جوان مردم را شهید کردند، جنازهاش را هم انداختند پشت وانت و با خودشان بردند
بقچه حمام به دست داشت یک گوشه راه میرفت که تیر خورد و افتاد. دویدم طرفش داغی گلوله شکمش را شکافته بود. مچ دستهایش را گرفتم قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقبعقب میرفتم به زحمت میکشیدمش سمت خودم.