چارلی چاپلین: روزها در بازار و خیابانهای شهر پرسه میزدم؛ بعضی اوقات جا و غذا به من میدادند
سیدنی در تیمارستان به اتاق مادرم رفت. مادرم سیدنی را شناخته بود و آرام و معقول به نظر میرسید. چند لحظه بعد پرستاری نزد من آمد و گفت حال مادرت خوب است و میتوانی او را ملاقات کنی.