چند باری که در کنار پدربزرگم نشسته بودم، مردی را دیدم که همیشه در یک ماشین بزرگ مینشست، درست جلوی ساختمان جهاد. نمیدانم چرا، اما از همان لحظه اول با خودم گفتم: «چقدر شبیه شهیدهاست...» نگاهش، ریش بلندش، کاپشن سبز رنگ شبا جیبهای بزرگ، همان مدلی که آن روزها، بین رزمندهها مد بود... همه چیزش، انگار از دل همان عکسها بیرون آمده بود!