روز قبل از درگیری، محمدتقی آمد پیش من، سرتاپایش خاکآلود بود. گویا همراه بچههای فاطمیون مشغول سنگرسازی بود. دو روز بعد، من در حال تردد در مسیر بودم برای رساندن مهمات که از بیسیم شنیدم درباره محمدتقی دارند حرف میزنند. یکی گفت: «پربسته بود که پرید.» صدای بعد گفت: «نه، هنوز پرواز نکرده، فقط یک بالش شکسته...» کمی بعد خبر قطعی شهادتش آمد