پدرم وقتی بامداد جمعه ۲۳ خرداد وارد بهزیستی میشود، همکارش مجروح شده بود. او را بیرون میآورد و دوباره برای کمک وارد ساختمان میشود. در همین لحظه خواهرم به گوشی پدرم زنگ میزند و حالش را میپرسد. بابا از جزئیات تعریف میکند و میگوید: حال همکارش خوب و ساختمان آسیب دیده است، اما دقایقی بعد با انفجار دوم پدرم شهید میشود