشوم. خشکم میزند. تمثال حاج قاسم با لبخند همیشگیاش و دست به سینه. برای لحظهای فکر کردم که خود حاجی است! انگار ایستاده و به زائرانش خیر مقدم میگوید. گریهام تبدیل به هقهق شده. نمیشود جلویش را گرفت. به خاطر ازدحام جمعیت مزار حاجی دیده نمیشود. برای رسیدن به آنجا باید در صف بایستم