وقتی در خشکی پیاده شدیم، یکی از برادران واحد مهندسی را دیدم که ترکش خورده بود. یک پلاستیک عجیب کنارش بود. خوب که نگاه کردم متوجه شدم رودههایش از شکمش بیرون ریخته و سایر بچهها دل و روده آن بنده خدا را در پلاستیکی ریخته و به پهلویش بسته بودند تا ایشان را به درمانگاه منتقل کنند