در اتاقی کوچک، زنی جوان روی زمین افتاده، چند نفر دست و پایش را گرفتهاند و مردی با صدای بلند آیات قرآن میخواند و بر او فوت میکند. هر بار که آیهای بلندتر خوانده میشود، دختر فریادی میکشد، میلرزد و اطرافیان زیر لب میگویند: «جن دارد، جن حرف میزند.» در کنار اتاق، مادری درمانده اشک میریزد و پدر، به امید معجزه، اسکناسهای درشت را در پاکت میگذارد تا جنگیر «حقالزحمه»اش را بگیرد.