در مکه بودیم که جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی شروع شد و خبرها یکی پس از دیگری میرسید. همانجا به خانمی گفتم: ناراحتم که بچههایم کنارم نیستند، اما من، شوهرم و فرزندانم فدای رهبر عزیز انقلاب، آقای خامنهای هستیم. او تعجب کرد و گفت:چرا چنین حرفی میزنی؟ گفتم: چرا نزنم؟ بودن یا نبودن من تأثیری در کشور ندارد، اما سایه رهبری اگر روی سر مردم باشد، دلها امیدوار میماند. خوب یادم است، پس از شهادت پسرم، همان خانم سراغم آمد و گفت: حالا پشیمان نیستی که آن روز آن حرف را زدی؟ گفتم؛ نه، اصلاً. دلتنگ او میشوم، …