عصر یکی از روزهای عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون پل را تصرف کرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید را دیدم که داشت نیروها را هدایت میکرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع وضو گرفت، قامت بست و جایی نماز خواند که در تیررس بود و امکان داشت فاجعه اتفاق بیفتد، اما او با طمأنینه و آرامش نماز میخواند...