جمعه, ۸ تیر, ۱۴۰۳ / 28 June, 2024


قصه کوتاه پیراهن سرمه‌ای‌ها در نیمه شب عید
۳ روز قبل / خبرگزاری مهر / فرهنگی

قصه کوتاه پیراهن سرمه‌ای‌ها در نیمه شب عید

در چند ساعت مانده به برگزاری رویدادی به پاس نامِ نامیِ علی عالی اعلا، «پیراهن سرمه ای ها» نسل جدید انقلاب خود را برای میزبانی  در «مهمونی کیلومتری غدیر» آماده می کنند.

https://mehrnews.com/x35gdK ۵ تیر ۱۴۰۳، ۴:۴۰ کد خبر 6147085 هنر موسیقی و هنرهای تجسمی هنر موسیقی و هنرهای تجسمی ۵ تیر ۱۴۰۳، ۴:۴۰ مهر گزارش می دهد؛ قصه کوتاه پیراهن سرمه‌ای‌ها در نیمه شب عید

در چند ساعت مانده به برگزاری رویدادی به پاس نامِ نامیِ علی عالی اعلا، «پیراهن سرمه ای ها» نسل جدید انقلاب خود را برای میزبانی  در «مهمونی کیلومتری غدیر» آماده می کنند. خبرگزاری مهر – گروه جامعه؛ نوشتن قصه کوتاه ما از همین جا شروع شد؛ اولین ساعات بامداد روزسه شنبه پنجم تیرماه سال ۱۴۰۳ و در پس بازگشت از ستاد مرکزی برگزاری «مهمونی کیلومتری غدیر» که از سال گذشته به واسطه همت و برنامه ریزی آدم های دغدغه مند و انقلابی ایران عزیزمان آن هم به عشق نام نامی امیرالمومنین در عید سعید غدیرخم کلید خورده و حالا به جریانی معروف شده که می تواند تبدیل به یکی از برگ های زرین تاریخ انقلاب اسلامی ایران، در سرزمین مردان و زنان مهربان و دین مدارش باشد.

مسیری به غایت ارزشمند که به یُمن حضور نسل متفاوتی از برو بچه های انقلاب اسلامی، آمده تا راه جدید و خلاقانه ای را برای معرفی کرامات اهل بیت (ع) فراهم سازد. فرآیندی بسیار دشوار که خوب می دانیم از ایده تا عملش چقدرزمان و دغدغه می برد. جاده ای زیبا که حالا ازپس گذشت پیچ اولش به پیچ دوم رسیده و می خواهد همه را در یک مسیر زیبا و رویایی که مزین به عطر خوش بوی کرامات اهل بیت است به سرمنزلی برساند که در این دنیای عجیب و غریب و عصبانی، به شدت نیازمندش هستیم.

یک منبع الهام بخش برای درک آنچه از اهل بیت و کراماتش خوانده ایم و شنیده ایم و حالا می توانیم به واسطه یک تلاش دسته جمعی از جوانان و نوجوانان برومند این سرزمین که سن و سالی هم ندارند، زیستی را تجربه کنیم که با کلید واژه با عظمتی چون عید سعید غدیرخم، می تواند دربرگیرنده یک شادپیمایی جانانه و فرح بخشی باشد که هرسال به کیلومترها و مسافت هایش اضافه می شود و می تواند به یک رویداد عظیمی در حوزه جهان اسلام معرفی شود.

آنچه ازاین قصه کوتاه تجربه شد، روایت آدم هایی است که ما نسل دهه شصت حداقل در ظاهر چندان ارتباطی با آنها نداریم اما اگر وارد قلب و مسیری که انتخاب کرده اند، شدید آن وقت می فهمید که این آدم ها آن قدر هم که فکر می کنیم از ما دور نیستند و آمده اند تا به واسطه یک زبان متفاوت و جدید و البته پشتبیانی برادران و خواهران بزرگترشان برگزاری رویدادی را تجربه کنند که می تواند حرف های تازه ای برای گفتن داشته باشد.

و این قصه کوتاه با یکی بود و یکی نبودش این گونه آغاز شد، آغازی آمیخته با عطرخوش باران در اولین روزهای تابستانی که خیلی وقت بود بوی باران و بارش را در آن تجربه نکرده بودیم و ورود به کوچه ای که در انتهایش و در یک ساختمان پنج طبقه همه خود را آماده برگزاری رویدادی می کنند که در بعدازظهر روز سه شنبه پنجم تیرماه و از پس یک مناظره سنگین و سخت و سیاسی و انتخاباتی می خواهد برای چند ساعت هم که شده گل لبخند را روی گونه های شهروندان پایتخت نشین نقاشی کند.

و چه بهانه ای زیباتر و قشنگ تر از نام اعظم علی (ع) که حتی لحن و صوت نامش هم دل را می لرزاند و می جوشاند و می خنداند.

از همان آغازی که می خواستم قصه کوتاهم را روایت کنم، این حضور پرشور نوجوانان دهه هفتاد و هشتادی با پیراهن های سرمه ای متحد الشکلی بود که به شدت توجه چشم ها را به خود جلب می کرد. آدم هایی که از همان ابتدای کار خالصانه و عاشقانه مشغول بارزدن اقلام تبلیغاتی شادپیمایی عیدغدیرروی وانت بارها بودند و این گونه از چشم ها در نیمه شب دلبری می کرند. فرآیندی که رعایت سکوتشان در شب برای حفظ آرامش همسایه ها و شور و هیجان ناشی از بودن در ستاد برگزاری یک مهمانی کیلومتری، پارادوکس جالب توجهی را ایجاد کرده بود که باید باشی تا ببینی دربرگیرنده چه تجربه دراماتیکی است.

تجربه ای که نه دوربینی برای ثبت بود و نه رسانه ای از آنها فیلم می گرفت؛ فرآیندی که نه از دوربین خبرگزاری صدا و سیما خبری بود و نه تلق تلق کردن فلاش دوربین های عکاسان؛ آنچه بود تماشای یک پشت صحنه واقعی در آستانه رویدادی بود که مثال نزدیکش همان بودن آدم هایی در پشت جبهه ها برای تامین و پشتیبانی رزمندگان در شب عملیات بود که اگر فیلم و مستندی درکار بود، چیز خوبی در تدوین از آب در می آمد.

وارد ساختمان می شویم؛ از همان ابتدا روی هر طبقه و هر اتاقی نام ستادها و واحدهای مرتبط با «مهمونی کیلومتری غدیر» به چشم می خورد. هیچ تشریفاتی در کار نبود. همه کار می کردند، همه؛ هیچ کس بیکار نبود. جز من که مشغول نوشتمن قصه کوتاه بودن این آدم ها بودم.

طبقات را پشت سر می گذاریم، به اتاق فرمانی می رسیم که درآنجا قرار است میزبانی برای خوب کردن و شادکردن حال مردم در شادپیمایی را کنترل کند.

اینجا آدم هایش کمی فرق می کنند. اینجا دیگر از هیاهوی طبقات پایین خبری نیست و مدیران بسته به وظیفه ای که برایشان تعیین شده مشغول انجام کاری هستند. صدای مناظره نامزدها از صفحه نمایشگر تنها صدایی است که می شنویی، همه تلاش می کنند سکوت کنند، فقط یه نگاهی به تو می اندازند و بعد که متوجه می شوند غریبه نیستی دوباره به کارشان مشغول می شوند.

آرامند اما از چهره های پر از خستگی شان می توانی بفهمی که برای چه در این ساعت از شبانه روز در آنجا حضور دارند. درست عین ذوق و شوقی که همه ما چند روز قبل از فرا رسیدن محرم و دسته های زنجیرزنی اش داشتیم. می دانستیم باید عزادار باشیم اما این عزاداری طعمی داشت که به عشق سید الشهدا از عسل شیرین تر بود و هست و خواهد بود.

زیستی که همین آدم های سرمه ای پوش ستاد داشتند تجربه اش می کردند و به واسطه یک عید بزرگ آمده بودند تا کار ارزشمندی را به سرانجام برسانند. آدم هایی که این پیراهن های متحد الشکلشان به شدت توجه را به خود جلب می کرد و نشان می داد که قرار است تجربه جدیدی را برای یک رویداد آیینی شاهد باشیم.

مسیری که اتاق های شیشه ای که میزهای مدیریتی اش معلوم بود، استعاره خوبی از انجام کار جهادی بود که با یک روش خلاقانه و ایده ای نو آمده تا حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد. حرف هایی که نوشته های روی تخته های وایت برد و شیشه اتاق ها خوب نشان می داد که آنچه قرار است پیش روی شهروندان قرار گیرد باری به هر جهت نیست و می خواهد به واسطه دل های پاک همین نوجوانان و جوانان سرمه ای پوش قصه ما کمی به نسبت نسل ما متفاوت ترباشد.

گرچه شب مناظره سوم نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری بود؛ اما این مناظره ها چندان برای آدم های سرمه ای پوش قصه ما اهمیتی نداشت و فقط کار می کردند. هرجا و هر راهرویی که قدم می گذاشتی پربود از گپ و گعده هایی که مسولان ستادها از جمله «ستاد شهربازی»، «ستاد اداری»، «ستاد حمل و نقل و ترافیک» و غیره مشغول آخرین هماهنگی ها بودند.

اینجا از مبل ها و اتاق های دربسته جلسات همیشگی و بدون نتیجه که فقط بهانه ای برای طرد کردن ارباب رجوع است، خبری نبود. همه برو بچه ها زمین نشسته اند و کار می کنند. چون وقت تنک است و فقط کمتر از دوازده ساعت دیگر قرار است یک مهمانی کیلومتری بین بزرگراه امام علی تا میدان آزادی تهران برگزار شود.

اینکه می گویم مهمانی، یک مهمانی معمولی نیست، یک مهمانی چندهزار نفری است که خوب می دانیم هماهنگی اش، پذیرایی اش و میزبانی اش چه قدر سخت است. اینجا از کت و شلوارهای مدیریتی شیک و اتوکشیده خبری نیست، اینجا هیآتی است که درآن هیاتی مدیریت نمی کنند، اینجا تجلی گاه حکمت هیات است که می خواهد یک شادپیمایی عظیم را مدیریت کند تا در دومین سال برگزاری اش شرمنده مردم مهربان نباشد. تا میزبان آدم هایی باشد که می خواهند به عشق امیرشان و عید علی، شادی را به نوع دیگری تجربه کنند.

کارها تقریبا انجام شده، فقط هماهنگی های آخرمانده که برو بچه های ستاد ها به شدت درحال نهایی کردن آن هستند. آدم هایی که شعارها و شعورشان یکی است و آمده اند تا با پتانسیل شگفت انگیز جوانی شان از مهمانی یا به قول خودشان «مهمونی» حرف بزنند که به نسبت سال گذشته آنها را با تجربه تر کرده و می خواهند با برگزاری یک شادپیمایی باشکوه کولاک کنند.

آنها امروز برای مردم شهرشان با بازی، با شادی، با شیرین کردن کام همشهری هایشان، با سرود و موسیقی و خیلی چیزهای دیگر حرف های تازه ای دارند که به بهانه عید مولایشان می تواند گشایشگر پنجره ای جدید درعرصه رویدادهای آیینی و دینی ملت شریفی باشند که شادی و نشاط حقشان است. کد خبر 6147085 علیرضا سعیدی

کپی شد برچسب‌ها مهمونی کیلومتری غدیر 1403 عید سعید غدیرخم مهمونی ده کیلومتری